وبلاگ

توضیح وبلاگ من

نقد ساختارگرایانه فیلمنامه­ های علی حاتمی

در آغاز دورۀ تحصیلم در مقطع کارشناسی ارشد، مانند بیشتر دانشجویان، همواره انتخاب موضوع پایان­نامه­ای که هم پسند و علاقۀ مرا جلب کند و هم برای جامعۀ ادبی و ادب­دوست کارآمد باشد، مشغولیت خاطرم بود. از این رو، با حساسیت ویژه­ای به بررسی موضوعات پایان­نامه­های گوناگون و موضوعات پیشنهادی اساتید فرهیخته­ام پرداختم. در همین بررسی­ها، بسیاری از پایان­نامه­ها را یافتم که با وجود زحمت و تلاش نگارنده­هایشان، سال­ها است که در کنج کتابخانه، در انزوایی دریغ­آور، متروک مانده­اند و تنها هر از چند گاه، مورد توجه دانشجویانی قرار می­گیرند که از سر اجبار و نیاز، نه اشتیاق و برای تحقیقی نمره­آور، به آنها رجوع می­کنند. مسئلۀ دیگر، اعتقادم به این مطلب بود که ادبیات، از آنجایی که ریشه در سرشت هر ایرانی دارد، نباید صرفاً به عنوان رشته­ای تخصصی در دایرۀ اجتماع دانش­آموختگانش محدود شود و باید به جایگاه اصلی­اش، مردم، بازگردانده شود؛ از این رو، در پی یافتن دریچه­ای برای این انتقال، به جستجو پرداختم. از میان موضوعات فراوانی که ادبیات را به رشته­های دیگر مرتبط می­ساخت، یک موضوع بیشتر از همه با علاقه و خواسته­ام متناسب آمد و آن نقد فیلمنامه­ های نویسنده و فیلم­ساز هنرمندی است که از میان مردم برخاست و برای مردم آفرید و هنوز هم پس از سال­ها، مورد علاقه و در یادهای مردم مانده است.

 

برای بررسی آثار زنده یاد «علی حاتمی» شیوۀ نقد ساختارگرایانه را انتخاب کردم، چراکه این نوع نقد، گنجایش پرداختن به همۀ جنبه­ های پرقدرت نوشته ­هایش اعم از عناصر داستانی، معانی، بیان، بدیع، آهنگ، محتوا و… و همچنین بررسی انسجام میان آنها در ارتباط با ساختار کلی اثر را در خود داشت. برای نگارندۀ علاقمند که با هر بار خواندن نوشته­هایش نکاتی زیباتر و درخور ِ توجه­تر را کشف می­کرد، نقد ساختارگرایانه، وسیله ­ای بود تا جنبه ­های ادبی گوناگون موجود در متن فیلم­نامه ­ها را در رساله­اش به نمایش درآورد و توجه خوانندگانی را که آرزو می­کنم از قشرهای گوناگون مردم میهنم باشند، به آنها جلب کند تا این گونه از بهره و لذّت بردن آنها خرسند شود و شاکر.

 

مسئله پژوهش

 

از آغاز سدۀ بیستم، زبان­شناسان شیوه­های نوینی را برای مطالعه زبان بوجود آورده­اند و به بررسی آثار ادبی از دیدگاه ساختاری پرداخته­ اند. تا پیش از آن، نقدهایی که انجام می­گرفت، بر پایه معنای فلسفی اثر بوده است. در زبان همه عناصر و اجزا به شکلی یا عناصر و اجزاء دیگر مرتبطند و مجموعه آنها، کلیت منسجم و هماهنگ می­سازند که همه عناصر سازنده بر پایه اصول و قواعدی معین به یکدیگر وابسته و پیوسته­اند. این عناصر باید در ارتباط متقابل با یکدیگر و در ارتباط با کلیت ساختار بررسی شوند، نه اینکه هر کدام به طریقی جداگانه نقد و تحلیل شوند. ساختار یک اثر، پیوندی یکپارچه میان همه عناصر ادبی و هنری آن است که نویسنده یا شاعر آن را با بکارگیری شگردهای ادبی و هنری، به طرز هنرمندانه پدید می­آورد و کلیت، بارزترین ویژگی ساختار است. در نقد ساختارگرایانه، به جای نقد و بررسی زندگی شاعر یا نویسنده، تاثیرات اثر، عناصر تاریخی و اجتماعی پدیدآورنده متن و… به بررسی ساختارهای ادبی، زبانی و معنایی پرداخته می­شود. در این نوع نقد، نوع واژه­گزینی پدیدآورنده اثر، نوع جمله­بندی، مسائل بلاغی، حکایات و روایات و نوع پرداختن به آنها، شخصیت­پردازی­ها، موسیقی درونی متن، مضامین ابتکاری، قالب متن و نوع   تقسیم­بندی بخش­های مختلف آن مورد توجه قرار می­گیرد و در پایان، مجموع این عناصر در کنار معنای متن مورد بررسی قرار می­گیرد و رابطه صورت و معنا مشخص می­شود.

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

در این پژوهش بر آن هستیم که فیلم­نامه­های «علی حاتمی» را که در نوع خود به شیوه و سبکی متفاوت و منحصر به فرد از نظر زبان، ترکیبات، نوع جملات، گزینش واژگان، عناصر داستانی و… آفرینش شده­اند، مورد تحلیل ساختارگرایانه قرار دهیم. ابتدا عناصر بوجود آورنده اثر، به صورت مجزا مورد تحلیل قرار می­گیرد و در پایان، ارتباط آنها با کلیت اثر بررسی می­شود تا بدین ترتیب، شکوه و زیبایی این آثار بهتر و شایسته­تر درک شود. در این پژوهش، فیلم­نامه­ های «سوته دلان»، «حاجی واشنگتن»، «مادر» و «دلشدگان» مورد بررسی قرار می­گیرند.

 

سوالات پژوهش:

 

1- ویژگی­های زبانی آثار «علی حاتمی» چگونه است؟

 

2- مضامین اصی فیلم­نامه ­های «علی حاتمی» چیست؟

 

3- ویژگی­های بلاغی فیلم­نامه ­های «علی حاتمی» چیست؟

 

4- فیلم­نامه ­های «علی حاتمی» از نظر عناصر داستانی و انسجام ساختاری متن در ارتباط با اجزای اثر چگونه است؟

 

اهداف پژوهش و ضرورت آن:

 

هدف از پرداختن به این پژوهش، بررسی نوع ادبی فیلم­نامه از طریق روشی جدید و متفاوت است. شیوه ساختارگرایانه در نقد و تحلیل

دانلود مقالات

 فیلم­نامه می­تواند جنبه ­های گوناگونی از این نوع نوشته را مورد بررسی دقیق و موشکافانه قرار دهد. این شیوه تحلیلی در فیلم­نامه ­های «حاتمی»، به دلیل رعایت و توجه نویسنده به نکات بلاغی، نحو گزینش واژگان زبانی، جمله­بندی، موسیقی درونی متن، شخصیت ­پردازی­ های آنها و… بسیار امکان­پذیرتر می­نماید، تا آنجا که می­توان آنها را به عنوان یک نوشته ادبی مانند رمان یا داستان، مورد تحلیل و نقد ساختارگرایانه قرار داد.

 

پرداختن به آثار «علی حاتمی»، از آن جهت که نویسنده­اش کوشش نموده از طریق آنها هویت قومی و ملی خود را ثبت و ضبط نماید، در خور توجه و اهمیت است. در نتیجه، بررسی آنها از طریق شیوه نوین نقد ادبی مهم است، به خصوص که ادبیات یک ملت، بخش مهمی از هویت آن ملت است.

 

فرضیات پژوهش:

 

1- در فیلم­نامه­ های «حاتمی»، به دلیل استفاده از زبان ادبی فخیم، از لغات و ترکیبات عربی بسیار استفاده شده است، واژگان متداول در میان عموم، جملات کوتاه و خبری و همچنین جملات طولانی و معطوف به حرف عطف بنابر مقتضای حال بسیار مشاهده می­شود.

 

2- تقدیر، ناکامی، تنهایی و انزوای انسان در کشاکش مسائل اجتماعی و سردرگمی آن در جامعه و غربت، از مضامین اصلی فیلم­های «حاتمی» است.

 

3- به دلیل استفاده از سبک گفتار ادبی و همچنین استفاده از زبان فولکلوریک، استفاده از صنایع بلاغی مانند استعاره، تشبیه و به خصوص مجاز از بسامد بالایی برخوردار است. همچنین با توجه به اینکه در بعضی فیلم­نامه ­ها زبان «فولکلوریک» به کار رفته است، استفاده از متل و مثل و ضرب­المثل و کنایات در آثار وی زیاد است.

 

4- از نظر عناصر داستانی مانند زاویه دید، پیرنگ، شخصیت ­پردازی و… فیلم­نامه ­های «علی حاتمی»، کاملا از انسجام داستان یا رمان برخوردار است، و همچنین این انسجام و هماهنگی را پیرنگ محکمی حمایت می­کند؛ به طوری که روابط علی و معلولی و ارتباط بین اجزا و عناصر داستان با کلیت اثر کاملا رعایت شده است.

 

پیشینه پژوهش:

 

از میان مقاله ­های منتشر شده در رابطه با «علی حاتمی» و آثارش، آنچه یافته شد، اغلب در مورد زندگی «علی حاتمی»، آثار سینمایی وی و یادنامه ­هایی به مناسبت سالروز وفات این هنرمند بزرگ بوده ­اند. 

 

از میان این مقالات نه چندان بسیار، مقاله ­ای تحت عنوان «حاصل یک عمر زندگی کولی­وار؛ نگاهی به شخصیت­ پردازی در فیلم­نامه ­های علی حاتمی» نوشته­ی «حمید رضا بیات» که در نشریه­ «فیلم نگار»، شماره­ی 16 چاپ شده بود، مورد توجه و استفاده قرار گرفت.

 

مقاله ­ای دیگر، مقاله­ایست با عنوان «آدم­هایی شبیه هم، شبیه حاتمی»؛ شخصیت­های تاریخی در سینمای «علی حاتمی» که در نشریه­ «گزارش فیلم»، شمارهی 116 چاپ شده است.

 

هر دوی این مقاله ­ها، به سبب پرداختن به مقوله­ی شخصیت­پردازی در خور توجه بوده ­اند.

 

غیر از این موارد، تا کنون مأخذ دیگری به صورت پایان­ نامه و مقاله که تا حدی مرتبط با موضوع مورد پژوهش باشد، نیافته ­ام.

 

پرداختن به شخصیت ­پردازی قصه و یا بررسی نحوه­ی روایت داستان، تنها شاخه ­ای از نقد به شیوه ساختارگرایانه است؛ حال آنکه وظیفه­ ناقد ساختارگرا، بررسی گسترده­ای در زمینه­ های مسائل بلاغی، جمله­ بندی­ها، حکایات و روایات و نوع پرداختن به آنها، موسیقی درونی متن،  شخصیت ­پردازی، عناصر داستانی، ترکیبات، گزینش واژگان و… است و از این لحاظ، کاری نو و بی ­سابقه می­باشد.

 

زندگینامه:

 

«عباسعلی حاتمی» در بیست و چهارم مردادماه سال1323 در خیابان شاهپور تهران، کوچه اردیبهشت، چشم به جهان گشود؛ خود او در یکی از قسمت­های مجموعه تلویزیونی «هزاردستان» به این نشانی اشاره کرده است:

 

* شاهپور، چهارراه مختاری، کوی اردیبهشت، کوچه فرد، کاشی هفت. (مجموعه آثار علی حاتمی: 948)

 

او دومین پسر خانواده بود. مادرش خانه­دار و پدرش سمت صفحه آرایی در یک چاپخانه را داشت؛ در روزگاری که صفحه­بندی در چاپخانه­های سربی همزمان با چیدن حروف سربی در کنار هم صورت می­پذیرفت. تعطیلی مدرسه­ها در تابستان فرصت مناسبی بود تا از نزدیک با کار پدرش آشنا شود.

 

حاتمی می­گوید از همان جا، در محل کار پدر، در فضایی آغشته به ذرّات سرب و در لا به لای «گارسه» و صدای «ماشین ملخی» با رمز حروف آشنا می­شود، و به تدریج کلام برایش اهمیت پیدا می­کند. ابتدا با حروف سربی زیر دست پدر کلمه­هایی می­سازد، و گاهی هم این کلمه­ ها را سر هم  می­کند، که می­شود چند جمله­ی من در آوردی؛ یعنی همان بدیهه و بدعت که ذهن کودکانه­ی او را به خلجان وا می­دارد.(حیدری، 20:1375)

 

ایام کودکی و خاطرات نوجوانی «حاتمی» منبع جوشان و فیّاض هنر او است؛ این مسئله تنها با علاقۀ فراوان او به قصه ­های عامیانۀ کودکانه­ای که احتمالاً روزگاری از زبان بزرگترها شنیده، در برخی از آثارش جلوه­گر نمی­شود، بلکه علاقۀ او به تاریخ و اشیاء قدیمیِ تاریخی که بعدها آنها را با ظرافتی کم­نظیر برای صحنه­سازی فیلم­هایش بکار گرفته نیز، منشائی در دورۀ کودکی او دارد. در ایام کودکی به بیماری سختی دچار شد و او را نزد یکی از بستگان مادرش بردند که پزشکی اصیل و با فرهنگ و نسب قاجاری بود.

 

«مدتی نزد آن پزشک ماند، در خانه­ای که ظاهراً سرمشق آن کاخ گلستان بود، تا اینکه بیماری در تن نحیف او مهار شد. اقامت در آن خانه و حشر و نشر با طایفه­ای که در آن ساکن بودند، برای او نتایجی دربرداشت که یکی از نتایج آن، آشنایی با زندگی و فرهنگ اشرافی و قاجاری بود و او بیش از هر کس    جلوه­های آن زندگی و فرهنگ رو به انقراض را از خواهر کوچک پزشک معالج خود فرا گرفت، که مانند خود او بیمار بود. (هجری، بانی فیلم)

 

پرورش در خانواده­ای با فرهنگ سنتی تهرانی و آمیزش با مردمی با همین ساخت و چارچوب فرهنگی و عواملی چون اقامت در منزل خویشاوند پزشک، داشتن عمویی تارزن و زن­عموی با صدایی دلکش (که زمینۀ آشنایی او با موسیقی را فراهم نمود) و نهایتاً آشنایی وی با امر موسیقی، همه و همه در ایجاد ذخیرۀ غنی هنر او نقش بسیار سودمندی ایفا کردند، عواملی که هر کدام در ایجاد       ویژگی­های منحصر به فرد ساخته­های وی، همچون به کارگیری فرهنگ عامه (فولکلور)، استاده از موسیقی و کلام ریتمیک و همچنین گرایش به تاریخ و نوستالژیک بسیار سودمند بوده­اند.

 

پس از پایان دوره دبیرستان در سال 1343، همزمان با تاسیس دانشکده هنرهای دراماتیک به این دانشکده می­رود و به تحصیل در رشته تئاتر در مقطع کارشناسی مشغول می­شود. در سال 1344 اولین نمایشنامه­اش را با عنوان «دیب» (دیو) تحت تاثیر شازده کوچولو، اثر «آنتوان دو سنت اگزوپری» نگاشته و در تالار نمایش همان دانشکده به نمایش درمی­آورد؛ نمایشی کودکانه و بر پایه قصه­های عامیانه. نگارش این نمایش آغاز فعالیت­های «حاتمی» در زمینه ادب و هنر فولکور ایران و احیاء   قصه­های قدیمی در جامعه امروزی همراه با افزودن شاخ و برگ­های نمایشی (دراماتیک) بود.   «حاتمی» پس از این نمایشنامه، نمایشنامه­های دیگری به همین سبک نوشت؛ نمایشنامه­ هایی تحت عناوین «خاتون خورشیدباف»، «آدم و حوا»، «حسن کچل و چهل گیس»، «قصه حریر و ماهیگیر»، «شهر آفتاب و مهتاب»، «ساتن» که در همه آنها شنیده­ها و خوانده­های خود از قصه­های قدیمی ایرانی را با خلاقیت هنری خویش پیوندی استادانه زد… .تمام این نمایشنامه­ها آهنگین و ریتمیک بوده­اند… نوشتن این نمایشنامه­های آهنگین و با زبان قدیمی، شایعاتی را دربارۀ «حاتمی» به راه انداخت؛ اینکه این نمایشنامه ­ها را نه «حاتمی» بلکه مادربزرگ پیرش می­نویسد! وی به منظور رفع این سوء­تفاهم­ها، نمایشنامۀ مدرنی با عنوان «آدم و حوا» یا «برج زهرمار» می­نویسد. این نمایشنامه سبب آشنایی او با مسئولان تلویزیون آن زمان شد. او به استخدام تلویزیون ملی ایران در می­آید و کار خود را در بخش فیلم­نامه­نویسی تلویزیون آغاز می­کند. نخستین فیلم­نامۀ کامل «علی حاتمی»، «حماسۀ عشقی شب جمعه» نام دارد که حاصل فعالیتش در تلویزیون بود. «حاتمی» این فیلم­نامه را در اندازه و ابعاد یک فیلم­نامۀ سینمایی می­نویسد که بلافاصله به پیشنهاد «رهنما» به فرانسه ترجمه می­شود تا کارگردانی فرانسوی آن را جلوی دوربین ببرد. مترجمی با نام سمیعی فیلم­نامه را به  فرانسه ترجمه می­کند؛ «اما من چون تعصب ایرانی داشتم، ترجیح دادم که یک ایرانی آن را کارگردانی کند. و قرعه به نام هژیر داریوش می افتد.» (حیدری، 28:1375)

 

ساخت یک قسمت از مجموعه­ای با عنوان «جنگل آشپزی» از دیگر فعالیت­های «حاتمی» در تلویزیون ملی بود؛ «جنگل آشپزی» یک نمایش عروسکی است که در جشنوارۀ کودک همان سال دیپلم افتخار می­گیرد. در همین سالهای فعالیت در تلویزیون، به همراه تنی چند از دوستانش به قصد تلاش برای امرار معاش، یک دفتر تبلیغاتی به راه انداخت. «فیلم­های تبلیغاتی که «حاتمی» در آن   سال­ها ساخت، تفاوت­ های عمده­ای با فیلم­های تبلیغاتی دیگران داشت. فیلم­هایی که «حاتمی» با استفاده از آهنگ­ها و ترانه­های قدیمی می­ساخت و به شدت به مذاق سفارش­دهندگان خوش می­آمد.» (هجری، بانی فیلم)

 

همچنین در این سال­ها، یک شبکۀ تلویزیونی به نام «تلویزیون روستا» آغاز به کار می­کند و «حاتمی» به سفارش مدیران این مرکز، تعدادی فیلم آموزشی کوتاه می­سازد که هیچ کدام از آنها نام وی را بر خود نداشتند.

فهرست موضوعی اشخاص در شاهنامه فردوسی از هفت خان اسفندیار تا پایان پادشاهی قباد

، اسامی خاص و پس از آن عناوین عام به ترتیب حروف الفبا درج گشته است .

 

برخی از مشکلاتی که در انجام دادن این پژوهش با آن مواجه بودیم:

 

– یافتن عبارتی که در عین کوتاهی بتواند بیانگر حادثه‏ای باشد که محدودۀ روایت آن در شاهنامه چندین بیت و گاه چندین صفحه را به خود اختصاص داده بود.

 

–  فاصله افتادن میان مطالب مربوط به زندگی و اقدامات یک شخص یا وجود دو یا سه موضوع در یک بیت که تفکیک و عنوان‏گذاری آن را مشکل می­ساخت.

 

– جمع ‏آوری مطالب مربوط به پادشاهانی که قبل از رسیدن به تاج و تخت و در زمان حکومت پدران خود اقداماتی را انجام داده­بودند که شرح آن در ضمن همان پادشاه اصلی آمده بود. برای مثال: هفت خان اسفندیار اگرچه باید ذیل عنوان اسفندیار جای بگیرد؛ اما ابیات مربوط به آن در ذیل پادشاهی پدرش گشتاسپ آمده است.

 

پیش از انجام دادن این پژوهش چشم‏اندازی که در برابر ما بود چنین اجزاء و محتوایی داشت:

 

پرسش های اصلی تحقیق:

 

– ساختار زندگی شخصیّت­های شاهنامه­ فردوسی چگونه است؟

 

– نقش این پایان نامه در معرفی شخصیّت­­های گمنام شاهنامه چیست؟

 

پایان نامه های دانشگاهی

 

 

– نقش این پایان نامه در معرفی شخصیت­های مطرح شاهنامه چیست؟

 

فرضیه ها:

 

– ساختار حوادث زندگانی شخصیّت­های شاهنامه شبیه به یکدیگر نیست و هرکدام ویژگی­های خود را دارند.

 

– نقش پر رنگ برخی از شخصیّت­ها در شاهنامۀ فردوسی مانع از نمایان شدن دیگر شخصیّت­ها­ شده است و انجام یافتن  این پایان نامه به برجسته نمایی این اشخاص کمک شایانی خواهد نمود.

 

–  بررسی های شاهنامه پژوهان غالباً برشخصیت هایی خاص و نیز حوادثی خاص از زندگانی آنان تکیه داشته است . این پژوهش می تواند حوادثی از زندگانی شخصیت های مطرح شاهنامه را که کمتر مورد توجه قرار گرفته است، در معرض دید پژوهندگان قراردهد.

 

اهداف تحقیق:

 

– توجه به حوادث مغفول مانده از زندگانی شخصیت‏های شاهنامه

 

– ارائۀ تمامی حوادث زندگی شخصیت­های­ شاهنامه

 

– معرفی بعضی شخصیت های مغفول مانده در شاهنامه.

 

– تسهیل امر دست یابی به حوادث زندگانی شخصیت های شاهنامه

 

پیشینه تحقیق:

 

تا کنون پژوهش­های بسیاری در مورد اشخاص و ویژگی­های شخصیّتی قهرمانان شاهنامه انجام شده است که عمدتا به چند چهرۀ مشهور پرداخته اند یا فقط به معرفی  نام و نژاد آنها بسنده کرده اند؛ برای نمونه کتاب­های «فرهنگ نام­های شاهنامه»و«حماسه آفرینان شاهنامه»و….امّا این پژوهش در میان پایان نامه ‏های دفاع شده در سطح کشور و یا کتاب­ها و فرهنگ­های نوشته شده دربارۀ شاهنامۀ فردوسی هیچ سابقه ای ندارد.

 

روش تحقیق:

 

در اجرای این پژوهش از روش کتابخانه­ای استفاده شده است؛ به این ترتیب که تمامی ابیات به طور دقیق مورد مطالعه قرار گرفته ­اند. پس از استخراج عناوین اشخاص (اصلی و فرعی) و معرفی کوتاه آنها، حوادث مهم زندگی و اقدامات آنها مورد بررسی قرار گرفته و به صورت فهرست موضوعی طبقه­ بندی شدند.

 

باری نگارنده با تمام کاستی­ها و نارسایی ­هایی که در این پژوهش وجود دارد، امیدوار است این کار برای دانش پژوهان ادب دوست به ویژه پژوهندگان شاهنامۀ فردوسی سودمند افتد.

كتاب شناسی دستور زبان فارسی دوره معاصر

1ـ تعریف “دستور” در زبان فارسی:

 

واژه دستور در زبان فارسی قدمتی طولانی دارد. اما معانی اولیه آن غیر از آن چیزی است كه امروزه به عنوان یك علم از آن نام برده می‌شود. قبل از آوردن كهن‌ترین معانی آن باید یادآور شویم كه این واژه در فرهنگ نفیسی، اسم عربیِ مأخوذ از فارسی، در فرهنگ آنندراج، فارسی و در مدارالأفاضل، عربی معرفی شده است. «”دستور” [به فتح دال] صاحب دست و مسند و آنكه در تمشیت امور بر او اعتماد كند و به معنی اجازت و رخصت نیز آمده و به این معنا “دستوری” نیز گویند.»؛ «وزیر و منشی باشد … و چوب گندة درازی را نیز گویند كه به عرض بر بالای كشتی اندازند و میزان كشتی را بدان نگاه دارند.ـ و چوبی كه در پس دراندازند تا در گشوده نگردد.»؛ «كتابی كه در او مایحتاج چیزها نوشته شده باشد و نسخه جامع كل حساب كه نسخه‌های دیگر از آن بردارند. جمع: دساتیر…ـ دستورات: صد یكی كه به زمین‌دار در وقت جمع اراضی داده می‌شود.»؛ «دستور به ضم، وزیر ـ فارسیان آن را به فتح استعمال كنند به معنی مذكور و به جای اعتماد و چوب فروترین جهاز كه به بادبان بندند.»؛ «… طرز و روش بود ـ مقتدای امت زرتشت باشد از مقوله موبد.»؛ «… و این لغت را عرب تصرف كرده اول آنرا كه مفتوح است، مضموم ساخته، استعمال نمایند چرا كه وزن فعلول به فتح الف در عربی نیامده.»

 

اما با پیدایش علم قواعد زبان فارسی و جایگزینی واژة دستور به جای قواعد یا صرف و نحو، معانی اختصاصی و تازه‌ای برای این واژه ارایه شد كه نمونه‌هایی از آن آورده می‌شود:

 

1ـ «دستور زبان فارسی از قاعده‌هایی كه برگرفته از زبان است و درست گفتن و درست نوشتن را در بیان فكر و مطلب به ما می‌آموزد؛ فراهم آمده است.»

 

2ـ «قواعدی كه به یاری آنها شناخت اجزای سخن و عوامل تشكیل‌دهندة گفتار انجام می‌گیرد؛ دستور زبان نامیده می‌شود.»

 

3ـ «دستور، قوانینی است كه مطابق آن شخص می‌تواند در زبانی، درست و بی‌خطا، سخن بگوید و بنویسد.»

 

4ـ «دستور زبان، دانشی است كه ساختمان زبان را بیان می‌كند. وسیله‌ای است برای رسانیدن یا ثبت مقصود انسان كه در صورت بیان كردن، به آن سخن یا گفتار یا كلام گویند.»

 

2ـ نگاهی گذرا به تاریخچه دستورنویسی در جهان:

 

الف ـ دستورنویسی در غرب:

 

دستور زبان «گرامر» به یونانی «گراماتیكه = grammatiké» و به لاتینی «گراماتیكا= grammatica» گفته می‌شود. «گرامه» در یونانی به معنای «حروف الفبا» است واز این رهگذر اشاره‌ای است به نوشتن.

 

نخستین كسی كه دستور زبان را نگاشت، فردی از هند به نام «پانی نی» است كه به قول «ماكس میولرو موریس لروی» و «جان هیور» و «جان لیونزد» در قرن چهارم پیش از میلاد و به گفته «گلد زیهر»، دانشمند آلمانی، در قرن هشتم و به تأیید «بلوم فیلد»، دانشمند آمریكایی، در حوالی 350ـ250 قبل از میلاد و به قول «جان كرول» آمریكایی، در قرن سوم قبل از میلاد می‌زیسته است. وی دستور زبان سنسكریت را نگاشته است.

 

اما در یونان باستان نخستین كسی كه به تقسیم جنس به انواع سه‌گانه مذكر، مؤنث و مخنث پرداخته است، فیلسوف معروفِ سوفسطایی به نام «پروتاگوراس = Protagoras» است كه در قرن

 

 پنجم می‌زیسته است. پس از وی، «افلاطون» (427 ق.م ـ 347 ق.م) در كتاب خود به نام «كرتیلوس» مسأله قراردادی یا طبیعی بودن منشاء زبان را، كه بعدها دو مكتب فكری طبیعی‌گرایان و قراردادی‌گرایان را در دانش زبان شناسی جدید بوجود آورد، مطرح كرد و در كتاب دیگر خود به نام «سوفست»، برای اولین بار، «فعل = rhema» و «اسم onoma» را تعریف نمود و میان آن دو تمایز قایل شد.

 

بعدها «ارسطو»، برجسته‌ترین شاگرد افلاطون، مقولة «حرف syndesmol» را به مقوله بالا افزود

 

 و در رساله‌ای با نام «اندر عبارت = on Interpretation» مخالفت خود را  با   طبیعی  بودن زبان،  بیان

 

كرد. و درپی او «رواقیون» چهارحالت «فاعلی= nominative»، «مفعولی = accusative»، «اضافی =

 

 genitive» و «مفعول‌الیهی= dative» را مطرح كردند. ولی تقسیم‌بندی كلام به هشت جزء، برای اولین بار به وسیله «دیونی سیوس تراكس = Dionysius Thrax» مطرح شد. این دانشمند یونانی صد سال قبل از میلاد می‌زیسته است، وی كامل‌ترین دستور زبان یونانی را نگاشته و برای نخستین بار دستور زبان را علمی مستقل بیان كرده است. تقسیم‌بندی او همچنان در دستور زبان سنتی امروز باقی مانده است و با اضافه شدن «صوت» به صورت: اسم، صفت، فعل، ضمیر، حرف تعریف، حرف اضافه، قید، حرف ربط و صوت به كار می‌رود. بعد از او «آپولونیوس دیسكولوس»، برای اولین بار به طرح نحو زبان یونانی پرداخت. وی اجزای هشت‌گانه كلامِ دیونوسیوس را با تعاریفی جدید و با استفاده از اصطلاحات فلسفی در كارش به كار برد.

 

از سوی دیگر، رومیان برای نوشتن دستور زبان لاتین از سبك و سیاق یونانی بهره گرفتند .   اما

 

در زبان لاتینِ باستان طبقه‌ای از كلمات، كه بتوان آن را هم  ‌ردیف با  طبقه حرف تعریفِ زبان   یونانی قرار داد ،  وجود نداشت و بنا به همین دلیل   ،   این طبقه   از حروف در  زبان  یونانی   حذف   شد  اما

 

دانشمندی به نام «رمئیوس پاله مون»، كه احتمالاً در قرن اول میلادی می‌زیسته است؛ طبقة «اصوات» را بیان كرد تا    طبقه‌بندی تراكس همچنان ثابت بماند.    تقلیدهایی این چنین  از دستور زبان یونانی، این

 

 پندار را پدید آورد كه دستور این زبان، یك چارچوب همگانی است كه برای سایر زبان‌ها هم به كار می‌رود به طوری كه از دستورهای نوشته شده از سوی برخی دانشمندان یونانی، مانند «ایلیوس دوناتوس= Donatus» دانشمند سده چهارم میلادی با عنوان «فن صغیر= Ars minor» و «پریسكیانوس = Priscian/ priscianus» دانشمند سده پنج و شش میلادی با عنوان «مقولات دستوری»، در تمام دوران

دانلود مقالات

 سده‌های میانه (500 تا 1500 میلادی) برای كتاب‌های درسی استفاده شد.

 

در قرون وسطی كه فاصلة زمانی قرن پنجم تا قرن پانزدهم را دربر می‌گیرد؛ فلاسفه مسیحی برای تحلیل زبانی كه زبان وحی و الهامات آسمانی محسوب می‌شد؛ به اقداماتی دربارة دستور زبان دست زدند و به برخی مشخصات دستوری‌، مانند تمایز اسم و صفت، مطابقه دستوری (مطابقه برخی واژه‌های مرتبط در جمله)، كمیت دستور (مطابقه میان دو عنصر از مقوله‌های متفاوت، مثلاً فعل و اسم) و بدل در زبان لاتین دست یافتند. البته همه پژوهش‌های زبان لاتین در خدمت عقاید و الهیات مسیحی به كار می‌رفت.

 

اما در انگلستان، در حدود سال 1000میلادی «الفریك، پیر دیر این‌شام = Eynsham» كتاب دستور زبان و مكالمات خود را كه از نخستین كتاب‌های دستور زبان انگلیسی بود، با الگوبرداری از نظام دستوری پریسكیانوس نگاشت و بدین‌سان دستور زبان پریسكیانوس الگویی برای سایر دستورنویسان انگلیسی شد.

 

آمیختگی فلسفه و زبان در قرن هفدهم رخ داد و بازتاب آن، پدید آوردن دستورهای عمومی بود كه معروف‌ترین آن «دستور عمومی و عقلانی = Grammaire génerale et raisonée» است كه به دستور رویال (Port-royal) معروف است و در سال 1660 م انتشار یافت. اما آنكه بیشتر از همه فلسفه را وارد مباحث دستوری زبان كرد «Condillac»، حكیم و روانشناس فرانسوی بود. كتاب او در سال 1775 م منتشر شد. او كلام و اجزاء كلام را به عنوان جلوه‌ای از فكر تحلیل كرد و خواهان تدوین دستور زبان كلی برای همه زبان‌ها بود. و این فكر او به كوشش برای زبان‌های عمومی‌، از جمله «اسپرانتو» شد. نمونه كامل دستور زبان كلی را با نام «دستور دستورها» در اوایل قرن نوزدهم    می‌بینیم كه دانشمندی به نام «Giraut Duviver» نوشته است. از دانشمندان همین دوره، می‌توان فیلسوف و ریاضیدانِ معروف، «گوتفیرد ویلهم فن لایبنیتس» را نام برد كه در قلمرو زبان شناسی ادعا كرد كه كلیه زبان‌های موجود در اروپا و آسیا از یك واحد مشتق شده‌اند. ادعاهایی از این دست سبب شد تا دیگر دانشمندان به كشف خویشاوندی زبان‌های مختلف و نیز شناخت منشاء زبان‌ها بپردازند.

 

در قرن بیستم دو روانشناس به نام‌های «دامورت = J. Damourette» و «پیش = E.pichon» در كتاب خود به نام «بررسی دستور زبان فرانسه» زبان را از نظر روانشناسی و روانكاوی مطالعه كردند و بر منطق قدیم حاكم بر دستور زبان، كه كلمات را در حكم ابزار منطقی می‌دانست و آنها را بر همین پایه تقسیم‌بندی می‌كرد؛ خط بطلان كشیدند و همین امر سبب شد تا تقسیم‌بندی‌های تازه‌ای برای كلمات مطرح شود.

 

از دانشمندان بزرگ دیگر قرن نوزدهم می‌توان فردینان دوسوسور (Ferdinan de sausure) را نام برد كه بنیان‌گذار زبان‌شناسی نوین به شمار می‌رود. وی مطالعه نظام‌مند زبان و زبان‌ها را تشخیص داد و شرایط تحقق دستاوردهای زبان شناسی قرن بیستم را فراهم كرد.

 

از دیگر كسانی كه انقلابی راستین (تعریف تامس كوهن = Thomas Kuhn) در زبان‌شناسی ایجاد كرد؛ نوام چامسكی «Noam, Chomsky» است كه گام آغازین مطالعات زبان شناسی خود را با نوشتن پایان‌نامه‌اش درباره دستور زبان زایشی عبری نوین، برداشت. «چامسكی زبان‌شناسی را به بخشی از دانش روان‌شناسی تبدیل می‌كند و در مقابل همه آن تلقی‌هایی كه زبان را بر حسب نحوه كاربرد آن تحلیل می‌‍‌كند؛ می‌ایستد. چامسكی تمایز قاطعی قایل است میان «دانستن یك زبان» و «كنش زبانی».»

 

 

    1. 1. محمدقاسم بن حاجی محمد سروری [سروری كاشانی]، مجمع الفرس، به كوشش محمد دبیرسیاقی (تهران: علی‌اكبر علمی، 1340)، ج2، ص 519.

 

    1. 2. محمدحسین بن خلف برهان [برهان تبریزی]، برهان قاطع، به اهتمام محمد معین (تهران: ابن سینا، 1342)، ج2،ص862.

 

    1. 3. علی‌اكبر نفیسی [ناظم الاطباء]، فرهنگ نفیسی (تهران: كتابفروشی خیام، 1355)، ج 2، ص 1506.

 

    1. 4. الله داد فیضی سرهندی، مدار الافاضل، به اهتمام محمد باقر (لاهور: دانشگاه پنجاب، 1335)، ص 234.

 

    1. 5. جمال‌الدین حسین بن فخرالدین حسین اینجو شیرازی، فرهنگ جهانگیری، ویراسته رحیم عفیفی، سلسله انتشارات دانشگاه مشهد، شماره 27 (مشهد: دانشگاه مشهد، 1351)، ج1، ص 1301.

 

    1. 6. محمد پادشاه [شاذ]، فرهنگ آنندراج (تهران: كتابفروشی خیام، 1336)، ج 3، ص 1879.

 

    1. 1. خلیل خطیب رهبر، دستور زبان فارسی برای پژوهش دانشجویان و ادب دوستان در آثار شاعران و نویسندگان بزرگ ایران (تهران: مهتاب، 1381)، ص 9؛ جهانبخش نوروزی، دستور زبان روان و ساخت زبان فارسی امروزی (شیراز: راهگشا، 1373)، ص 13؛ عبدالعظیم خان قریب و دیگران، دستور زبان فارسی، زیرنظر سیروس شمیسا (تهران: فردوس، 1373)، ص 22؛ عبدالرحیم‌ همایون‌فرخ، دستور جامع زبان فارسی، به كوشش ركن‌الدین همایون‌فرخ (تهران: علی‌اكبر علمی، [بی‌تا])، ص 33.

 

    1. 2. نادر وزین‌پور، دستور زبان فارسی آموزشی (تهران: معین، 1369)، ص 13.

 

    1. 3. نجف علی میرزایی، فرهنگ اصطلاحات دستور زبان فارسی (تهران: مدین، 1372)، ص 107.

 

    1. 4. بهمن محتشمی، دستور كامل زبان فارسی (تهران: اشراقی، 1370)، ص 14.

 

  1. 5. عبدالرسول خیام‌پور، دستور زبان فارسی (تهران: كتابفروشی تهران، 1372)، ص 11.

 

6.دومینینگ مینگنو، الفبای زبان شناسی، ترجمه محمدتقی غیاثی (تهران: جامی، 1378)، ص 28.

 

 

  1. 7. محمدرحیم الهام، “تاریخ روش‌های دستورنویسی زبان دری”، ادب، س 21، ش 5ـ6 (حوت 1352)، ص 138-139.

 

1.محمدرحیم الهام، “تاریخ روش‌های دستورنویسی در زبان دری (2): دستورنویسی در قرون وسطی”، ادب، س 22، ش1 (1353)، ص 11.

 

 

  1. 2. همان ، ص 3ـ4.

 

3.كوروش صفوی، درآمدی بر زبان‌شناسی (تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360)، ص 17.

 

4.محمدرضا باطنی، نگاهی تازه به دستور زبان (تهران: آگاه، 1375)، ص 17-18.

 

5.دیونوس تراكس، فن دستور، ترجمه كوروش صفوی (تهران: هرمس، 1377)، ص 9.

 

 

  1. 6. همان، ص 11.

 

1.جین اچیسون، زبان شناسی همگانی، ترجمه حسین وثوقی. [ویرایش 2] (تهران: علوی، 1370)، ص 41-42.

 

 

  1. 2. مهدی مشكوة‌الدینی، سیر زبان شناسی (مشهد: دانشگاه فردوسی مشهد، 1373)، ص 27-28؛ نیز: كوروش صفوی، درآمدی بر زبان شناسی، ص 20-21.

 

3.مهدی مشكوةالدینی، سیر زبان شناسی، ص 29.

 

4.دیونوس  تراكس، فن دستور، ص 16.

 

5.جلیل ساغروانیان، فرهنگ اصطلاحات زبان شناسی موضوعی- توصیفی (مشهد: نشر نما، 1369)، ص 186.

 

1.خسرو فرشیدورد، “رابطه دستور زبان با منطق و روانشناسی”، كاوش، ش 6 (مهر 1341)، ص 31.

 

2.كوروش صفوی، درآمدی بر زبان شناسی، ص 25.

 

3.خسرو فرشیدورد، “رابطه دستور زبان با منطق و روانشناسی”، ص 30-31.

 

4.جاناتان كالر، فردینال دوسوسور،ترجمه كوروش صفوی (تهران: هرمس، 1379)، ص 6.

 

5. بهروز عزب‌دفتری، مؤلف و مترجم، دربارة نوآم چامسكی، تهران: فرهنگ معاصر، 1372، ص 121.

 

6. محمد باقر ادیب، “درآمدی بر زبان شناسی نوام چامسكی: انسان‌ها از پیش برنامه‌ریزی شده‌اند” كیهان، ش 1798 (9 تیر 1383)، ص 12.

مقایسه­ تطبیقی جایگاه زن در اشعار ژاله قائم مقامی با ژاله اصفهانی

در تاریخ ادبیات ایران، زنان به دلایل متعددی(که ذکر آن در این مجمل نمی­گنجد) در عرصه ادب و فرهنگ کم­تر درخشیده­اند. «پیشینه­ی تاریخ مردسالار و زیربنای فرهنگی جامعه کمتر به عنوان هویتی مستقل و صاحب اندیشه، جدّی گرفته شده است.» (احمدی، 1384: 9) با این همه همزمان با رودکی (پدر شعر سنتی) رابعه قزداری، در قرن ششم مهستی و در قرن هشتم جهان­ملک­خاتون توانسته­اند نام خود را در اوراق تاریخ ادبیات به ثبت برسانند.

 

  «از دیرباز طبعاً پیش از قرن دهم هجری تاریخ ادبیات فارسی از چهره­های زنان شاعر بی­نصیب نبوده است، امّا به هر دلیل در تذکره­ها تا به رابعه بنت کعب برسیم نشانی از شعر این زنان دیده نمی­شود، از این­رو رابعه را نخستین شاعر زن بعد ازاسلام و معاصر آل­سامان و رودکی دانسته­اند»(باباچاهی،1386: 18)

 

 حال اگر به اشعار شاعران از دیرباز تا حال بنگریم می­بینم که زنان در اشعار گذشته جایگاهی نداشتند بسیاری از شاعران بزرگ گذشته، گذشته از اشعار عاشقانه و بعضی اشعار حماسی که تا حدودی در آن اشعار ستایش زن را می­بینیم اشعار دیگر مثل اشعار ناصرخسرو، سعدی، نظامی و…به زن به عنوان موجودی مکار و جادوگر و ناقص­العقل و این­که نباید در امور با زن مشورت کرد و… نگاه شده است.

 

 «در شعر کلاسیک و آثار گذشتگان از زن تصاویر گوناگونی ارایه شده است، از جمله منظومه­های عاشقانه همچون: خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، ویس و رامین و… که زن در آن محور اصلی کلام و روح عاطفی و غنایی شعر بوده است و یا در آثاری چون شاهنامه فردوسی (فرنگیس، منیژه و…) و گرشاسب­نامه اسدی طوسی و دیگر آثار غیر غنایی که زن بیشتر جنبه تکمیلی، تزیینی، چاشنی کلام را داشته است، جدای از این تفاوت­های ظاهری، آنچه که در تمام موارد فوق مشابه است این حقیقت   می­باشد که تصویر ارایه شده از زن در اکثر قریب به اتفّاق، توسط مردان تعریف می­شده که بیشترجنبه تجریدی و ذهنی داشته است و از حیث در نظر نگرفتن حقیقت وجودی آنان به عنوان انسانی مستقل، موجودیت یافته و البته متفاوت با اندک تمایزی همه مشابه بودند.(بهبهان،1389 : 19)

 

عدم حضور زنان در اجتماع و محدود شدن آنها به آنها اجازه نمی­داد، که با شجاعت شعر بسرایند و اگر در این میان شعری گفته می­شد، مردانه بود. با انقلاب مشروطه تحولاتی در زندگی زنان به وجود آمد و به نوعی به بیداری و آگاهی نسبی رسیدند، زن خود را پیدا کرد و لیاقت خود را فراتر از چهاردیواری خانه ­دید و خود را به عنوان جزئی از جامعه به ثبت رساند.

 

«شعر زن در ایران، از سده چهارم تا آغاز مشروطه، شعری به شدّت منفعل، محدود، مقلّد و سطحی­نگر است. با بررسی شعر زن از آغاز تا پیش از مشروطه با رجوع به تذکره­ها، به نام شمار زیادی از شاعران زن برمی­خوریم که سوای شعرهایی با بن­مایه­ی تغزلی، آثاری ارزشمند و یا دست کم آثاری که از نوعی ویژگی و هویت ممتایز بهره­مند باشند، از ایشان باقی نمانده است. ازجمله این شاعران می­توان به عایشه سمرقندی (قرن ششم)، مطربه کاشغری، نهالی­شیرازی (قرن نهم)، بی­بی پرتوی، عصمتی سمرقندی، دلشاد (همسر فتحعلی شاه)، قمر السلطنه (دخترفتحعلی شاه)، خاور خانم (عروس فتحعلی شاه)،قمر قاجار (همسر ظل السلطان)، مریم خانم فراهانی (دختر میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی) و… اشاره کرد به موازات حضور اجتماعی زن در عرصه­های فرهنگی از قبیل تأسیس مکتب­خانه­ها، جراید، تصدّی پست­هایی نظیرسردبیری مطبوعه­ها و… زنان شاعر(عمدتاً از نخستین گروه زنان تحصیل کرده ایرانی) پابه عرصه گذاردند که از شعر پستوخانه­ای رهیدند و ابعاد تازه­ای از اندیشۀ اجتماعی و دغدغه­های تاریخی را در شعرشان بازتاب دادند. در این دوره،آثار شاعرانی نظیر رباب اصفهانی، مهرتاج رخشان، نیمتاج سلماسی، فخر­عادل خلعتبری، شمس کسمایی، ژاله قائم مقامی و… مصداق آشکار طغیان اجتماعی زن ایرانی و نگاه دوباره­ی او به خویشتن خویش است».((احمدی،1383: 17- 16)

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

می­توان گفت زنان شاعر سردمداران اعتراض بر ضد بی­عدالتی­ها و تشویق زن به سمت پیشرفت بودند.  «شعر مؤنث فارسی را بدون در نظر گرفتن سنت شعر فارسی که سنتی مذکر است نمی­توان مورد مرور و بررسی قرار داد، به­ویژه آن­که شعر مؤنث معاصر (مدرن) از منشور

پروژه دانشگاهی

 تحولاتی سیاسی- اجتماعی عبور   می­کند که نام نیما یوشیج بر صدر آن می­درخشد.» (باباچاهی،1386: 15)

 

قبل از مشروطه زن ارّج و ارزش واقعی خود را پیدا نکرده بود و برای او کاری بالاتر از خانه­داری و بچه­داری نمی­شناختند، و حتی حضور او در اجتماع را ننگ می­دانستند. «با آغازنهضت مشروطه،    جنش­های گوناگون زنان ایرانی، شکل گرفت. هر چند زنان نواندیش درشروع کار، با سختی­های گوناگون روبه­رو گشتند، امّا همین حرکت باعث شد که بعدها زنان، خود و نقش اساسی خود درخانواده و اجتماع را بشناسند و برای رهایی از قید و بندهای دروغین اقدام نمایند. این تغیر نگرش را باید مدیون زنانی دانست که در عصر مشروطیّت، جدّیت به خرج دادند و در برابر توهین و تهمت دیگران قد علم نمودند. زنان در این دوره به تکامل شخصیّت خود اندیشیدند و از خانه­ها به اجتماع قدم نمودند تا اجازه ندهند هر قلم به دست و هر بی­تعهدی در مورد آنان، هرگونه که خواست بنگارد».(یزدانی، 1387: 117)

 

با آغاز مشروطه جنبشی شگرف در زندگی و ادبیات زنان می­بینیم باباچاهی در این مورد می­گوید: «جنبش مشروطه، خیزش­های مردمی و روشنفکری را تشدید و طبقات مختلف مردم را به هم نزدیک کرد. از همین منظر هم صداهای معترض تکثیر و هم بر تکثر صداها افزوده شد. به­رغم زن­ستیزی­های پنهان و آشکار که گاه از جانب چهره­های معتبر و از سوی برخی رهبران مشروطه مشاهده می­شد، به تدریج حمایت از مظلومیت زنان ایرانی و حقوق اجتماعی او محور توجه قرارگرفت، به­ویژه آن­که در این میان زنان نیز بر شأن و جایگاه و حقوق اجتماعی- فرهنگی خود تأکید ورزیدند.» (باباچاهی،1386: 49)

 

انقلاب مشروطه بر فکر و شعر زنان تأثیر بسیاری گذاشت، و گامی بلند برای رسیدن به تحولاتی عمیق در این زمینه بود، «بعد از انقلاب مشروطه تا حدودی نگاه شاعران و نویسندگان نسبت به زن تغییر یافت و تحقیر زن، کما­بیش از میان رفت، هرچند شکل آرمانی آن تحقق نیافت، امّا در مقایسه با ادبیات پیشین تغییرات محسوس نمود. در این عصر تحولات عمیقی درشعر رخ داد شعر از شکل سنتی خود خارج شد و در راه تازه­ای قدم نهاد. این تغییرات تنها در وزن و قافیه رخ نداد، بلکه ازلحاظ نگرش و نگاه نیز، دگرگونی­هایی حاصل شد، در میان نوگرایی در شعر پس از مشروطه، نام بانو شمس کسمایی مشاهده می­شود. ایشان یکی از زنان فعّال در ایجاد شعر نو بود که همراه تقی رفعت و جعفر خامنه­ای در مجّله­ی تجّدد و آزادیستان با نوشتن مقالات و اشعاری از رواج چنین نظریه­ای حمایت کرد».(یزدانی، 1378: 125)

 

در عصر مشروطه زنان شاعر و نویسنده نقش تعین کننده­ای داشتند، «حضور بانو شمس کسمایی در برقراری روشی­نو در شعر، از نقش­ زنان، در عصر­مشروطه خبر می­دهد. این خود زمینه­ای شد برای زنان آینده، که خود را بیشتر در جامعه مطرح نمایند و در عرصه فرهنگی، سیاسی و اجتماعی اظهار­نظر نمایند. برخلاف سده­های گذشته که زنان شاعر و نویسنده به ندرت یافت  می­شدند، از این دوره به بعد، زنان بسیاری ظهور کردند که در سرودن و نگاشتن، مهارت زیادی از خود نشان دادند و کارکرد آنان از لحاظ ادبی اهمیّت زیادی یافت. شاعران بزرگی چون فروغ فرخزاد، پروین اعتصامی، سیمین بهبهانی، طاهره صفارزاده، رقیّه کاویانی، مهوش­ مساعد، ژیلا مساعد، فریده فرجام، نازلی امیر قاسمی از شاعران برجسته این سده به حساب می­آیند».(همان/ 126)

 

در زمان معاصر ادبیات زنان تا حدودی راه پیشرفت و ترقی را در پیش گرفته و از زیر بار سلطه تقلید و سطحی­نگری تا حدودی شانه خالی کرده است، «شعر زن در روزگار ما تحولات شگرفی داشته است به نحوی که از یک طرف شعر آن­ها با شعر مردان تفاوت­های زبانی و محتوایی دارد و از طرف دیگر در گستره­ی شعر شاعران زن نیز یک دستی دیده نمی­شود و هرکدام از این دسته از شاعران سبک ویژه­ای در شعر زنانه دارند، مثلاً شعر پروین (1285-1320) ادامه صدای مردانه از زبان یک شاعر زن است امّا صدای ژاله قائم­مقامی (1262- 1325) صدای زنی است که هر چند صدایش هنوز مردانه است امّا از نظر درون­مایه، بیانگر گلایه­های زنان است و صدای فروغ (1313- 1345) روشن­ترین صدای زنانه در شعر روزگار ماست، او هم از نظر زبان و هم از نظر درون­مایه کاملاً زنانگی خود را حفظ کرده است، صدای سیمین بهبهانی، صدای است که گاه از گلوی مردان بر­می­آید و گاه از گلوی شاعر، او میان سنّت­های فرهنگی شعر فارسی و نوآوری­های فروغ در رفت و آمد است». (واعظ و دیگران، 1384 : 74)

 

کسانی که سربلندی و پیشرفت زنان را خواستار بودند، در طول تاریخ سختی­های زیادی کشیدند تا زنان را به درجه خودباوری برسانند و زنان تحصیل کرده از جمله اوّلین زنانی بودند، که در این راه سختی زیادی متحمل شدند امّا بسیاری از زنان، ­آن­قدر در دنیای محدود خود غوطه­ور شده بودند و به آن دل­خوش کرده بودند، که طول می­کشید تا باور کنند که آنها هم عضوی از جامعه هستند و حق    تصمیم­گیری و درس خواندن را دارند.

 

«از قرن سیزدهم هجری به بعد نگرش تازه و متفاوتی در آثار شاعران و نویسندگان، ظهور دریافتن نوین را از زن نشان می­دهد. دورهای که اندک­اندک زنان نیز به شخصیت انسانی و مقام­الهی خویش وقوف یافته و همراه با تحولات اجتماعی پذیرفته­اند که نقش والاتر از فراهم کردن وسایل سرگرمی و راحتی مردان را در جامعه دارا هستند و به فراخور این درک، مردان نیز اندک اندک این مهم را کم و بیش پذیرفتند، هرچند بسیاری از زنان سختی­های بسیاری را در راه اثبات وجود خویش متحمل شدند تا شرایط را برای حضور زنان در عرصه­ های مختلف فراهم آورند. امّا متأسفانه شرایط غالب جامعه موجب شده عده­ای کمی راه آنان را دنبال کنند. به هر روی با آغاز مشروطیت و هم­راستا با دگرگونی­های تاریخی و عوامل بیرونی و درونی جامعه­جهانی، زنان تحصیل کرده و جوانان دانش­آموخته شرایط تحول اجتماعی و فرهنگی را فراهم کردند که البته در این دوره هجوم فرهنگ بیگانه با آداب و سنّت­های بومی، ملّی و مذهبی بسیاری را از روند رو­به رشد حقیقی باز داشته و سرگرم زرق و برق­های تمدن­ نو نمود».(بهبهانی، 1389: 20)

 

امروزه تا حدودی تلاش کسانی که پیشرفت زنان را در جامعه می­خواستند به ثمر نشسته است، «به هر صورت، امروزه دیگر هم­راستا با نقش زنان در جامعه از حضور پرشور و به یاد ماندنی شان در جنگ گرفته، که پابه­پای مردان از شرف و کیان ایران زمین دفاع کردند، تا امروز که در عرصه­های متفاوت اجتماعی و سیاسی و فرهنگی به عنوان ستون و محور اصلی زندگی و استحکام بنیان خانوادگی حضور دارند شعر و ادبیات معاصر نیز حضوری پررنگ­تر از آنان می­طلبد و حضوری در سایه درکی درست از جنبه­های مستقل و انسانی­شان که در تضاد و تقابل با وجود مردانه هم نیست».(بهبهانی 1389: 20)

 

به هر حال، شعر زن و حضور او در تاریخ ادبیات ایران، معمولاً تابع شرایط اجتماعی، فرهنگی و حتی سیاسی و تحولات حاصل از آن بوده است. روزگاری ساختار فرهنگی و عرف اجتماعی، اجازه نمی­داد زن، هنر خود را در بین اقشار مختلف جامعه آشکار سازد، ولی پس از مشروطه، شاهد دگرگونی در عرصه مختلف اجتماعی، فرهنگی، ادبی و به تبع آن، تغییر نگرش جامعه در خصوص حضور زن در حوزه­ های مختلف اجتماعی و فرهنگی هستیم. بدیهی است حیات نوین اجتماعی، بر ذهن و اندیشه شاعران زن نیز تأثیر­گذار است و آن­ها را واداشت تا نسبت به واقعیت­های پیرامون خود توجّه نشان دهند و از مطالبات، خواسته­ها، و دغدغه ها و مسائل خود و زنان سخن بگویند.

 

در این پایان­نامه قصد بر آن است تا به تحلیل اشعار ژاله قائم­ مقامی و ژاله اصفهانی و به تبیین دیدگاه آن دو، در خصوص جایگاه زن بپردازیم و ببینیم مباحث مربوط به زنان، از نگاه آن­ها کدامند و از چه شگردهای هنری در توجیه آن بهره برده ­اند.

نمادشناسی حیواناتکلیله و دمنه بر مبنای اساطیر هند و ایران

اسطوره از مفاهیمی است که ارائه­ی یك تعریف جامع از آن، كه  دربرگیرنده­ی همه­ی مفاهیم و مطابق با فرهنگ­های مختلف باشد، کار دشواری است. پژوهشگران، بر اساس دیدگاه­های خاص خود، تعاریفی از اسطوره ارائه داده­اند. در این پژوهش نیز باید ابتدا تعریف خاصی از اسطوره پذیرفت و ارائه داد. ژاله آموزگار در بخش اساطیری «تاریخ ایران باستان» مطالبی درباره­ی اسطوره آورده است که با مباحث پژوهش حاضر همخوانی بیشتری دارد:

 

  «اسطوره واکنشی از ناتوانی انسان است در مقابله با درماندگی­ها و ضعف او در برآوردن آرزوها و ترس او از حوادث غیر مترقبه. قدرت تخیل، نهایت فعالیت خود را در این زمینه انجام می­دهد. خدایان به این ترتیب خلق می­شوند و سپس به شهریاران و پهلوانان زمینی تبدیل می­گردند و گاهی به عکس از شخصیتی تاریخی یا قهرمانی معمولی، موجودی اسطوره­ای شکل می­گیرد؛ به این صورت که همه­ی ویژگی­های یک موجود خارق­العاده را به او نسبت می­دهند…از سوی دیگر اسطوره تجسم احساسات آدمیان است به گونه­ای ناخودآگاه، برای تقلیل گرفتاری­ها یا اعتراض به اموری که برایشان نامطلوب و غیرعادلانه است و چون آن را تکرار می­کنند آرامشی به آن­ها دست می­دهد…»(آموزگار،1383: 54)

 

 به عبارت دیگر، «اسطوره» بیان بینش و تفکر انسان ابتدایی در برخورد او با پدیده­های پیرامونش است.

 

حضور مؤثر جانوران در حیات آدمی باعث شده این موجودات ابتدا در حیات اساطیری و سپس به شکل نمادین در خدمت بیان اندیشه­ های انسان­ها قرار گیرند. حیوانات علاوه بر حضور در اساطیر و حماسه­ها، بعدها در داستان­های عرفانی، تعلیمی و قصه­ها و حکایات پندآموز نیز نقش­آفرینی می­کنند و در برخی موارد پشتوانه­ی نمادین و کهن خود را(هر چند کم­رنگ) حفظ کرده­اند و ریشه­ی بعضی از خویش کاری­هایشان را می­توان در پشتوانه­ی اسطوره­ای آن­ها مشاهده کرد.

 

1-1- تعریف نماد

 

   نماد معانی متفاوت و مختلفی دارد. در ایران نماد درمعنای لغوی خود چنان­که در لغت­نامه­ی دهخدا و به نقل از آنندراج آمده است، به معنای «فاعل»، یعنی ظاهر کننده و نشان­دهنده و مظهر واقع شدن است. اما در دوران جدید، این واژه عمدتاً در «غیر ما وُضع له» به کار رفته است و غالباً با نقش­های کنایی، استعاری و حتی گاه در معنای نشانه و علامت استعمال شده است.(ر.ک:قبادی،1374: 339) کلمه­ی نماد، برابر(symbole)، در زبان فرانسوی است؛ «لغت symbole از واژه­ی یونانی«sumballein»  می­آید که به معنی به هم پیوستن و اتصال است. هر sumbalon در اصل نشانه­ای برای شناخت و بازشناسی بوده است، یعنی یک نیمه از آن­چه را كه هرگز ندیده باشند، چون برادر بدانند و بپذیرند.»(ستاری،1366: 9)

 

  نماد همیشه سرشار از راز و رمز است. «از ابتدا که معرفت بشری از افسانه­ها و اساطیر فراتر آمده یعنی قالب فرضیه و فلسفه به خود گرفت تاکنون، تعریف نماد همچنان چند پهلو و ناگشوده باقی مانده است.»(قبادی،1374: 342)

 

  تعریف نماد از نظر اصطلاحی نیز بسیار گسترده و وسیع است و اغلب صاحب­نظران، نماد را از دیدگاهی ویژه و سازگار با قلمرو کاری خویش تعریف کرده­اند؛ چنان­که روان­شناسان، فلاسفه، اسطوره­شناسان، ادیبان و… هر کدام تعریفی متفاوت از نماد ارائه داده ­اند؛ البته در همه این تعاریف یک نقطه­ی مشترک وجود دارد­ و آن این است که: نماد بر معنی و مفهومی، ورای آن­چه ظاهر آن می­نماید دلالت دارد؛ معنی­ ای پوشیده و پنهان که باید کشف شود.

 

به تعریف نماد از چند دیدگاه مختلف اشاره می­شود که این تعاریف برگرفته از مقاله­ی «نظری بر نمادشناسی و اختلاف و اشتراک آن با استعاره و کنایه» است:

 

نماد در علم روان­شناسی به معنی وجه آشکار و نمایان صورت مثالی ناشناخته و فی­نفسه بیان­نشدنی است. هر صورت مثالی می­تواند در جامه­ی نمادهای مختلف ظاهر گردد. این نمادها به نوبه­ی خود می­توانند مجموعه­ی صورت­های گوناگونی را تشکیل دهند و به شکل دسته­ های تصاویر به هم پیوسته­ای درآیند. از نظر یونگ، نمادهای گوناگون مجسم­کننده­ی صورت مثالی هستند.(ر.ک:باستید،1370: 70)

 

«در فرهنگ فلسفی، نوشته­های سمبلیک و نمادین، آثاری مبتنی بر صور الهامی در مقابل تفکر منطقی مبتنی بر معانی مجرد، تعریف شده است. میرچا الیاده رمز و نماد را دنباله و ادامه­ی تجلی قداست در اساطیر توصیف کرده است. از نظر ادبی نیز هرگاه در اثر ادبی، ابزار و عناصری به خدمت گرفته شود که القاءکننده­ و مبیّن موضوع یا شیی دیگر باشد یا عملی مطرح گردد که امر دیگر را القاء کند که هم خود باشد و هم مظهر مفاهیم فراتر از وجود عینی خود، «نماد» خوانده می­شود.»(قبادی،1374: 341-339)

 

پروژه دانشگاهی

 

 

همچنین نماد به حسب جایگاه آن در اثر و وسعت و شمول یا سیر تاریخی و طبیعی آن، به این گروه­ها  قابل تقسیم است:

 

تقسیم­بندی بر حسب جایگاه نماد در اثر:

 

1- تصویرهای پراکنده: در صورتی که اثر، یک اثر ساختاری نباشد ـ مثلاً رمان، داستان، قصه، مثنوی یا قصیده نباشد یا تمام ساختار اثر ادبی، نمادین نباشد؛ همانند: غزلیات شمس، در این صورت نماد به صورت تصویرهای پراکنده جلوه می­کند؛ مثلا نماد سیمرغ در غزلیات.

 

2- ساختاری: مجموعه­ی اثر، ساختاری نمادین دارد مانند: منطق­الطیر عطار.

 

  تقسیم­بندی بر حسب وسعت و شمول نماد:

 

1- نمادهای عام: نمادهایی که گستره­ی آن در حد یک کشور و حتی فراتر از ادبیات یک کشور است. مثل نماد کبوتر و برگ زیتون برای صلح.

 

2- نمادهای خاص: نمادهایی که نزد هر هنرمندی تعبیری متفاوت و متغیر دارد. مانند تصویرهای رمزی مولوی که خاص خود اوست.

 

نمادهای طبیعی نیز نمادهایی هستند که عموماً در ادبیات ریشه­دار هستند ولی خیلی شناخته شده نیستند و تاریخی شده­اند؛ و شاعر یا نویسنده این نماد را خلق نکرده بلکه قادر به کشف و استعمال آن شده است.(ر.ک: همان: 345-344).

 

2-1- نماد و اسطوره

 

  نماد در اساطیر ـ که مورد پژوهش ماست ـ جایگاه ویژه­ای دارد و در واقع به منزله­ی زبان اسطوره است. در واقع «نماد واسطه­ی جاودانی­ای است میان آن­چه خرد درمی­یابد و آن­چه درنمی­یابد. از این رو، بهترین زبان برای بیان اساطیر، زبان نماد است نه مفاهیم عقلی. هر انسان در هر دوره به نمادها قالبی نو می­بخشد، بدین­گونه كه آن حقیقت جاودانه كه نماد نمایشگر آن است، هر بار به صورتی تازه به ما عرضه می­شود»(ستاری،1366: 469). نمادها آبستن معانی  و رازها هستند. یک نماد ممکن است یک معنی خاص را به ذهن القا کند و گاه یک نماد معانی و مفاهیم گوناگونی را در بطن خود جای داده است؛ به عبارت دیگر، معانی گوناگون و رازناک در قالب نماد پیچیده شده­اند. نماد نشان دهنده­ی تضادها و پیوندهای طبیعی و ماوراءطبیعی در دنیای اساطیر، افسانه­ها، قصه­ها و حماسه است. تضاد و تقابل خیر و شر، روشنی و تاریکی، زمین و آسمان، باران و خشکی، خورشید و ماه و…در داستان­ها، اساطیر و افسانه­ها و قصه­ها و… به گونه­ای نمادین، مانند جنگ خدایان و اهریمنان، جنگ زاغ و جغد، جنگ مار و پرنده و جنگ قهرمان با اژدها و… مطرح می­شود که اغلب برای نشان دادن قطب­های متضاد جهان است. از طرف دیگر با استفاده از نماد، می­توان پیوند و آشتی تضادها را به نمایش گذاشت، مانند پیوند و آشتی خورشید و ماه یا پیوند روز و شب که به صورت ازدواج  خورشید و ماه، در اساطیر مختلف ظاهر می­شود و یا پیوند آب و آتش در برخی از اساطیر، مانند ارتباط «اگنی» (agni) و «تریته­آپتیه»1(trita-āptiya) در اساطیر هند؛ بدین­صورت که اگنی، خدای آتش، که خود از آب به وجود آمده است و پاک­ترین فرزند آب­هاست؛ برادرش «تریته­آپتیه» را نیز از آب می­آفریند و بعدها تریته با دیو خشکی می­جنگد و او را شکست می­دهد؛(ر.ک:بهار،1351: 48) پس نمادشناسی دانشی است که این پیوندها و تضادها را شناسایی و تفسیر می­کند.

 

  برخی نمادها از روزگار کهن شکل گرفته و در تفکرات، اندیشه­ها و رؤیاهای اقوام گوناگون باقی مانده­اند، بنابراین اندیشه­ها و معانی رازناکی در نماد گنجانده شده است و می­توان در فراسوی معنای ظاهری یک یا چند نماد، باور، اندیشه و چه بسا اسطوره­ای کهن را یافت.

 

  نمادهایی که زائیده­ی معانی گوناگون و باورهای کهن هستند، با روان یک قوم یا روان مردم یک سرزمین یا فراتر از یک سرزمین پیوند دارند؛ بنابراین، نمی­توان تولد و زایش این قبیل نمادها را در مکان و زمان خاص دانست بلکه چنین نمادهایی به خودی خود اندیشه­ای هستند با پشتوانه­ای محکم و کهن.

 

  در بسیاری از آیین­ها و ادیان، رفتار و اعمال نمادینی وجود داشته که از اعتقادات بنیادین آن­ها به شمار می­آمده است؛ بعدها این رفتار و اعمال نمادین، در ظاهر و جامه­ای نو و مطابق با الگوهای حاکم بر جامعه، در داستان­ها، قصه­ها، حکایت­ها و حتی در فعالیت­های روزمره ظاهرشده­اند. امروزه نیز بعضی اعمال و رفتارهای مردم، ریشه در باورهای کهن آن­ها دارد و مردم ناخواسته و ناآگاهانه، به علت پیوند روانی با این قبیل اعمال نمادین، آن­ها را انجام می­دهند.2«گرچه دیگر اصل و علت انجام آن­ها به دست فراموشی سپرده شده است… اما در ژرفای انسان، در خیال­ها و رؤیاهایش، در پوششی از كهن­الگوها می­زید.»(واحددوست،1381: 93).

 

  اسطوره و نماد پیوندی ناگسستنی دارند. «سمبل­ها تجلی ایده­آل حقایق و ارزش­های مطلق انسانی یک دوره و یا یک قوم از جوامع بشری و اسطوره­ها انگیزه­ای برای پیدایش سمبل می­باشند و این گونه است که دو مقوله­ی سمبل و اسطوره در کنار هم معنی پیدا می­کنند.»(دادور،1385: 9). بنابراین می­توان ضمن پیوستگی اسطوره و نماد، گذار اسطوره به نماد را نیز پذیرفت. «بعضی گفته­اند واژه­ی myth  از ریشه­ی mutus می­آید که به معنی گنگ و خاموش است و این مفهوم خاموشی در مورد اموری مصداق و معنی پیدا می­کند که به اقتضای ذات و سرشتشان جز از راه نماد بیان­شدنی نیستند.»(ستاری،1366: 9)

 

  علاوه بر اساطیر، رؤیاها نیززبانی نمادین دارند، میرجلال­الدین کزازی درین باره می­نویسد:

 

«اسطوره­ها و رؤیاها هر دو در قلمرو نمادهایند. هم اسطوره، هم رؤیا به زبانی پیچیده و چند سویه و رازآلود که زبان نمادهاست با ما سخن می­گویند و نهفته­هایشان را بر ما آشکار می­سازند. نمادهای رؤیا بیشتر نمادهایی هستند که ناخودآگاه فردی آن­ها را می­آفریند و نمادهای اسطوره به یکبارگی نمادهایی هستند که از ناخودآگاه تباری و ناخودآگاهی جمعی برمی­آیند. برای گزارش اسطوره و رؤیا و گشودن رازهایشان، به ناچار می­باید با زبان نمادها آشنا بود.»(کزازی،1372: 163)

 

بنابراین نمادشناسی دانشی است مربوط به کشف مفاهیم و رموز نهفته، برای شناخت بشر از خودش.

 
مداحی های محرم