آموزش عالی محور توسعه و موتور محرکهی ایجاد تحول در جامعه و کانون اصلی تربیت منابع انسانی متخصص و آموزش دیده است که میتواند با برخوداری از ایدهها و اندیشههای نو، حرکت روبه رشد جامعه را تسریع نماید. آموزش عالی رسالت مهمی در تولید دانش و آماده نمودن فارغ التحصیلان برای تصدی رهبری و مسئولیت در دنیای رقابتی، پیچیده و مرتباً درحال تغییر بر عهده دارد. مسلماً دانشگاه به عنوان یک نظام اجتماعی حساس و مهم از جایگاه خاصی برخوردار است و در صورتی میتواند وظیفهی خطیر خود را به نحو احسن انجام دهد که سازمانی سالم و پویا داشته باشد (رانسوم[1]،1993).
همچنین فرهنگ سازمانی[2] موضوعی است که دردانش مدیریت و درقلمرو رفتار سازمانی توجه زیادی به آن شده است. به دنبال نظریات و تحقیقات جدید در مدیریت و روانشناسی صنعتی و سازمانی، فرهنگ سازمانی دارای اهمیت روزافزونی شده و یکی از مباحث اصلی و کانونی مدیریت سازمانها را تشکیل داده است. با بررسی گروهی از اندیشمندان علم مدیریت، فرهنگ سازمانی به عنوان یکی از مؤثرترین عوامل پیشرفت و توسعه کشورها شناخته شده است، به طوری که بسیاری از پژوهشگران معتقدند که یکی از علل مهم موفقیت کشور ژاپن در صنعت و مدیریت، توجه آنها به فرهنگ سازمانی است (منوریان، قربانی و شریفی،1387).
از جمله اثرات و پیامدهای مهم فرهنگ سازمانی، توانمندسازی روانشناختی کارکنان میباشد. استوارت و مانز[3] (1997)، توانمندسازی[4] را به عنوان ادراکات کارکنان از وجود توانایی و قدرت در سازگاری با وقایع، موقعیتها و کارکنانی که در محل کار با آنها کار میکنند، تعریف کرده اند. امروزه متخصصان بر این باورند که اعضای هیأت علمی با توانمندی بالا یکی از مهم ترین قشرهای هر
جامعهای به شمار میروند و این مطلب بدان سبب است که اعضای هیأت علمی توانمند از مؤثرترین عوامل در تغییر رفتارها و مهارت هاو در نتیجه، توانمند شدن دانشجویان محسوب میشوند (ساندرس و ریورس[5] ،1996). به هرحال فرایند توانمندسازی این امکان را برای
اعضای هیأت علمی فراهم میسازد که توانایی و اختیارات بالایی را بدست آورند و قادر به تأثیرگذاری بر نهادها، سازمانها، جامعه و فراگیران باشند (ویلکنسون[6]،1998)
روشن است که بسیاری از مؤسسات آموزش عالی فاقد یک چهارچوب سیستماتیک هستند که به آنها اجازه بدهد تا به طور مؤثری تغییرات را مدیریت و رشد کارکنان خود را تشویق کنند و به نتایج مثبت و رو به افزایش حاصل از تلاشهای خود دست یابند. دستیابی به چنین چارچوبی مستلزم مطالعه، توصیف و تبیین وضعیت موجود دانشگاهها و نوع فرهنگ سازمانی آنها و شناسایی روابطی است که میتواند در بهبود آنها تأثیرگذار باشد.
از آنجا که توانمندسازی روانشناختی با عوامل سازمانی بسیاری رابطه دارد، فرهنگ سازمانی یکی از مهمترین عواملی است که شناخت هر چه بیشتر مؤلفههای مربوط به آن، میتواند کمک مؤثری در مسیر توانمندسازی باشد. به صورت خلاصه، سازمانی با فرهنگ حمایتی و منسجم، موجب میشود که احساس خودمختاری، شایستگی معناداری و اثرگذاری و به طور کلی توانمندسازی روانشناختی در کارمندان افزایش یابد.
[1]- Ransom
Organizational Culture-2
[3]- Stewart & Manz
Empowerment-4
Sanders & Rivers-1
[6]- Vilkinson
***ممکن است هنگام انتقال از فایل اصلی به داخل سایت بعضی متون به هم بریزد یا بعضی نمادها و اشکال درج نشود ولی در فایل دانلودی همه چیز مرتب و کامل و با فرمت ورد موجود است***
متن کامل را می توانید دانلود نمائید
چون فقط تکه هایی از متن پایان نامه در این صفحه درج شده (به طور نمونه)
ولی در فایل دانلودی متن کامل پایان نامه
با فرمت ورد word که قابل ویرایش و کپی کردن می باشند
موجود است
یك شركت ، تحت هدایت و رهبری اعضای هیات مدیره اش اداره می شود سپس هدایت و رهبری از هیات مدیره[1] به مدیر عامل و از مدیر عامل به مدیران ارشد ، به منظور مدیریت و سازماندهی كارهای روزانه شركت ، انتقال می یابد. بدین ترتیب ، هیات مدیره به نمایندگی از سوی سهامداران شركت ، كار نظارت و كنترل بر شركت را انجام می دهد.در حالی كه حاكمیت شركتی مؤثر و كارآمد مسئول تمام كسانی است كه با ذینفعان ارتباط برقرار می كنند، این هیات مدیره است كه در رأس امور، مسئولیت هماهنگی را بر عهده دارد و از وجود فرهنگ و فضای مناسب در سیستم اطمینان حاصل می كند.
كلید ایجاد یك حاكمیت شركتی مؤفق ،اطمینان از گسترش اصول پایداری، مسئولیت، پاسخگویی، انصاف، شفاف سازی و اثربخشی در سازمان است. امروزه با بروز تغییرات مداوم در سبد ذینفعان سازمان ها و از طرفی پویای های حاكمیتی موجود در فضای كسب و كار،
تغییرات گسترده ای در سطوح حاكمیتی و رهبری سازمان ها رخ داده است. هیات مدیره ها یكی از اركان حاكمیت در سازمان های امروزی به شمار می روند كه بیشتر از آنها به عنوان اهرم اجرایی اصول حاكمیتی سازمانی و مسئول نظارت و سیاست گذاری در شركت ها یاد می شود. (هوس[2]،2007).
اعضای هیات مدیره ها بیشتر توسط مالكان سهام انتخاب می شوند، در حالی كه در برخی سیستم های حاكمیتی نوین، مجموعه نظرات كاركنان، نهادهای دولتی، سرمایه گذاران و عرضه كنندگان نیز در انتخاب آنان تأثیر گذار است. اثربخشی هیات مدیره مستقیماً به ارتباطات بین اعضای هیات مدیره ، بین هیات مدیره و مدیریت اجرایی و بین هیات مدیره و سایر ذینفعان مرتبط است.دلیل این موضوع، آن است كه مسئولیت های اصلی هیات مدیره یعنی فراهم كردن هدایت و نظارت، روی رفتار سایرین تأثیر می گذارد. این تأثیر و نفوذ می تواند به طور مناسبی اعمال شود تنها اگر تصمیمات به شكلی شفاف و متقاعدكننده اعلام شوند. بنابراین اعضای هیات مدیره كه مسئول تصویب موضوعات مهمی مانند راهبرد ، انتصاب مدیران رده بالا و ریسك پذیری شركت هستند ، بصورت جمعی تصمیم می گیرند. بنابراین، صمیمیت، دقت و صحت ارتباطات در درون هیات مدیره، كیفیت تصمیم گیری جمعی را بهبود می بخشد.
در تعریف هیات مدیره ها می توان این گونه عنوان كرد كه هیات مدیره ها غالباً گروهی از افرادی هستند كه حق نظارت ،كنترل، سیاست گذاری های كلان و “حاكمیت ” بر یك سازمان خاص را در اختیار دارند (هلمس[3]،2005). این مجموعه از افراد (در قالب یك تیم كاری اثربخش) می بایست سلامت سازمانی را در حوزه های متنوعی همچون عملكرد مالی مناسب شركت، قانونی بودن فعالیت ها، تناسب فرایندها و اقدامات صورت پذیرفته سازمانی با اهداف راهبردی سازمان را تضمین كنند.
بر اساس تعریفی ازاینگلی و وان دروالت [4](2003) ، تركیب هیات مدیرها به مجموعه ای از منابع انسانی اطلاق می گردد كه بر اساس تخصص، تجربه و دانش آنان در مورد مسائل سازمان، برای خلق ارزش افزوده ای جمعی برای سازمان گرد هم آمده اند. نكته كلیدی در تركیب اثربخش هیات مدیره، حصول اطمینان از این امر است كه افرادی صندلی های تصدی عضویت در هیات مدیره را تصاحب كنند كه از مهارت، تجربه و دانش كافی به منظور تحلیل مسائل سازمان و چاره جویی برای پاسخگویی آنها برخوردار باشند. نادلر و همكارانش(1389) معتقدند كه برای ایجاد تركیبی بهینه در هیات مدیره و انتخاب اعضایی مناسب می بایست سه عنصر كلیدی ویژگی های فردی، مسئولیت نمایندگی و مجموعه مهارت ها و تجارب اعضاء مدنظر قرار گیرد.(لگزیان و همکاران،1390).
مفهوم سلامت روانی، درواقع جنبهای از مفهوم كلی سلامتی است و بر كلیه روشها و تدابیری اطلاق میشود كه برای جلوگیری از ابتلا به بیماریهای روانی، درمان و توان بخشی آنها به كار میرود(1) . سلامت روان قابلیت برقراری ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران و اصلاح محیط فردی و اجتماعی و حل تضادها به صورت عادلانه و مناسب و منطقی تعریف شده است (2) . عوامل بسیاری باعث برهم خوردن سلامت روانی میشود كه از جمله آنها میتوان به استرسهای روانی، عدم رعایت عدالت اجتماعی ، فراهم نبودن فرصت های شكوفایی برای افراد، وجود تبعیضهای غیرمنطقی و عدم ایجاد امنیت اجتماعی اشاره نمود . نگاهی به آمار و ارقام منتشر شده در زمینه شیوع اختلالات روانی در كشورهای مختلف جهان و ایران اهمیت و ضرورت توجه به بهداشت روان را مشخصتر مینماید . طبق برآورد سازمان جهانی بهداشت در سال 2002 میلادی حدود 500 میلیون نفر در دنیا مبتلا به یكی از اختلالات روانی هستند كه حدود نیمی از آنها را اختلالات خفیف روانی همچون افسردگی و اضطراب تشكیل میدهند(1) . مرور مطالعات انجام گرفته در زمینه وضعیت سلامت روان افراد 15 سال و بالاتر در ایران نشان دهنده این است كه به طور متوسط حدود 21% افراد جامعه از اختلالات روان رنج میبرند و زنان نسبت به مردان از آسیبپذیری بالاتری برخوردارند(3) . تاكنون مطالعات متعددی در زمینه بررسی وضعیت سلامت روان در موقعیتهای مختلف انجام گرفته است نتایج این بررسیها همگی موید این مطلب میباشند كه مطالعه وضعیت سلامت روان افراد میتواند اطلاعات ارزشمندی را در زمینه برنامه ریزیهای آموزشی ، درمان و پیشگیری از بروز اختلالات روانی در اختیار مسئولان ، برنامه ریزان و مدیران سازمانها و مراكز ارائه دهنده خدمات قرار دهد .
1-1- سلامت روان
بیماریهای روانی از بدو پیدایش بشر وجود داشته و هیچ فردی در مقابل آن مصونیت ندارد و این خطری است كه بشر را مرتباً تهدید میكند . با توجه به پیشرفت علوم پزشكی كه تحول بزرگی را در بهداشت و پیشگیری از بیماریها بوجود آورده است، شروع انقلاب صنعتی و پیشرفت تكنولوژی مسائل و مشكلات زیادی از قبیل ازدیاد جمعیت، مشكل مسكن ، بحران ترافیك، بحران آموزش و پرورش، بحران بهداشت ، آلودگی محیط زیست، كمبود مواد غذایی و … را پیش آورده كه با روان انسان سازگاری نداشته و بعنوان عوامل مستعد كننده در بیماریهای روانی بشمار میآیند .
مشكل تعریف بهداشت روانی از آنجا سرچشمه میگیرد كه هنوز تعریف صحیح و قابل قبولی برای بهنجاری نداریم . البته تعاریف و نقطه نظرهای زیادی با توجه به شرایط و موقعیتهای اجتماعی، سنن و فرهنگ برای بهنجاری شده است .
كارشناسان سازمان بهداشت جهانی سلامت فكر و روان را این طور تعریف میكنند : «سلامت فكر عبارت است از قابلیت ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران، تغییر و اصلاح محیط فردی و اجتماعی و حل تضادها و تمایلات شخصی به طور منطقی ، عادلانه و مناسب.
لوینسون و همكارانش در 1962 سلامتی روان را این طور تعریف كرده است : « سلامتی روان عبارت است از اینكه فرد چه احساسی نسبت به خود، دنیای اطراف، محل زندگی، اطرافیان مخصوصاً با توجه به مسئولیتی كه درمقابل دیگران دارد، چگونگی سازش وی با درآمد خود و شناخت موقعیت مكانی و زمانی خویشتن .»
كارل مننجر میگوید : « سلامت روانی عبارت است از سازش فرد با جهان اطرافش به حداكثر امكان به طوری كه باعث شادی و برداشت مفید و موثر به طور كامل شود .»
طبق تعریف واتسون موسس مكتب رفتارگرایی « رفتار عادی نمودار شخصیت سالم انسان عادی است كه موجب سازگاری او با محیط و بالنتیجه رفع نیازهای اصلی و ضروری او میشود . تعریف گینزبرگ در مورد بهداشت روانی عبارت است از : « تسلط و مهارت در ارتباط صحیح با محیط بخصوص در سه فضای مهم زندگی عشق، كار، تفریح » این شخص و همكارانش برای توضیح بیشتر میگویند : « استعداد یافتن و ادامه كار، داشتن خانواده ، ایجاد محیط خانوادگی خرسند، فرار از مسائلی كه با قانون درگیری دارد، لذت بردن از زندگی و استفاده صحیح از فرصتها ملاك تعادل و سلامت روان است .»با توجه به تعریف بهنجاری از دیدگاههای مختلف و پیچیدگی علوم رفتاری در پزشكی و عدم تعیین مرز و حد رفتار عادی، ارتباط جسم و روان ، رابطه علوم رفتاری با فیزیولوژی و پزشكی از یك طرف و روانشناسی ، فلسفه ، علوم انسانی و جامعه شناسی از طرف دیگر ، كمبود تحقیقات و مطالعات در بیماری روانی و نحوه اجرای انواع پیشگیریهای كه پایه و اساس بهداشت را در پزشكی تشكیل میدهند همگی نقطه ضعفی است كه تعریف، هدف و برنامهریزیهای بهداشت روانی را دچار اشكال میكند .
1-2- تاریخچه
تاریخچه بهداشت روانی با توجه به وجود بیماریهای روانی از زمانی كه بشر وجود داشته و مخصوصاً زندگی اجتماعی را شروع كرده همراه بوده است . پیدا كردن شروع و آغاز هر نهضتی بخصوص نهضتهای اصلاحی و علمی به علت داشتن منابع گوناگون و چند جانبه مسئله مشكلی است . درحقیقت روانپزشكی را میتوان قدیمیترین حرفه و تازهترین علم به شمار آورد . قدیمیترین ، چون بیماریهای روانی از قدیم وجود داشته و بقراط در 377 تا 460 سال قبل از میلاد عقیده داشته كه بیماران روانی را مانند بیماران جسمی باید درمان كرد، علل سرشتی و فرضیه مزاجها از همان زمان بقراط و جالینوس وجود داشته و اهمیت تاریخی دارد . تازهترین علم برای اینكه تقریباً از 1930 بعد
از تشكیل اولین كنگره بین المللی بهداشت روانی بود كه روانپزشكی به صورت جزئی از علوم پزشكی شد و سازمانهای روانپزشكی و مراكز پیشگیری در كشورهای مترقی یكی بعد از دیگری فعالیت خود را شروع كردند . از فعالیت این سازمانها در جریان جنگ جهانی دوم عملاً كاسته شد و بدین ترتیب میتوان روانپزشكی را به صورت تازهترین علم بعد از جنگ جهانی دوم به حساب آورد .
از اسناد و مدارك موجود چنین استنباط میشود كه تا اواخر قرن هیجدهم و همزمان با انقلاب كبیر فرانسه از تاریخچه بهداشت روانی اطلاعات كافی در دست نیست . به علت جهل و بیسوادی از بروز بیماریهای روانی، اختلالات رفتاری و بیماریهای روانی را به دخالت ارواح خبیثه و شیاطین ، قدرتهای ماورای انسانی و نفوذ عوامل طبیعی مانند خورشید، ماه، رعد و برق در بدن میدانستند و عقیده داشتند كه باید این بیماریها با نیروهای ماوراء الطبیعه ، وساطت افراد مقدس در نزد خدا بهبودی یابند و این شفاعت موقعی اتفاق میافتد كه بیمار در خواب باشد . اولین بار بقراط فیلسوف مشهور یونانی بود كه خرافات را درباره بیماریهای روانی كنار گذاشت و اختلالات روانی را به طرف پزشكی كشانید ، درباره مالیخولیا و جنون زایمانی تعریف و توصیف كرد و مغز را مركز اصلی روان دانست . جالینوس علت بیماریهای روانی را اختلال عمل مغز و عدم تعادل اخلاط بدن می دانست . در اوایل قرن سیزدهم و اوایل رنسانس ارتباط جسم و روان و یكپارچگی واكنش آنها مورد بحث قرار گرفت و بعلاوه فرضیه ابوعلی سینا مسئله این ارتباط را به اسپانیا و كشورهای دیگر كشاند و این زمینه ای برای فرضیه جدید برای بیماریهای روانتنی شد . این قرن را باید قرن سحر و جادو ، دخالت شیاطین و ارواح در ایجاد بیماریهای روانی دانست . اولین روانپزشك به نام جان وی یر كه در سال 1515 در دهكدهای در مرز آلمان و هلند به دنیا آمده بود پس از اتمام دوران پزشكی در پاریس علاقهمند به مطالعه درباره رفتار انسانی و بیماریهای روانی شد و در سال 1563 كتابی در سوئیس نوشت كه امروز، اهمیت زیادی درباره تاریخچه روانپزشكی دارد . به علت علاقهمندی در نوشتن رسالههایی در مورد تشخیص بیماریهای روانی، پسیكوزهای سمی، صرع ، وحشت شبانه ، پسیكوزهای پیران ، هیستری ، پارانوئیا، توهمات ، افسردگی و سایر پدیدههای روانی مرد قرن 16 نام گرفت . اگرچه نوشتههای او با مخالفت و طرد او از طرف گروه زیادی از اطبا و نویسندگان آن زمان روبرو شد ولی تا قرن اخیر ارزش و اهمیت نوشتههای او معلوم نبود ولی با رشد روان شناسی پویا مجدداً نوشتههای تاریخی « وی یر» ارزش خود را در روانپزشكی پیدا كرد .
در قرن 17 ارتباط جسم و روان و محل این ارتباط در سلسله اعصاب مورد بحث قرار گرفت و دكارت و مالپكی ویلیس و سایر مراكزی برای این ارتباط تعیین كردند . در همین قرن در سال 1602 اولین كتاب پزشكی درباره بیماریهای روانی به نام پراكسیس مدیا توسط پزشك سوئیسی نوشته شد كه در آن طبقه بندی بیماریهای روانی مورد توجه قرار گرفته و برای بیماریهای روانی علل ارگانیك قائل شدند . دو نفر از روانپزشكان معروف آن زمان یكی زاكیا كه پدر پزشكی قانونی لقب گرفته و سالها نیز پزشك پاپ بوده است . زاكیا كتابی درباره روانپزشكی قضایی نوشته و در گزارشات او مطالب زیادی وجود دارد از جمله اینكه فقط پزشك است كه میتواند درباره ناراحتی و شرایط روانی افراد اظهار نظر نماید، با بیمار روانی به مصاحبه بنشیند و درباره رفتار و اعمال بیمار قضاوت نماید . دیگری به نام توماس سیدنهام كه خاطرنشان كرد واكنشهای هیستریك فقط مخصوص خانمها نبوده بلكه نزد آقایان و كودكان نیز دیده میشود و به صورت همه نوع علائم مانند تهوع، استفراغ ، سرفه، تشنج ، دردهای معدی و رودهای و دردهای مختلف بدن ممكن است تظاهر نماید . نكته قابل ارزش این بود كه در آن تاریخ كه همه درگیر علایم روانی شدید و جنون مالیخولیایی بودند سیدنهام به ناراحتیهای نوروتیك اشاره كرد ولی بعد از او مسئله به فراموشی سپرده شد تا اینكه مجدداً در قرن بیستم مسئله توسط فروید به سر زبانها افتاد .
در قرن هیجدهم مسئله به همان طریق قرن هفده ادامه یافت و موسسات خیریه در كشورهای كاتولیك بنا به پیشنهاد كشیشها تأسیس شد . در این موسسات نظریات مردم درباره نحوه نگهداری و نظریه پزشكان در مورد درمان بیماران متفاوت بود . در بیمارستان بتلم اختلاف بین پزشكان طوری بود كه عدهای بیماران روانی را غیرقابل علاج دانسته و بعضی نیز روشهای مختلف درمانی به آنها توصیه و عقیده داشتند كه این بیماران بایستی درمان پزشكی شوند . در همین قرن ژرژ سوم پادشاه انگلستان كه دچار حملات بیماری مانیاك شده بود توجه پزشكان و اطرافیان را به خود معطوف داشت و توجه نه تنها به درمان ژرژ سوم بلكه به مسائل پزشكی و روانپزشكی و پرستای بیماران روانی بیشتر شد .
در كشورهای آمریكایی تا زمانی كه جزء كشورهای مستمراتی بودند مسائل روانی همان جنبههای خرافاتی و موهوم پرستی داشت و سحر و جادو در سرلوحه علل بیماریهای روانی به شمار می رفت . بیماران شدید روانی در زندانها و بیماران سبك و خفیف در منازل نگهداری میشدند و حتی قانون الیزابتی درباره نگهداری فقرا در انگلستان تاثیر زیادی در كشورهای مستمراتی آمریكا نداشت . كم كم مردم خیر و فهمیده انجمنهای محلی تشكیل داده و به تبعیت از كشورهای اروپایی روشهای انسانی درباره بیماران روانی به اجرا گذاشتند و روز به روز به علت فشار و احتیاج مردم تعداد این انجمنها زیاد شدند . بالاخره در سال 1751 اولین قانون نگهداری بیماران روانی و فقرا از طرف دولت وقت وضع شد . در سال 1756 اولین بیمارستان عمومی در پنسیلوانیا توسط بنیامین فرانكلین بنا نهاده شد و بخش بیماران روانی در طبقه زیرزمین این بیمارستان قرار داده شد . روش درمان در این بیمارستان بدوی و به طور اولیه بود و بیشتر از بیماران كار میكشیدند تا توجه به سلامت آنها داشته باشند . بیماران به وسیله نگهبان نگهداری و مواظبت میشدند و اگر حالت تهاجمی و تحریكات شدید وجود داشت دستها و پاهای آنها را میبستند و آنها را به زمین میخكوب میكردند و یا در لباسهای مخصوص محكم میبستند و مانند انگلستان روزهای یكشنبه بیماران را در معرض تماشاگران درمقابل دریافت پول قرار میدادند . اولین بیمارستان روانی جدا از بیمارستان عمومی در سال 1773 از طرف دولت و مسئولین ایالتی در شهر ویلیامزبرگ كه بعد پایتخت ویرجینا نام گرفت افتتاح شد . بسیار به جاست كه نامی از بنیامین راش كه پدر روانپزشكی در آمریكا نامیده شده ببریم كه درمان بیماران روانی را در بیمارستان پنسیلوانیا به عهده گرفت و در سال 1812 یك سال قبل از مرگش كتابی به نام اطلاعات پزشكی و شرح بیماریهای روانی نوشت كه تا 70 سال تنها كتاب بیماریهای روانی در آمریكا به شمار میرفت . مسئله درمان اخلاقی كه بیشتر جنبه انسانی، عاطفی و تعلیم و تربیت داشت در طرفداران انجمنهای خیریه اثر خوبی داشت و مخصوصاً در قرن 19 بنا نهادن بیمارستانها مدنظر قرار گرفت . به طور خلاصه باید گفت در اوایل قرن 19 اصطلاح روانپزشكی در كشورهای اروپایی به جای دیوانگی بنا نهاده شد .
زنان دربازار کار ایران صد سال بعد از زنان در جوامع صنعتی جهان، حضور یافتهاند، این تاخیر تنها ماهیتی نیست، بلکه از لحاظ کمیت هم واجد نکات و جنبههای منفی است. به سخن دیگر، آن دم که مدیران و کارفرمایان ایرانی به ضرورت حضور نیروی کار زنان در بخشهایی از صنعت و خدمات پی بردهاند و بدان متقاعد شدهاند، تا زمانی که این حضور انبوه و متراکم شدهاست، سیر تحولات کند و آهسته پیش رفته است زیرا شرایط برای تولید انبوه که با ساخت یا ورود تکنولوژی ارتباط مستقیم دارد، تا مدتها مهیا نبوده و بازار کار ظرفیت جذب نیروی کار زنان را نداشته است. براساس آمارهای سال 2004 ، رتبه جنسیتی ایران در بین 144 كشور جهان كه هر ساله [4]UNDP منتشر میكند و مربوط به توسعه پایدار است، 82 میباشد. حتی در بین كشورهای همسایه از همه عقبتر هستیم. در همان سال، رتبه تركیه 70، اردن 76، مالزی 51، عربستان72 و بحرین 39 بوده است.
رتبه جنسیتی از سه شاخص بهداشت، آموزش و اقتصاد و كسب درآمد زنان تشكیل شده است. وضعیت بهداشت و آموزش زنان در ایران هر سال رو به افزایش است. بنابراین وضعیت اقتصادی و درآمدی زنان ایران است كه كشورمان را در رتبه پایینتری قرار دادهاست.
جهان امروز با تنشهای ناشی از بحرانهای اقتصادی، فرهنگی، قومی و سیاسی که خود را به صورتهای گوناگون نشان میدهند همراه است. در جوامعی که غلبه بر بحرانها هدف سیاستگذاران است، توجه همه جانبه به نیروی کار زنان البته و لاجرم در دستور کار قرار میگیرد، زیرا در عمل ثابت شده است که بیاعتنایی به این نیرو بر شدت بحرانها افزوده است .
خوشبختانه زنان در عرصه فعالیتهای شغلی، فرهنگی، خانوادگی و سیاسی دیگر آن شی زینتی و تجملی نیستند که پیش از این به شمار میآمدند. در گذشته زنان دستآویزی میشدند تا احزاب و گروههای سیاسی برای زینت بخشیدن به شعارهای تبلیغاتی خود به آنها بها بدهند. اما اکنون به رسمیت شناختن نیروی کار زنان در تمام امور فرهنگی، اقتصادی و سیاسی خواست و نیاز جوامعی است که قرنها این نیرو را زیر انواع پوششهای اخلاقی و سنتی نادیده گرفتهاند.
در دنیای امروز تجارت که رقابت حرف اول را در گسترش بازار میزند، باید با تجزیه و تحلیل بازار به این درک رسید که چه مزیتی، بنگا هها را دراین عرصه تنگاتنگ رقابت، پیشتاز خواهد ساخت. مصرف کننده عمده محصولات خام، کشورهای پیشرفته و صاحب دانش و تکنولوژیاند که با تبدیل مواد خام به محصولات با ارزش افزوده بالا، از تمامی مزایای آن بالاخص توسعه صادرات و در اختیار گرفتن بازارهای دیگر، بهره برداری میکنند. به همین دلیل، دولتها سعی مینمایند با توسعه صنایع نهایی – که عمدتاً توسط بنگاههای کوچک و متوسط ( SMEs ) تولید میشوند – بهایجاد اشتغال و کسب ارزش افزوده دست یابند. اما نکات مهمی در عدم موفقیت ماایفای نقش میکنند كه از آن جمله میتوان موارد زیر را برشمرد:
عدم توجه به ذایقه بازار توسط تولید کنندگانایرانی.
عدم رعایت کیفیت استانداردهای مطلوب جهانی در محصولات نهاییایرانی.
فقدان برقراری روابط سیاسی خارجی مناسب با کشورهای پُرمصرف که نفع تجارتاین محصولات را برای ما خدشه دار کرده است.
عدم وجود سیاستهای حمایتی یکپارچه و فقدان انسجام نهادهای مرتبط و متولی.
قوانین حمایتی نامناسب از صادرات فرامنطقهای با عنایت بهاین که کشورهای صاحب تکنولوژی از حیث نوع بازار، ساختاری کاملاً متفاوت با بازارهای سنتی دارند که ورود به چنین بازارهایی علاوه بر ارتقای دانش و محصولات تولیدی کشور، تولید و توسعه پایدار را فراهم میکند. جای خالی برندهای معتبرایرانی در دنیا كه از دلایل عدم امکان حضور مستمر در بازارهای جهانی به شمار میرود واین مورد، زمینه رقابت مخرب کالاهایایرانی را در بازارها به وجود میآورد(کیانی، 1390).
2-2- تعریف قیمتگذاری
قیمت از نظرلغوی یعنی سنجش، ارزیابی،اندازه و معیار. قیمت در بازار عبارت است از ارزش مبادلهای کالا و خدمت که به صورت واحد پول بیان میشود.براین اساس، قیمتگذاری بطور ساده یعنی تعیین قیمت برای کالا یا خدمت. قیمتگذاری فعالیتی است که باید تکرار شود و فرایندی مداوم و پیوسته است.این تداوم ناشی از تغییرات محیطی و نبود ثبات در شرایط بازار است که لزوم تکراراین فرایند را توجیه میکند.
2-3- اهداف قیمت گذاری
بطور کلی اهدافی که شرکتها از قیمتگذاری دنبال میکنند به پنج گروه زیر تقسیم میشود:
2-3-1- ادامه حیات
این هدف برای شرکتهایی مناسب است که با ظرفیت مازاد، رقابت شدید و تغییرات دائمی مصرف کنندگان دچار مشکل شدهاند. چنانچه قیمت بتواند هزینههای متغیر و برخی از هزینههای ثابت را پوشش دهد، شرکت میتواند همچنان به حیات تجاری خود ادامه دهد.
2-3-2- به حداکثر رساندن سود فعلی
برایاینکه شرکتی بتواند سود کنونی خود را به حداکثر برساند، باید تقاضا و هزینههای مربوط به قیمتهای مختلف را برآورد کند و آنگاه قیمتی را انتخاب کند که بیشترین سود جاری، جریان نقدی یا بازده سرمایه را برای شرکت به ارمغان آورد. البته در صورت تاکید بیش از حد بر سود جاری و عدم توجه به اثرات ناشی از سایر متغیرهای آمیزه بازاریابی، واکنشهای احتمالی رقبا و محدودیتهای قانونی، در بلندمدت عملکرد شرکت را به مخاطره خواهدانداخت.