بر اساس جدیدترین پژوهشهای جامعهشناختی، 95% انسانها به وجود خداوند ایمان دارند. محققان هیچ قومی از اقوام بشری را نیافتهاند که صاحب نوعی دین نباشند. مذهب به عنوان مجموعه ای از اعتقادات بایدها و نبایدها و نیز ارزشهای اختصاصی و تعمیم یافته، از مؤثرترین تکیه گاههای روانی به شمار میرود و قادر است معنای زندگی را در لحظههای عمر فراهم کند و در شر ایط خاص نیز با فراهم سازی تکیهگاههای تبیینی، فرد را از تعلیق و بیمعنایی نجات دهد. آملینگ از مذهب به مثابه یک مجموعه عقاید سازمان یافته یاد میکند که به سؤالات زندگی پاسخ میدهد. و در قالب متون مذهبی، تشریفات و اعمال سازماندهی میشود (وولف[3]، 2011) اسپیکلا و همکاران مذهب را به عنوان یک نظام مرجع برای تفسیر وقایع زندگی مورد بحث قرار میدهند. مذهب به عنوان یک نظام با معنا تصور میشود که افراد از آن برای کمک به فهم مسایل جهانی، پیش بینی، مهار وقایع و حفظ حرمت خود استفاده میکنند. در همین زمینه، یکی از موضوعات دینی و مذهبی، که از سوی محققان به عنوان شاخص پیروی یا تمایل به آموزههای دینی در پیشینه پژوهشات مطرح شده، جهت گیری مذهبی است. این مفهوم بر دلایل ابزاری و غیرابزاری بودن افراد، در گزاردن کنشهای مذهبی دلالت دارد. (جان بزرگی، 1388) جهت گیری مذهبی عبارت است از: عملكرد فرد بر اساس باورهای دینی خود. جهت گیری مذهبی به قرار مرجعیت بخشیدن به ساختار روابط و مناسبات در تمام ابعاد آن، در پرتو رابطۀ انسان با خدا تعریف شده است. در حوزه روان شناسی، آلپورت نخستین محققی هست که جهت گیری مذهبی را مورد بررسی قرار داده است. مقصود آلپورت از جهت گیری مذهبی، ترکیبی از باورهای مذهبی، رفتارها و انگیزه بود. از دیدگاه آلپورت[4]، این جهت گیری مذهبی به دو صورت جهت گیری مذهبی درونی و جهت گیری مذهبی بیرونی میباشد. (بهرامی، 1389) افراد دارای جهت گیری بیرونی، باورهای مذهبی را قبول دارند و به آن عمل میکنند. این گروه به اندازه ای در مراسم مذهبی شرکت میکنند که آنها را در رسیدن به اهداف مادی خود مانند وجهۀ اجتماعی، رفاه و آسایش، حمایت و تأیید یاری رساند. اما جهت گیری مذهبی درونی، فراتر و متعالی تر از این مجموعه اهداف، در نظر گرفته میشود. در این جهت گیری، ایمان، به خاطر خود ایمان، ارزشمند و مفید است، نه به عنوان ابزاری برای رسیدن به اهداف. آلپورت مذهب بیرونی را به عنوان یک مذهب نابالغ یا کمتر رسش یافته نسبت به مذهب درونی توصیف میکرد. به عقیده وی، مذهب بیرونی کمتر از مذهب درونی، جنبه درمانگرانه و پیشگیرانه دارد. تنها مذهب با جهت گیری درونی است که سلامت روانی را تضمین میکند. امروزه توجه به بعد معنوی سلامت در بسیاری از تعاریف ارائه شده برای سلامتی مدنظر قرار گرفته است و پیشنهادهایی برای گنجاندن سلامت معنوی به عنوان یكی از ابعاد سلامتی در تعریف سازمان بهداشت جهانی از سلامت ارایه شده است (آلپورت،2010). هنگامی كه هدف از برخورداری از سلامت معنوی، احساس راحتی، آرامش درونی و… بیان میگردد، این نتیجه را در پی دارد كه با توجه به متفاوت بودن افراد، آنچه ممكن است برای فردی احساس راحتی و آرامش ایجاد كند، ممكن است برای دیگری كارایی نداشته باشد. پس هر كس باید در پی چیزی باشد كه برای شخص وی احساس راحتی، امید، معنا و آرامش درونی به ارمغان آورد. سلامت معنوی اصطلاحی است كه در دانش جدید پزشكی در بازه زمانی سال 1979 میلادی توسط بهداشت جهانی به عنوان ركن چهارم سلامت مطرح گردید و در معاهده كپنهاك برای توسعه اجتماعی مورد توافق دولتهای اروپایی قرارگرفت. (فرهنگستان علوم پزشكی ایران، 1389)
قدرت ابراز وجود از مهارتهای اجتماعی موثر انسانهاست نوآوری و تواناییهای انسانها در گروه و زندگی اجتماعی تبلور مییابد. انسانهایی در زندگی اجتماعی موفق ترند که قدرت ارتباطی بیشتری داشته و بتوانند به آسانی خواستهها، سئوالات و مشکلات خود را در گروهها اعم از خانواده، کلاس درس، دانشگاه و غیره بیان کنند و از طرح خواستههای خود هراس نداشته باشند. ابراز وجود معمولاً مناسبترین پاسخ است. مردم افراد پرخاشگر را اشخاصی ناسازگار، زورگو، سلطه گر و غیرخویشتندار میدانند. گرچه این افراد گاهی با نهیب زدن و ترساندن دیگران میتوانند حرف خود رابر كرسی بنشانند، اما باعث میشوند تا دیگران از آنها بیزارند و گریزان شوند. از سوی دیگر عدم ابراز وجود باعث میشود تا دیگران ما را موجودی ضعیف دانسته كه من سادگی میتوان او را فریب داد و در نتیجه این افراد اغلب از زندگی خود ناراضی بوده و نمیتوانند من اهداف خود برسند. اما افرادی كه اهل ابراز وجود هستند كنترل بیشتری بر زندگی خود داشته و اغلب از روابطشان رضایت دارند و من اهداف خویش میرسند. مردم من آنها اعتماد بیشتری داشته و احترام بیشتری میگذارند، زیرا آنها را شخصیتهای محكم و ثابت قدم میدانند. (بهرامی، 1389). در بعضی از پژوهشها، گزارش شده که شدت نگرشهای مذهبی در زنان بیشتر از مردان است برای مثال، داناهیواز نظر نگرشهای مذهبی و فرارو و کلیـ مور از نظر درخواست مشاوره مذهبی، بین دو جنس تفاوت معناداری یافتند. قویتر بودن نگرشهای مذهبی در زنان در چند پژوهش داخلی نیز به دست آمده است. در پژوهشی که همایون فرد نجام داد، مشخص شد که بین نوجوانان دختر و پسر تفاوت معناداری در زمینة ارزشهای دینی، سیاسی، فطری، اجتماعی و هنری وجود دارد. بنابراین، نتایج، دختران به ترتیب در ارزشهای دینی، سیاسی، فطری، هنری و اقتصادی در اولویتاند. ابراهیمی گزارش میکند كه در 75٪ از دانشجویان دانشگاه اصفهان گرایش دینی وجود دارد و دانشگاه بر افکار و اعمال دینی 40% از دانشجویان تأثیر گذاشته است و دانشجویان مؤنث، در این زمینه در مقایسه با دانشجویان مذکر برتری داشتهاند. لهساییزاده و همكاران (1388) در پژوهشی تحت عنوان «بررسی رابطه جهتگیری مذهبی و سلامت روانی مهاجران بر اساس مدل آلپورت و راس» به این نتیجه رسیدهاند كه ضریب همبستگی بین جهتگیری دروندینی با سلامت روان 79/0 و بروندینی 75/0- است و یافتههای پژوهش آنها پیشفرض نظریه آلپورت در مورد رابطه بین سلامت روانی و دینداری و ارتباط آن با سلامت روانی مهاجران را تأیید میكند. (پین، 2013). گردی و همكاران در پژوهشی تحت عنوان «رابطه سلامت روانی با تفكر غیرمنطقی در دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی» به این نتیجه دست یافتهاند كه سطح سلامت روانی آزمودنیها با میزان تفكرات غیرمنطقی آنها بهطور كلی، و با انواع توقع تأیید از دیگران، انتظار بیش از حد از خود، واكنش به ناكامی، بیمسئولیتی هیجانی، بیشدلواپسی اضطرابی، اجتناب از مشكل، و درماندگی برای تغییر معكوس و با كمالگرایی معنادار بوده است. بنابراین سوال اصلی این پژوهش این است که آیا بین جهت گیری مذهبی، سلامت معنوی و مهارت ابراز وجود (قاطعیت) در بین معتادین كمپ اعتیاد شهر ایلام رابطه وجود دارد؟
[1] Enabling
[2] codependence
[3] Wulff
[4] Allport
1Payne
:
هیجانها بسیار پیچیدهتر آز آن هستند که ابتدا به چشم میخورند. در نگاه اول، همگی، هیجانها را به عنوان احساس، میشناسیم زیرا جنبهی احساسی آنها، طبق تجربهی ما خیلی بارز هستند. وقتی با تهدیدی مواجه میشویم یا به سمت هدفی پیشرفت میکنیم، تقریباً غیر ممکن است که متوجه جنبهی احساسی هیجان نشویم. اما به همان صورتی که بینی، بخشی از صورت است، احساسها نیز فقط جزئی از هیجانها هستند (ریو[9]، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1390). زمانی که شخص دست به کاری میزند و متوجه میشود که این کار در راستای اهداف خویش بوده است هیجانها بوجود میآیند (لازاروس[10]، 1991). انسانها پس از تجربه وقایع تنش زا، از طریق افکار و دستگاه شناخت، هیجانهایشان را تنظیم مینمایند و این موضوع به طور تفکیک ناپذیری با زندگی در هم آمیخته است (گارنفسکی، کریج و ون اتن[11]، 2005) .با این وجود توانایی فرد در کنترل هیجانهایش یکی از مهمترین قابلیتها است که باید آموخته شود. تنظیم هیجانی بعنوان فرآیند آغاز، حفظ، تعدیل و یا تغییر در بروز شدت یا استمرار احساس درونی و هیجان مرتبط با فرآیندهای اجتماعی-روانی، فیزیکی در به انجام رساندن اهداف فرد تعریف میشود (ویمز و پینا[12]، 2010).
طبق نظریه بک[13] (1967) اختلال تنظیم هیجانی[14]با فعال شدن طرحوارههای بد کنش رابطه دارد. ریشههای تحولی طرحوارههای ناسازگار اولیه[15] ازعدم ارضاء نیازهای هیجانی اساسی، تجارب اولیه زندگی و خلق و خوی هیجانی نشأت میگیرند. طرحوارهها به دلیل ارضاء نشدن نیازهای هیجانی اساسی دوران کودکی به وجود میآیند. فردی که از سلامت روان برخوردار است، میتواند این نیازهای هیجانی اساسی را به طور سازگارانهای ارضاء کند. علاوه بر محیط زندگی اولیه عوامل دیگری نیز در شکل گیری طرحوارهها نقش بازی میکنند که در این میان خلق و خوی هیجانی کودک از اهمیت بسزایی برخوردار است (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392). افرادی که تنظیم هیجانی پایینی دارند، در پیش بینی خواستههای دیگران توانایی کمتری دارند. آنها فشارهای محیط را درک نمیکنند و هیجانهای خود را به خوبی مهار نمیکنند و در نتیجه در مقابل وقایع مقاومت کمتری نشان میدهند (ترینداد و جانسون[16]، 2000).
طرحوارههای ناسازگار اولیه به عنوان زیر ساختهای شناختی منجر به تشکیل باورهای غیر منطقی و ادراک بد از دنیا میشود. هنگامی که این طرحوارهها فعال میشوند، سطوحی از هیجان منتشر میشود و مستقیم و غیر مستقیم منجر به آسیبهای فیزیکی و روانی میشوند (هالجین و ویتبورن[17]، 2003، ترجمهی سید محمدی، 1391). این طرحوارهها زمانی بوجود میآیند که نیازهای اساسی و روانشناختی جهان شمول (دلبستگی ایمن، خودگردانی، آزادی در بیان نیازها و هیجانهای سالم، خود انگیختگی، محدودیتهای واقع بینانه) ارضاء نمیشوند (تیم[18]، 2010). در صورتی که نیازهای روانشناختی بنیادی[19] ارضاء شوند، احساس اعتماد به نفس و خود ارزشمندی در افراد شکل میگیرد، اما در صورت ممانعت و برآورده نشدن این نیازها، فرد درکی شکننده، منفی، بیگانه و انتقاد آمیز از خود خواهد داشت (چن و چانگ[20]، 2010).
در پژوهشی که بیابانگرد (1381) با عنوان تحلیلی بر فراشناخت و شناخت انجام داد، نشان داد که بین طرحوارههای ناسازگار اولیه و اختلالات هیجانی و نقش فعال شدن طرحوارههای بد کنش در پردازش و تفسیر سوگیرانه اطلاعات رابطه وجود دارد.
در تحقیقی که شهامت (1389) با عنوان پیشبینی نشانههای سلامت عمومی بر اساس طرحوارههای ناسازگار اولیه انجام داد، نشان داد که این پژوهش به نقش واسطهای طرحوارهها در آسیب شناسی روانی صحه میگذارد.
در تحقیقی که کربی (2007) با عنوان تأثیر درمان اختلال تنظیم هیجانی بر رضایت زناشویی انجام داد، نشان داد که درمان اختلال تنظیم هیجانی تأثیر قابل ملاحظهای در افزایش رضایت زناشویی و افزایش اعتماد در توانایی تنظیم هیجانی زوجین داشت.
با توجه به اینکه شناختهای ناکارآمد از ویژگیهای اختلالهای هیجانی است و عدم ارضاء نیازهای بنیادی روانی به طور صحیح سبب تشکیل طرحوارههای ناکارآمد میشود، میتوان استنباط کرد که یکی از دلایل ایجاد اختلالات در تنظیم هیجان عدم ارضاء نیازهای بنیادی روانی وشکل گیری طرحوارههای ناسازگار اولیه میباشد.
از این رو با توجه به مطالب ذکر شده، پژوهش حاضر بدنبال پاسخگویی به این مسئله است که آیا ارضاء نیازهای بنیادی روانی و طرحوارهای ناسازگار اولیه با اختلالات تنظیم هیجانی رابطه دارد؟
1-3 اهمیت و ضرورت تحقیق :
امروزه یكی از مشغلههای ذهنی اندیشمندان، دشواری در تنظیم هیجانی، در افراد میباشد. تنظیم هیجان به عنوان یکی از متغیرهای روانشناختی، مورد توجه بسیاری از پژوهشگران قرارگرفته است (مایر، کارسو، و سالووی[21]، 1999). بر اساس شناختی که از جامعهی این تحقیق داریم و با توجه به مراجعات دانشجویان به مراکز مشاوره این دانشگاه، از شواهد این طور استنباط میشود که دانشجویان در تنظیم هیجانهای خود با مشکل روبرو هستند. در این راستا، ضروری است تا تحقیقات گستردهای در مورد کنترل هیجانها و بررسی علل ایجاد اختلال در تنظیم هیجانها جهت ارائه راهکارها به دانشجویان صورت پذیرد.
شواهد زیادی نشان می دهند که تنظیم هیجان با موفقیت یا عدم موفقیت در حوزه های مختلف زندگی مرتبط است (شاته، مالنوف، تورستینسون، بولار و روک[22]، 2007؛ جاکوبس [23]و همکاران، 2008). در مجموع، دشواری در تنظیم هیجان، نوعی اختلال است که این مسأله منجر به شکست مدیریت حالات هیجانی افراد میشود. تصور میشود که افکار منفی یا تفسیرهای تحریف شده از فعال شدن باورهای منفی انباشته شده در حافظه بلند مدت نشات میگیرد. طبق این نظریه، اختلال هیجانی با فعال شدن ساختارهای شناختی، بد کنش رابطه دارد. طرحوارهها از پردازش اطلاعات، بر رفتار تاثیر میگذارد و در جریان تفکر به تصمیم گیری کمک میکنند و قابل انتظارترین پیشبینی را فراهم میآورند. اما در برخی فرآیندهای ذهنی ممکن است در نقش عاملی مقاوم در برابر تغییر عمل کنند و موجب کندی در فرآیند تغییر الگوهای رفتاری شوند (یانگ، 1990؛ لارنس، پیتر، دان[24]، و یانگ، 2007، ترجمهی یوسفی، یعقوبی و قربانعلیپور، 1390).
هورنای[25] معتقد است که همگی افراد تا اندازهای نیازهای روان رنجور که همان راه حلهای غیر منطقی برای مشکلات فرد هستند را از خود نشان میدهند. آنچه نیازها را روان رنجور میسازد، تعقیب شدید و وسواسی شخصی برای ارضاء نمودن آنها به عنوان تنها شیوه حل کردن اضطراب بنیادی است. ارضاء نمودن این نیازها به ما کمک نمیکند تا احساس امنیت کنیم بلکه فقط به تمایل ما به گریختن از ناراحتی ناشی از اضطرابمان کمک خواهد کرد. همچنین، هنگامی که ما صرفاً برای کنار آمدن با اضطراب، ارضای این نیازها را دنبال میکنیم، تنها به تمرکز نمودن بر یک نیاز گرایش داریم و به طور وسواسی در همهی موقعیتها ارضای آن را میجوییم (شولتز و شولتز[26]، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1391). عدم ارضاء به موقع این نیازها، اضطراب را در پی دارد و در صورتی که بر طرف نشود فرد دنیا را، مکان خطرناک برای زندگی میداند و دچار احساس اضطراب اساسی (اضطراب امتحان، اضطراب سازگاری و ارتباط، اضطراب اجتماعی و …) میشود.
اسکاتز، بنسون، و دجیر جن بی[27] (2008) در تحقیقی نقش انگیزههای گرایشی- اجتنابی، هیجانهای مربوط به اضطراب امتحان و تنظیم هیجان مرتبط با آزمون را مورد بررسی قرار دادند. آنها دریافتند که انگیزههای گرایشی-اجتنابی و فرآیند ارزشیابی شناختی در پرسشنامهی تنظیم هیجان مرتبط با آزمون، تأثیرات مستقیم و غیر مستقیمی بر هیجانهای خوشایند و ناخوشایند مرتبط با امتحان دارد. همچنین یافتهها حاکی از آن بود که تنظیم هیجانی رابطه مثبت معنیداری با اضطراب امتحان دارد.
با توجه به مراجعات دانشجویان به مرکز مشاوره دانشگاه بوعلی در سال 92، مشاهده گردید که تعداد 130 نفر از دانشجویان با مشکلات اضطرابی و تعداد 315 نفر با مشکلات ارتباطی، سازگاری و شکست عاطفی که حاصل، عدم تنظیم هیجانها است، مواجه بودند .لذا با توجه به مشکلاتی که اکثریت آنان در زمینه تنظیم هیجان داشتند و به دلیل شیوع طرحوارههای منفی و آسیب زا و نقش نیازهای برآورد نشده در واکنش هیجانی، بررسی میزان ارتباط این عوامل و تأثیر متقابلشان بر هیجان ضروری است.
با توجه به موارد گفته شده دلایل اهمیت و ضرورت انجام این پژوهش عبارتند از: 1-گستردگی مشکلات هیجانی. 2- رشد یا افزایش طرحوارههای منفی در میان دانشجویان که به دلایل مشکلات بیکاری، بی اعتمادی نسبت به محیط و دیدگاه منفی به آینده احتمال گسترش این طرحواره های منفی در آنان بالا رفته است. 3- رشد، عدم ارضاء نیازهای روانی دانشجویان به دلیل عوامل زمینه ساز و لزوم بررسی میزان تأثیر آن بر هیجانها. لذا با توجه به اهمیت وضرورت موضوع، انجام این تحقیق دستیابی به رابطهی ارضاء نیازهای بنیادی روانی و طرحوارههای ناسازگار اولیه با اختلالات تنظیم هیجانی و نیز نقش فعال شدن طرحواره های بد کنش در ایجاد اختلال تنظیم هیجانی و نیز تأثیر نیازهای بنیادی روانی در تشکیل اختلالهای تنظیم هیجان است.
[1].Cross
[2] .Thompsom
[3]. Emotional regulation disorders
[4]. Berking, Orth, Wupperman, Meier, & caspar
[5]. early maladaptive schemas
[6].Young, Klosko , & Weishoar
[7]. Desilva
[8]. Zhang, & He
[9] .Reeve
[10].lazarus
[11].Garnefeski,krauij, & van etten
[12].Vimz, & pina
[13].Beck
[14].Emotional Regulation disorders
[15] Early maladaptive schemas
[16]. Trinidad, & Jahnsone
[17].Haljin, &Witburn
[18].Thimm
[19].Basic psychological needs
[20].Chen , & Chung
[21].Mayar, salovay, & carso
[22].Shutte
[23].Jacobs
[24] .lawrence,Peter،Dan.
[25].Horney
[26].Shultz, & Shultz
[27].Schutz, Benson, & Decuir gunby
نیروی انسانیِ كارآمد پربهاترین و ارزندهترین ثروت و دارایی هر كشور است. جوامع بسیاری علیرغم داشتن منابع طبیعی سرشار به دلیل فقدان نیروی انسانی شایسته و لایق، توان استفاده از این مواهب الهی را ندارند. نیروی انسانی کارآمد آنهایی هستند که ضمن برخورداری از دانش و مهارت، تواناییهای لازم جهت انجام بسنده و موثر وظایف شغلی از سلامت روان برخوردار باشند (گنجی، 1391). سلامت روانی، به عنوان رفتار موزون و هماهنگ با جامعه، شناخت و پذیرش واقعیتهای اجتماعی، قدرت سازگاری با آنها و ارضاء نیازهای متعادل خویشتن تعریف شده است (به نقل از هاشمینژاد و همکاران، 1392). در این خصوص سازمان بهداشت جهانی[12] (WHO) (2005) سلامت روانی را تعادل بین جنبههای مختلف زندگی، جهانی، اجتماعی، روحی، معنوی و هیجان میداند و نحوهای که ما محیط پیرامونمان را اداره میکنیم و برای زندگی خود تصمیم میگیریم از اهمیت خاص برخوردار است. سلامت روانی حالت عملکرد و موفقیتآمیز کنش روانی است که حاصل آن فعالیتهای ثمر بخش، روابط رضایت بخش با دیگران، توانایی سازگاری با تحولات و کنار آمدن با ناملایمات است. ارتقای سلامت روانی در جامعه موجب بهبود کیفیت زندگی میشود. طبق گزارش سازمان بهداشت جهانی از هر 4 نفر 1 نفر (25درصد) از افراد در هر مرحله از زندگی از یک یا چند اختلال روانی رنج میبرند. بر اساس گزارش مرکز کنترل بیماریهای آمریکا[13] (CDC) 8/7 درصد مردان و 3/12 درصد زنان در سنین 24-18 از مشکلات روانی به ویژه استرس رنج میبرند. از ویژگیهای افراد دارای سلامت روانی میتوان به شناخت خود، انگیزهها، آرزوها و محیط خود، یکپارچگی شخصیت که خود موجب هماهنگی بین اعمال مختلف فرد با یکدیگر میگردد اشاره داشت. در ایران نیز این آمار از سایر کشورها کمتر نیست؛ به طوری که در طرح ملی بررسی سلامت و بیماری در ایران میانگین اختلالات در افراد بالای 15 سال ایران 21درصد گزارش شد (خانی، یکهفلاح و حاجحسینی، 1392). همچنین سازمان جهانی بهداشت بر اساس شاخص جهانی بیماریها، برآورد میكند كه بیماریهای روانی از جمله استرسهای مربوط به اختلالات روانی، دومین علت ناتوانیها تا سال 2020 خواهد بود (به نقل از کالیا[14]، 2002). این در حالی است که مطالعات متعدد انجام گرفته در گروههای شغلی مختلف، بین سلامت روانی و رضایت شغلی افراد ارتباط قابل توجهی نشان دادهاند؛ به نحوی كه افراد با رضایت شغلی كمتر از سلامت روانی كمتری برخوردار بودهاند (اُ-سولیوان، کیان و مورفی[15]، 2005). یکی از عاملهایی که میتواند سلامت روانی افراد را تحت تأثیر قرار دهد، استرسهای ناشی از شغل است. افرادی که استرس زیادی را تحمل میکنند توجه کمتری به انجام کار خود دارند و بنابراین ممکن است به خود و دیگر افراد سازمان آسیبهایی وارد کنند. به طور کلی استرس شغلی، بازده و بهرهوری کارکنان را پایین میآورد و ﺗﺄﺛﯿﺮ ﮔﺴﺘﺮدهای ﺑﺮ ﺳﻼﻣﺖ رواﻧﯽ و ﺑﺪﻧﯽ دارد. ﻣﻤﮑﻦ اﺳﺖ اﺳﺘﺮس ﮐﺎرﮐﺮد ﺷﻐﻠﯽ را ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﯿﺮ ﻗﺮار دﻫﺪ و ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎری ﺟﺪی ﮔﺮدد (ﻣﻬﺪاد، 1389). هلمز[16] (2002) یکی از عوامل موثر بر عملکرد افراد در سازمانها را، استرس شغلی میداند که سلامت روانی بسیاری از افراد را در معرض خطر قرار داده است. بدین لحاظ در دهه اخیر موضوع استرس و آثار آن در سازمان به یکی از مباحث اصلی رفتار سازمانی تبدیل شده است (به نقل از رضائیان، 1383). استرس شغلی زمانی روی میدهد كه انتظارات از فرد بیشتر از اختیارات و تواناییهای او باشد. وقتی كه در محیط كار مجال نشان دادن خلاقیت، تصمیمگیری و درایت از فرد گرفته شود در او استرس بروز مینماید كه در نهایت منجر به كاهش كارایی میشود؛ این امر یكی از مشكلات و تهدیدهای بزرگ، جهت سلامت افراد در جوامع مدرن امروزی است (مسلر و کاپوبینانکو[17]، 2001). در اغلب تحقیقاتی که استرس شغلی را مورد کنکاش قرار دادهاند نشان داده شده است که نیروى كار در معرض استرس شغلى در كشورهاى توسعه یافته حدود 30 درصد مىباشد كه این میزان در كشورهاى در حال توسعه به مراتب بیشتر است (سوارد[18]، 2004). شواهدی در دست است که نشان میدهد استرس میتواند بر روی سلامتی فرد و پیامدهای مهم سازمانی از قبیل بهرهوری نیز تأثیرگذار باشد (لادو[19]، 1999). نارضایتی شغلی از پیامدهای استرس شغلی محسوب میشود و از نظر اقتصادی و اجتماعی برای فرد هزینههایی در بر خواهد داشت (تایسون و
پونگرونگفانت[20]، 2004). همچنین استرس شغلی با كاهش كارایی افراد، باعث افزایش میزان غیبت از محل كار، كاهش تولید، جابجایی نیرو، تعارضهای كاری، هزینههای پزشكی، از كار افتادگی و بودجههای مربوط به استخدام نیروهای جدید باعث وارد شدن هزینههای گزافی به سازمانها و شركتها میشود (قاسمی پیرلوطی و همکاران، 1392). به طوری که سازمان بین المللی كارگر[21] (ILO) هزینههای وارد بر كشورها به دلیل استرس شغلی را 1 تا 5/3 درصد تولید ناخالص داخلی تخمین زده و اعلام میكند كه این مقدار در حال افزایش است (به نقل از هاشمینژاد و همکاران، 1392). بنابراین میتوان با شناسایی و اصلاح عوامل تنشزای محیط كار، از ایجاد بیماریهای روانی در این گروه از افراد جلوگیری كرد و جلوی هزینههای تحمیلی ناشی از آن را گرفت.
[1] – Iacovides, Fountoulakis, Kaprinis & Kaprinis
[2] – job stress
[3] – Hoel, Sparks & Cooper
[4] – National Institute for Occupational Safety and Health (NIOSH)
[5] – Francois
[6] – Devries & Wilkerson
[7] – mental health
[8] – Norito & Takashi
[9] – Neylan
[10] – Gesrhon
[11] – Baker, O’Brien & Salahuddin
[12] – World Health Organization (WHO)
[13] – Centers for Disease Control and Prevention (CDC)
[14] – Kalia
[15] – O`sullivan, Keane & Murphy
[16] – Holmes
[17] – Mesler & Capobianco
[18] – Seward
[19] – La Dou
[20] – Tyson & Pongruengphant
[21] – International Labour Organization (ILO)
میتوان گفت که محیط خانواده در سن نوجوانی نسبت به محیط همسالان دارای جذابیت کمتری میباشد. در این سن که سن هویتیابی نوجوان است، نوجوانان از محیط خانواده رویگردان شده و به سمت محیط خارج از خانواده و محدویتهای آن، جذب میشوند. از جمله مهمترین محیطهایی که نوجوان به آن گرایش پیدا میکند محیط همسالان است (کارچر[2]، هولکومب[3] و زامبرانو[4]، 2008 ). محیط همسالان چندان محیط سالمی نیست و انحرافات (از قبیل استعمال دخانیات، انحرافات جنسی، مصرف مواد ) در آن به وفور یافت میشود (کارچر، هولکومب و زامبرانو، 2008 ). از جمله جایگزینهایی که برای محیط همسالان در این سن میتوان یافت محیط مدرسه است. محیط مدرسه در صورتی که نیازهای اصلی نوجوان را در این سن بر آورده نماید باعث ایجاد تعلق خاطر یا احساس تعلق به مدرسه در نوجوانان میشود. نیازهای اساسی دانشآموز در مقاطع ابتدایی و دبیرستان عبارتند از ثبات، افزایش موقعیت های استقلال فردی، فرصت هایی برای رقابت، مواظبت وحمایت از دانشآموزان و پذیرفته شدن در جمع دوستان (روا[5]، استوارت[6] و پاترسون[7]، 2007).
حال در اینجا لازم است توضیحاتی را درباره مفهوم احساس تعلق به مدرسه و عوامل موثر بر آن ارایه دهیم. درباره احساس تعلق به مدرسه تعاریف متعددی ذکر شده است که در اینجا به برخی از آنها اشاره شده است.
دستهای از تعاریف مبتنی بر دیدگاه زیست بوم شناسانه یا مبتنی بر بعد اجتماعی است. در این رویکرد احساس تعلق به صورت عمومی عبارت است از توصیف کیفیت ارتباطات در سطح جامعه و به صورت اختصاصی (احساس تعلق به مدرسه) به عنوان دیدگاه افراد که باعث افزایش پیوند آنها با محیط مدرسه می شود تعریف می گردد(لیبی، 2000 به نقل از مک نلی[8] و همکاران، 2002). مک نلی و همکاران(2002) مهمترین عناصر این تعلق را عبارت از ارتباط موثر افراد با اعضای جامعه مدرسه، میزان تعلق افراد به اهداف جمعی و شمول یا میزان دخالت اعضا در فعالیت های اجتماعی میداند. در این رویکرد سعی شده است به مدرسه به عنوان بخشی از جامعه نگاه شود که برای بررسی آن می بایست آنرا در بافت اجتماعی مورد بررسی قرار داد. با توجه به این رویکرد مدرسه می بایست دارای سیستمی باشد که به تمام افراد با عقاید و قومیت های متفاوت احترام گذارد(روا، استوارت و پاترسون،2007).
رویکرد دیگر در تعریف احساس تعلق به مدرسه رویکرد روانشناسی به احساس تعلق به مدرسه است که احساس تعلق به مدرسه را به عنوان یک حالت روانشناسی عنوان میکند که در آن دانشآموزان احساس کنند خود و دیگر دانشآموزان مورد مراقبت و حمایت از طرف مدرسه هستند ( شوچت[9] و اسمایث[10]، 2009 ). براساس این رویکرد هنگامی که دانشآموزان با قوانین سختگیرانه از طرف مدرسه روبرو شوند و با اولین خطا در مدرسه تنبیه یا حتی اخراج شوند دارای احساس تعلق کمتری نسبت به دانشآموزانی هستند که در مدراس آسانگیر می باشند ( لد[11] و دینلا[12]، 2009). کارچر، هولکومب و زامبرانو (2008 ) در این زمینه تعریفی دیگری را بیان کرده اند که احساس تعلق به مدرسه را به عنوان اعمالی میداند که باعث سازگار شدن دانشآموز در انجام یک فعالیت یا مکان خاص می شود. این اعمال باعث افزایش احساس راحتی، خوب بودن و کاهش اضطراب دانشآموز میشود.
در رویکرد دیگر نسبت به احساس تعلق سعی شده است با حاصل و بازده های آن تعریف شود ( جمیرسون[13] ، کمپوس[14] و گریف[15]، 2003) با توجه به این رویکرد فردی دارای احساس تعلق به مدرسه می باشد که نمرات و معدل خوبی در مدرسه داشته باشد در رویکرد دیگر سعی به تعریف و اندازه گیری احساس تعلق به عنوان میزان شمول و فعالیت دانشآموز در تکالیف مدرسه و فعالیت در امور فوق برنامه شده است( نلی[16] وفیکی[17]،2004 ). به طور کلی میتوان به این نکته اشاره کنیم که عنصر مشترک همه تعاریف ارتباط ، احساس امنیت و استقلال است.
درباره عوامل تاثیر گذارنده بر روی احساس تعلق به مدرسه عوامل متعددی ذکر شده است که در اینجا به برخی از آنها اشاره میشود.
تحقیقات سینلهاف[18](2009) مک نلی(2002) موریسون[19](2008) آلن[20]، رابینز وكاسیلاس(2008) و نشان دهنده این مطلب است که عواملی از قبیل 1- تنوع نژادی و قومیتی 2- قوانین سخت گیرانه درمدارس 3- افزایش جمعیت مدارس و کلاسها 4- سو مدیریت در کلاسها 5- افزایش فعالیت های فوق برنامه دارای ارتباط با افزایش یا کاهش احساس تعلق به مدرسه میباشد.کارچر، هولکومب و زامبرانو(2008) عوامل گسترش دهنده احساس تعلق به مدرسه را شامل سه عامل میدانند 1- پذیرش به وسیله دیگران 2- حمایت بین فردی 3- احساس تعلق تجربه شده. استرمان به نقل از بتی[21]و بریو[22] (2005 ) میگویند با اینکه در گذشته وظایف فوق برنامه یکی از بهترین راههای افزایش احساس تعلق به مدرسه بوده است ولی هم اکنون به این نتیجه رسیدهایم که افزایش ارتباط میان معلم و همسالان از جمله مهمترین عوامل تاثیر روی احساس تعلق به مدرسه میباشد. یک مدل که برای احساس تعلق مطرح گشته است مدل درونی کار می باشد. بر اساس این مدل ارتباطات و نحوه ارتباطات کودک با اولین پرستار بچه(والدین) شکل میگیرد. این تعامل تصاویری را از خود و دیگران و محیط اطراف فراهم میآورد که تجربیات فرد و نحوه تعبیر و تفسیر آنرا تحت تاثیر قرار میدهد و در طول حیات تبدیل به مدل پیچیده تر و با ثبات تر میگردد و پایه و اساس روابط با دیگران را فراهم میآورد.( شوچت و اسمایث، 2009).
جامعترین مدل در جهت عوامل موثر بر احساس تعلق به مدرسه از طرف رو، استوارت و پاترسون ( 2007 ) ارایه شده است. بر اساس این مدل افزایش سلامت در مدارس باعث افزایش احساس تعلق در مدارس بوسیله دو راهبرد زیر میگردد:
1-فرایندی که باعث افزایش مشارکت تمامی افراد و ایجاد یک اجتماع میشود. هم چنین فعالیت در جامعه و مشارکت برابر و دمکراتیک
میان اعضای جامعه.
2-ساختار سیاستهای مدارس، ترتیبات سازمانی مدارس، محیط فیزیکی، رویکردهای یاددهی و یادگیری و بطور کلی کلیه اموری که منعکس کننده ارزش مشارکت، دموکراسی و دخالت در جریان آموزش میباشد.
در کنار دیدگاههای مطرح شده در زمینه احساس تعلق به مدرسه، میتوان به تئوریهای کلانتر روانشناسی در زمینه احساس تعلق نیز بهره جست. بهطور مثال در تئوری آدلر[23] (1964) از مفاهیمی همچون علاقه اجتماعی و سبک زندگی یاده شده است. در دیدگاه مازلو[24] (1979) از منظر نیازهای فردی که شامل نیازهای فیزیولوژیکی، امنیت، محبت و تعلق، احترام و خودشکوفایی مطرح شده است. در نظریه واقعیت درمانی گلاسر[25] (2008)از نیازهای اساسی انسان که شامل بقاء، محبت و تعلق، آزادی، قدرت و تفریح نام برده شده است. همانگونه که ملاحظه میشود در نظریههای یاد شده همواره از نیاز اساسی انسان به تعلق و محبت بین فردی به عنوان نشانهای از سلامت روان در نظر گرفته شده است.
از دیدگاه جامعه شناسی بنا به اعتقاد دوركیم وقتی حس تعلق به جامعه در افراد وجود داشته باشد، یك حس همانندی و قرابت به وجود خواهد آمد و پیوندهای عاطفی و دل مشغولیها و منافع مشترك افراد را به هم پیوند میدهد كه نتیجه آن افزایش و تشدید تماسهای آنان و گسترش ارتباطات در سطح جامعه است و این مهمترین ابزار برای یك مدیریت خوب بویژه در كشورهای جهان سوم است( کامر،1989)
از آنجاییکه اضطراب به منزلهی بخشی از زندگانی هر انسان در همه افراد در حدی اعتدالآمیز وجود دارد در این مرحله به عنوان پاسخی سازش یافته تلقی میشود. به گونهای كه میتوان گفت: «اگر اضطراب نبود همه ما پشت میزهایمان به خواب میرفتیم.» عصر حاضر را عصر اضطراب مینامند زیرا كه در چنین عصری مظاهر اضطراب بسیار فراوان و گستردهاند. اضطراب در دختران بیشتر از پسران مشاهده میشود زیرا كه دختران لطیفتر و روحی حساستر دارند و زودتر دچار ترس و دلهره میشوند و در نتیجه آن، اضطراب بیش از اندازه در دختران یافت میشود (كامر[26]، 1995).
بعضی از روانشناسان وجود پدیدهای به نام اضطراب را در نوجوانی متاثر از اثرات وجودی خاص این دوره می دانند و این دوره را دوره فشار و طوفان مینامند. بعضی دیگر اضطراب را اثرات فرهنگ و محیطی خاص میدانند، و معتقدنند كه اضطراب در نوجوانی متاثر از تربیت آموزشی در فرهنگهای مختلف میباشد. در این عصر بدلیل مشغلههای مختلف میباشد. در این عصر بدلیل مشغلههای ذهنی كه وجود دارد، مردم همگی همیشه در حال استرس و تنش به سر میبرند و همچنین استرس شاید عمومی ترین مساله زندگی روزمره انسان باشد، گروهی از صاحب نظران استرس را بیماری شایع قرن نامگذاری کرده اند. دوران ما ، عصر استرس و فشار عصبی است، دوره ای که در آن انسان بیش از هر زمان دیگری در معرض عوامل ایجاد استرس قرار گرفته و مسائل و مشکلات بیشماری از هر طرف او را احاطه کرده است. استرس را می توان جزء لاینفک زندگی بشر و اساس زندگی او دانست. استرس در زندگی افراد به خصوص نوجوانان و جوانان تاثیر مثبت و منفی دارد، به عبارت دیگر وجود استرس لازم و مفید است ولی میزان ان اهمیت دارد، ( دادستان، 1386 ).
نوجوانان نیز گاهی اوقات همانند بزرگسالان استرس را در زندگی روزمره خود تجربه می کنند، به همبن دلیل آموختن روشهای مقابله با استرس برای آنها سود مند است. اغلب نوجوانان هنگامی که با موقعیت خطرناک ، دشوار یا دردناک روبرو می شوند و امکاناتی برای مقابله ندارند ، استرس زیادی را تجربه می کنند( سعیدی ، 1387).
پژوهشها در زمینه احساس تعلق به مدرسه و عوامل مربوط به آن دارای نتایج متفاوتی بوده است. برای مثال گیوپتا(1982)تاثیرات اضطراب را در مدرسه مورد بررسی قرار داد وی دریافت که اضطراب هیچ تاثیر معنی داری بر تعلق نوجوان به مدرسه ندارد.
مطالعهای در آمریکا نشانههای اضطراب را در بین نوجوانان بررسی کردند. شایعترین علائم اضطرابی در نوجوان، نگران و حساسیت بالا و خلق منفی و انتقاد بوده که ناشی از نگرش دیگران میباشد. در آمریکا احساس خوب بودن درباره خود، رضایت روانی در مورد اهداف، احساسات قابل قبولی هستند. نگرش دیگران موجب بیشترین اضطراب نشده و با علائمی جسمی از جمله سردرد، اختلال معدهای و شکایات عصبی خودر ا نشان میدهد (جان کنت[27]، 2003)
در جمع بندی از پژوهشهای متعدد انجام شده در زمینه احساس تعلق به مدرسه میتوان گفت که در چارچوب مفاهیمی چون تعلق، عضویت، رضایت، تعهد، التزام و ارتباط به عنوان پیش بینی کننده دستاوردهای آموزشی، روانشناختی، رفتاری و اجتماعی دانشآموزان به شمار میآورند (رسنیک[28] و همکاران، 1997 با روزر[29]، الکس[30] و استروبل[31]، 1998)
لذا هدف پژوهش حاضر پاسخ به این سوال است که آیا بین استرس و اضطراب با احساس تعلق به مدرسه نوجوانان (پسر و دختر ) شهر بندرعباس وجود دارد و اینکه سهم هرکدام از این متغیرها چه میزان می باشد؟
[1] Kramer
[2]- karcher
[3]- holcomb
[4]- zambrano
[5]- Rowe
[6]- Stewart
[7]- Patterson
[8]- Mcneely
[9]- Shochet
[10]- smyth
[11]- Ladd
[12]- Dinella
[13]- Jimerson
[14]- Campos
[15]- Greif
[16]- Neely
[17]- Faici
[18]- Saelhof
[19]- Morrison
[20]- Allen; Robbins& Casillas
[21]- Beaty
[22]- brew
[23] – Adler
[24] – Maslow
[25] – Glasser
[26] Cumer
[27] – Jann Conde
[28] – Resnik
[29] – Roeser
[30] – Eccles
[31] – Stroblel
مهارت در ابراز هیجان مقابله با چالشهای زندگی را آسان تر میکند و منجر به افزایش سلامت روانی در اینگونه افراد میشود (کینگ و امونز، 1990). افرادی که از نظر هیجانی توانمند هستند، در موقعیتهای مختلف احساسهای خود را تشخیص میدهند، مفاهیم ضمنی آن را درک میکنند و به گونه موثری حالتهای هیجانی خود را برای دیگران بیان میکنند. این افراد در مقایسه با افرادی که توانایی درک و بیان حالتهای هیجانی خود را ندارند، در کنار آمدن با تجربههای منفی از موفقیت بیشتری برخوردارند و سازگاری مناسب تری را در ارتباط با محیط و دیگران نشان میدهند (گلمن[13]،1995).
اصطلاح آلکسی تایمیا[14] (ناگویی خلقی)، اولین بار توسط سیفنوس[15] (1972، 1973) برای توصیف مجموعه ای از ویژگیهای شناختی و عاطفی و در توصیف افرادی به کار برده شد که فقدان ظرفیت عاطفی آنها، منجر به شکست در توصیف هیجانات و به کلام در آوردن آنها میشد (میجر[16] و همکاران، 2006). آلکسی تایمیا به عنوان یک اختلال چند شامل دشواری در شناسایی احساسات[17]، دشواری در توصیف احساسات[18] و سبک تفکر بیرون مدار[19] میشود. درکل آلکسی تایمیا را میتوان به عنوان نقص در بازنمایی هیجان ها، پردازش شناختی و تنظیم حالات هیجانی بین فردی در نظر گرفت (تیلور[20] و بگبی[21]، 2004). بنابراین آلکسی تایمیا یا نارسایی هیجانی بعنوان یک پدیده ی هیجانی شناختی به اختلال خاص در کارکرد روانی اطلاق میشود که در نتیجه ی فرآیند بازداری خودکار اطلاعات و احساسات هیجانی به وجود میآید. ناتوانی در ارزیابی و ابراز هیجانها را با آلكسی تایمیا در ارتباط دانسته اند (بگبی و همکاران، 1994).
در ارتباط با آلکسی تایمیا، مؤلفههای مختلفی مطرح شده اند که از جملهی آنها میتوان به تیپ شخصیتی D و سبکهای ابراز هیجان اشاره کرد. پژوهشگران آسیب شناسی روانی معتقدند که عدم توانایی به کارگیری و اصلاح مهارتهای تنظیم هیجانی، پیش بینی کننده آسیبهای روانی فرد در آینده میباشد. به همین دلیل هنگامی كه فرد با یك موقعیت هیجانی روبرو می شود احساس خوب و خوش بینی برای كنترل هیجان كافی نیست بلكه وی نیاز دارد كه در این موقعیتها بهترین كاركرد شناختی را نیز داشته باشد (رضوان و همکاران، 2006). در همین رابطه، پاركر[22] و همكاران (1993) و كوینتون[23] و واگنر[24] (2005) گزارش کرده اند كه آلكسی تایمیا با دوسوگرایی در ابرازگری هیجانی رابطه دارد.
ابرازگری هیجانی از ابعاد مهم و تامینکننده سلامت روان است و نقش کلیدی در سلامت روان دارد؛ زیرا در صورت عدم ابراز هیجان خاطرات آسیبزا همراه با هیجانات سرکوب شده به مقاومتی ناهشیار و نشانگان آسیبزا منجر میشوند. از دیدگاه علوم شناختی، هیجانها به عنوان دسته ای از طرحوارههای مبتنی بر پردازش اطلاعات شناخته میشوند که شامل فرآیندها و تجسمهای نمادین و غیر نمادین هستند. کاهش ابراز هیجانات اساسا بیانگر نوعی فقدان یا بدتنظیمیهیجانات است. به همین صورت آسیب در ظرفیتهای پردازش هیجانی مبتنی بر نارسایی هیجانی ممکن است یک عامل خطر احتمالی برای انواع مشکلات سلامت روان باشند. دوسوگرایی در ابرازگری هیجانی، گرایش به ابراز هیجان داشتن ولی ناتوان از ابراز آن بودن، ابراز هیجان بدون تمایل واقعی، ابرازكردن و سپس پشیمان شدن می باشد (كینگ و امونز[25]، 1990). دوسوگرایی در ابرازگری هیجان ممکن است به عنوان احساس های هیجانی به سرعت متغیر یا به طور همزمان شدید و متضاد به یک موضوع تعریف شود (کینگ، 1998). كنترل هیجانی و دوسوگرایی در ابرازگری هیجانی، خود دو سبك از سبك های ابراز هیجان هستند. افراد توانمند از نظر کنترل هیجانی، احساس های خود را تشخیص میدهند، مفاهیم ضمنی آن را درك میکنند و به گونه مؤثرتری حالت های هیجانی خود را برای دیگران ابراز میدارند. برخی افراد هیجانهای خود را آزادانه و بدون نگرانی از پیامدهای آن ابراز میکنند؛ برخی دیگر در انتقال حالت های هیجانی محافظه کارند و برخی هیجان های ناراحت کننده را در ذهن خود مرور میکنند و افرادی نیز ممکن است ابرازگر یا غیر ابرازگر باشند، ولی در عین حال در مورد سبک ابرازگری خود متعارض باشند (کینگ و کلبی، 1995).
نتایج پژوهشهای کاستلی[26] و همکاران (2013)؛ دالبداک[27] و همکاران (2013)، مظاهری و افشار (1389)؛ لی[28] و همکاران (2007) نشان داده است که بین آلکسی تایمیا و دو بعد دشواری در شناسایی احساسات و دشواری در توصیف احساسات آن، با افسردگی و اضطراب همبستگی مثبت و معنی داری وجود دارد از طرفی اضطراب با ویژگیهای شخصیت D رابطه تنگاتنگی دارد. نتایج تحقیقات ویلیامز[29] و همکاران (2011) و ماتن[30] و جنکاز[31] (2007) نیز موید همین نتیجه بوده است.
تیپ شخصیتی D به عنوان یك تیپ شخصیتی آشفته تعریف می شود كه شامل دو رویداد همزمان هیجان پذیری منفی (تمایل به تجربه ی هیجانات منفی) و بازداری اجتماعی (تمایل به بازداری از خود ابرازی در تعاملات اجتماعی) است (دنولت، 1998). هنگامی كه فردی این دو خصوصیت شخصیتی یعنی عاطفه منفی و بازداری اجتماعی را به طور همزمان و با شدت بالا دارا باشد، به عنوان تیپ شخصیت D یا شخصیت پریشان طبقه بندی می شود. به همین ترتیب، بازداری اجتماعی با تمایل پایدار به بازداری تجربیات هیجانی و رفتاری در تعاملات اجتماعی مشخص می شود. افراد دارای بازداری اجتماعی بالا بیشتر تمایل دارند كه از طریق كنترل بیش از حد خود بیانگری (عدم ابراز و تصریح عقاید وخصوصیات خود) از واكنش های منفی دیگران جلوگیری كنند (ایمونسا و همکاران، 2007).
مطالعه پژوهشهای پیشین اهمیت بررسی و تشخیص عوامل موثر بر الکسی تایمی که میتوانند نقش تشدید کننده یا متعادل کننده داشته باشند را آشکار میشود. از آنجایی که بیشتر ادبیات در این زمینه آلکسی تایمیا را با مؤلفههای اثر گذار بر آن به طور جداگانه بررسی کرده اند، شناسایی رابطه تیپ شخصیتی D، سبکهای ابراز هیجان با آلکسی تایمیا، میتواند به روشن شدن همپوشانی این صفات با یکدیگر کمک کرده و نشان دهد که کدام دسته از متغیرها به لحاظ همپوشی با این سازه میتوانند در ابتلا به اختلالات، تداوم آنها و دشواری در درمان، تاثیرگذار باشند. از این رو پژوهش حاضر به بررسی ارتباط بین آلکسی تایمیا با تیپ شخصیتی D و سبکهای ابراز گری هیجان پرداخته است تا به طور همزمان نقش ارتباطی این عوامل را مورد بررسی قرار دهد و از طریق فهم بیشتر این سازه، امکان اقدامات پیشگیرانه و تشخیص بهتری را فراهم آورد.
1 . Kesller
[2] . Mesken
[3] . Kenndey-Moore
[4] . Watson
[5] . Lewis
[6] . emotional expressiveness
[7] . Calbey
[8] King
[9]. Distressed personality
[10] . Lim
[11] . Denollet
[12] . Emonsa
[13] . Goleman
[14] . alexithymia
[15] . Sifnouse
[16] . Meiger
[17] . difficulty in indentifying feelings
[18] . difficulty in describing feelings
[19] . externally-oriented thinking
[20] . Taylor
[21] . Bagbey
[22] Parker
[23] . Quinton
[24] . Wagner
[25] King& Emmons
[26] . Castelli
[27] . Dalbudak
[28] . Le
[29] . Williams
[30] . Motan
[31] . Gencoz