ارتباط والدین و فرزندان از جمله موارد مهمی است كه سالها نظر روان شناسان و متخصصان تعلیم و تربیت را به خود جلب كرده است. خانواده نخستین پایگاهی است كه پیوند بین كودك و محیط اطراف او را به وجود میآورد. كودك در خانواده پندارهای اولیه را دربارهی جهان فرا میگیرد، از لحاظ جسمی و ذهنی رشد مییابد، شیوههای سخن گفتن را میآموزد، هنجارهای اساسی رفتار را یاد میگیرد و سرانجام نگرشها، اخلاق و روحیاتش شكل میگیرد و به عبارتی اجتماعی میشود. هر خانوادهای شیوههای خاصی را در تربیت فردی و اجتماعی فرزندان خویش به كار میگیردكه شیوههای فرزندپروری نامیده میشوند.شیوههای فرزندپروری به عنوان مجموعه یا منظومهای از رفتارها كه تعاملات والد ـ كودك را در طول دامنهی گستردهای از موقعیتها توصیف میكند در نظر گرفته میشود (آندر [1]و گولای[2]،2009).
شیوه های فرزندپروری والدین یکی از سازه های جهانی است که بیانگر روابط عاطفی و نحوه ارتباط کلی والدین با فرزندان است و عاملی مهم برای رشد و یادگیری کودکان به شمار میآید (زی[3]، 2004؛ پرات[4]، 2003). شیوه فرزندپروری به لحاظ مفهومی تحت تاثیر دو چارچوب نظری قرار دارد: اول، نظریه دلبستگی که بر کارهای اولیه جان بالبی (بالبی[5]، 1969) و متعاقب آن کارهای ماری آینسوورث[6] و همکاران او (1978) استوار است. مطابق با این نظریه ماهیت روابط کودکان با افراد مهم زندگی (نظیر والدین یا هردو فرد مراقبت کننده دیگر) در سال های اولیه زندگی بسیاری از جنبه های رشد اجتماعی عاطفی و شناختی کودکان را شکل میدهد. دوم پژوهش های مربوط به ارتباط والدین با کودک که نگرش ها و اعمال والدین را در فرایند فرزندپروری مورد بررسی قرار داده اند (یوسفی،1386).
بر اساس تعریف دارلینگ[7] و استینبرگ[8] (1993؛ گلاسگو[9] وهمکاران، 1997) میتوان شیوههای فرزندپروری را اینگونه تعریف کرد: « شیوههای فرزندپروری مجموعهای از گرایشها، اعمال و جلوههای غیر کلامی است که ماهیت تعامل کودک و والدین را در تمامی موقعیتهای گوناگون مشخص میکند». شیوههای فرزندپروری بیانگر تنوعهای بهنجار در تلاشهای والدین برای کنترل و اجتماعی کردن فرزندان است. بنابراین این شیوهها ابزاری برای توصیف تفاوتهای بهنجار والدینی بوده و با موضوع کنترل، ارتباط تنگاتنگ دارند، به گونهای که اکثر پژوهشگران معتقدند که نقش اصلی والدین آموزش و کنترل فرزند است (جان بزرگی و همکاران،1387).
تأثیر محیط خانواده بر رشد كودك اغلب به وسیلهی مشاهده تعامل والد ـ فرزند مورد بررسی قرار گرفته است. در این مشاهدات معمولاً ویژگیهای رفتاری والدین به وسیله دو بعد ارزیابی شده است: الف) پذیرش (گرمی) كه شامل حمایت و پرورش عاطفهی مثبت بین والدین و كودك میباشد. ب) كنترل كه شامل آن دسته از رفتارهای والدین است كه رفتار كودك خود را هدایت میكنند مانندراهنمایی و كنترل كردن، بازدارنده یا تسهیلكننده بودن (كتانین[10] و همكاران،2001).
شیوههای فرزندپروری یك عامل تعیینكننده و اثرگذار است كه نقش مهمی در رشد و آسیبشناسی روانی كودكان بازی میكند و به عنوان بخشی از تاثیرات خانوادگی، سهم زیادی در جهتدهی به رفتارهای کودکان دارد. بحث در مورد هریك از ویژگی های روان شناختی و مشكلات فرزندان بدون در نظر گرفتن نگرشها، رفتارها و شیوههای فرزندپروری تقریباً غیرممكن است. بیگمان، همه والدین با وظیفه ارتقاء بهینه تحول بهنجار و سلامت کودکان خود در چالش هستند که چالشهای مذکور هم در جهت رشد و پختگی جسمانی و هم در جهت تحول اجتماعی، هیجانی و عقلانی کودکان میباشند (انتن و گولان[11]،2009). هرچند روانشناسان و نظریهپردازان بر نقش والدین و شیوههای فرزندپروری تأكید میكنند، تحقیقات محدودی در مورد شیوههای فرزندپروری و رابطه آن با ویژگی های روانشناختی كودك به عمل آمده است.
یكی از حوزههای مربوط به سلامت روانی کودکان كه از رفتار والدین و تعامل آنها با كودك تاثیر میپذیرد، اختلالات رفتاری کودکان میباشد. پدران و مادران در طیف وسیعی از ویژگی های لازم برای فرزندپروری با هم متفاوتند و تركیبهای متفاوت شیوههای فرزندپروری پدرانه و مادرانه با سازگاری و سلامت کودکان ارتباط دارد. محیط خانواده و شیوه های فرزندپروری نتایج مهمی را در رشد روانی اجتماعی فرزندان به بار میآورند (آندر و گولای،2009). شیوههای فرزندپروری والدین بر بروز انواع مختلف اختلالات رفتاری در کودکان از جمله ناسازگاری اجتماعی (یوسفی،1386) ، پرخاشگری (سید موسوی، نادعلی و قنبری،1387)، بیشفعالی- کمبود توجه (حیدری، دهقانی و خداپناهی،1388)، افسردگی و اضطراب (حسینی نسب، احمدیان و روانبخش،1385)، رفتارهای پرخاشگرانه و
قانونشکنی (سید موسوی و همکاران، 1387) تاثیرگذار است.
آکینبای[12] (2002) موقعیت خانوادگی را از عوامل اساسی در شكلگیری شخصیت فرزندان میداند. وی نتیجه گرفت که تعاملات صمیمانه و عدم کنترل گری والدین پیشبین سلامت روانی فرزندان و از سوی دیگر عدم پذیرش و کنترلگری والدین پیش بین همنوایی و نشانگان آسیبشناسی روانی در آنها می باشد (آکینبای، 2002). تاثیرات بازدارنده خانواده های کنترل گر بر مسئولیت پذیری و گشادهرویی به تجربه فرزندان در تحقیقات فورنهام [13]و همکاران (2011) و کنگ لنگ[14] (2008) نیز به اثبات رسیده است. باس، کارستن و نیستاد[15] (2011) نشان داده اند که رفتار و نگرش والدین و كمیت و كیفیت علاقه آنها و نحوه ارتباط با فرزندان در رشد تواناییهای شناختی فرزندان و سلامت روان شناختی آنها كاملا موثر است. كتانین و همكاران (2001) در تحقیقی كه در مورد خلق و خوی كودكان و نگرشهای فرزندپروری مادران انجام دادند به این نتیجه رسیدند كه شیوههای انضباطی سختگیرانه مادران هیجانهای منفی و اجتماعی بودن پایین كودكان را توسعه میدهد و مانع بروز فعالیتهای خود انگیخته از سوی کودکان می شود. زی (2004) در مطالعهای تأثیر سبك های فرزندپروری را روی یادگیری اکتشافی كودكان در مدرسه مورد بررسی قرار داد. یافتهها حاكی از آن بود كه بكارگیری سبك فرزندپروری مقتدرانه از سوی والدینیادگیری اکتشافی کودکان را افزایش داده و موجب سازگاری بهتر در رابطه با مشكلاتی همچون مشكلات رفتاری، مهارتهای اجتماعی و عملكرد تحصیلی میگردد. از سوی دیگر فشارهای ناشی از حضور کودک مبتلا به اختلال رفتاری در محیط خانواده، بر وضعیت روان شناختی والدین و دیگر اعضای خانواده تاثیرگذار است. انکار واقعیت، عدم پذیرش معلولیت فرد، خشم و پرخاشگری، افسردگی، احساس گناه و فدا شدن زندگی و آمال و آرزوها ، اختلال در روابط زناشویی و … از جمله مهمترین تأثیرات عاطفی بر روی والدین میباشد. همچنین بواسطه حضور کودک مبتلا به اختلال رفتاری ارتباطات اجتماعی ، خانوادگی ، برقراری و یا حضور در مهمانی، تفریحات و فعالیت های اجتماعی خانوادهها دچار اختلال جدی میشود به ترتیبی که در بسیاری موارد منجر به جدایی والدین از یکدیگر شده است یکی از حوزههایی که تحت تاثیر فشارهای ناشی از حضور کودک مبتلا به اختلال رفتاری در خانواده قرار میگیرد سلامت روانی والدین است. از نظر سازمان بهداشت جهانی (ساپینگتون،1385)، سلامت روانی عبارتست از «قابلیت ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران، تغییر و اصلاح محیط فردی و اجتماعی، حل تضادها و تمایلات شخصی بهطور منطقی، عادلانه و مناسب». سلامت روانی، یعنی سازش با خود و محیط اجتماعی و فشارهای مکرر زندگی. منظور از سازگاری، ایجاد تعادل و هماهنگی رفتار فرد با محیط است که باعث حفظ تعادل روانی او در ارتباط با تغییرات و دگرگونیهای محیط خود شود و نیز به تطابقی مؤثر و سازنده دست یابد. والدین کودکان مبتلا به اختلال رفتاری نسبت به دیگر افراد جامعه با فشارهایی مواجهند که از نظر شدت و حدت متفاوتند. همانطور که ذکر شد حضور کودک مبتلا به اختلال رفتاری در خانواده مشکلات و فشارهای مکرر زیادی را به همراه دارد، بنابراین این والدین در سازگاری با فشارهای زندگی که تعیین کننده سلامت روانی آنها میباشد، نسبت به افراد دیگر جامعه مشکلات بیشتری را پیش رو دارند. ادبیات تحقیق نیز بیانگر این است که حضور کودک مبتلا به اختلال رفتاری در خانواده بر روی میزان بهداشت روانی والدین تاثیر منفی دارد (پاكزاد،1380).
حال این سوال مطرح می شود که آیا وضعیت روان شناختی فرزندان به طور عام و بروز اختلالات رفتاری در آنها به طور خاص تحت تاثیر شیوههای فرزندپروری والدین میباشد ؟ و از سوی دیگر اختلالات رفتاری فرزندان بر سلامت روانی والدین تاثیر گذار است؟
[1] Ander
[2] kolay
[3] Xie
[4] Pratt
[5][5] Balbi
[6] Aynsoverth
[7] Darling
[8] stinberg
[9] Glasgow
[10] Katanin
[11] Anten & kolan
[12] Akinboye
[13] Furnham
[14] Keang Ieng
[15] Baas, M, Carsten K. W. & Nijstad
نیاز به پیشرفت یکی از انگیزههای اولیه بشر است. افرادی که نیاز به پیشرفت در آنها قویتر است، تمایل بیشتری به کامل شدن و بهبود عملکرد خود دارند. آنان ترجیح میدهند با وظیفهشناسی کارهایی انجام دهند که چالش برانگیز بوده به طوری که ارزیابی پیشرفت آنان در مقایسه با پیشرفت سایر مردم بر حسب ملاک هایی امکان پذیر باشد. به بیان دیگر پیشرفت، رفتاری است مبتنی بر وظیفه که اجازه میدهد عملکرد فرد بر طبق ملاک های فرض شده درونی یا بیرونی مورد ارزیابی قرار گیرد(کوری ،2006 ، کاموراجا،کارو و اسمک، 2009).
پیشرفت تحصیلی دانشآموزان یکی از شاخصهای مهم در ارزشیابی آموزش و پرورش است و سطوح بالای آن میتواند پیشبینی کننده آینده روشن برای فرد و جامعه باشد و تمام کوششها و سرمایهگذاریهای هر نظامی، تحقق این هدف میباشد. بر این اساس روانشناسان و متخصصان تعلیم و تربیت به بررسی عوامل انگیزشی در یادگیری و عملکرد دانشآموزان در حوزه های گوناگون درسی توجه داشتند. از دهه 1980 میلادی اکثر تحقیقات صورت گرفته در زمینه پیشرفت تحصیلی بر عوامل روانی که بر یادگیری دانشآموزان تأثیر دارند تأکید کردهاند( لینن برینک و پنتریچ، 2002).
روان شناسان علاقه مند به حیطه روان شناسی مثبت نگر توجه خود را بر منابع بالقوه احساس های مثبت نظیر احساس شادکامی معطوف کرده اند(سیلگمن و چیکنست میهالی،2000، کوهن و پرسمن،2005).که امید و شادکامی یکی ار سازه های شناختی-انگیزشی است که در این زمینه مورد تأیید قرار گرفته است(اسنایدرو لوپز،2007). پاسخ های هیجانی بخش بزرگی از تعاملات فیزیولوژیک انسان است که توانایی وی را برای بقاء و حفظ سلامت با بیماری های مختلف تحت تاثیر قرار می دهد. شادی یکی از این هیجان هاست که دامنه وسیعی از کنش های عاطفی از احساس آرامش گرفته تا احساس لذت و خلسه را شامل می شود(خدایاری فرد، عابدینی،1386).
برخی از روانشناسان هم سلامت روان شناختی را مترادف با شادی و خشنودی از زندگی در نظر گرفتهاند. به نظر این افراد، سلامت روانشناختی یعنی تعادل بین هیجان مثبت و منفی زندگی است. در ارتباط بین هیجان مثبت و منفی با شادی دو عامل فراوانی و شدت شادی مورد توجه قرار میگیرد که از بین این دو عامل فراوانی شادی نشانگر مناسبی برای بررسی و اندازهگیری سلامت روانشناختی در نظر گرفته شده است. زیرا به راحتی میتوان آن را اندازه گرفت. این عامل قویاً با سلامت هیجانی طولانی مدت در ارتباط است( دینر و لارسن، 1993، رایف و کی یس، 1995).
یکی دیگر از مفاهیم مرتبط با پیشرفت تحصیلی دانش آموزان درگیری اعضای خانواده در امور تحصیلی فرزندان است. خانواده یک نظام طبیعی و اجتماعی است که افراد خواسته یا ناخواسته به آن وابسته اند و اولین کانونی است که فرد در آن احساس امنیت می کند و مورد پذیرش و حمایت قرار می گیرد. مطمئناً ساخت و فضای خانواده، نقش مهمی در عملکرد و رفتار فرد ایفا می کند. كیفیت تعامل والدین و فرزندان، وضعیت اقتصادی – اجتماعی خانواده و تحصیلات والدین همواره به عنوان تعیینکنندههای مهم پیشرفت تحصیلی دانش آموزان و دانشجویان شناخته شده است(آکسوی ، لینک؛ 2000).
از آنجا که خانواده، خود یک واحد اجتماعی است و ارزشها و معیارهای اجتماعی از طریق آن به کودک منتقل می شود، به عنوان یک واسطه از لحاظ تأثیر محیط اجتماعی بر کودک، اهمیت فراوانی دارد. به سخن دیگر، چون خانواده کانون تولد و زایش فرزند است و پیش از وی شکل گرفته است، تا مرحلهای که فرزند به آگاهی و« شعور» کافی برسد، خواه ناخواه در تعیین سرنوشت، ساختمان روحی و نوع جهان بینی و طرز
تفکر وی که خود برگرفته از محیط اجتماعی است، تأثیر فراوان دارد. بنابراین، مشارکت و درگیری والدین در امور تحصیلی بر کلیه جوانب تحصیلی دانش آموزان مؤثر است(احدی و محسنی، 1387).
متغیر دیگر مرتبط با پیشرفت تحصیلی، خودکارآمدی دانش آموزان است. سازه ی خودكارآمدی در حوزه های شناختی و انگیزشی مورد بررسی قرار گرفته و تأثیر آن بر متغیرهای تحصیلی و انگیزشی تأیید شده است. سازه ی خودكارآمدی اولین بار به وسیله ی بندورا (1977)، معرفی شده است. خودكارآمدی به باورهای فرد در باره ی توانایی های خود برای یادگیری یا انجام رفتار، در سطحی قابل قبول، اطلاق می شود. این سازه در چارچوب وسیع تری به نام نظریه ی شناختی اجتماعی ریشه دارد كه فرض می كند پیشرفت آدمی وابسته به تعامل میان رفتارهای فرد، -عوامل شخصی )باورها، افكار و…( و شرایط محیطی است. نوید( 2009)، بیان می كند كه نظریه ی شناختی اجتماعی تبیین می كند كه افراد صرفاً به محیط پاسخ نمی دهند بلكه به طور فعال در جستجو و تفسیر اطلاعات هستند. نظریه ی شناختی اجتماعی بر این نكته تاكید دارد كه چگونه عوامل شناختی، رفتاری، شخصی و محیطی با هم تعامل می كنند تا انگیزش و رفتار را تعیین كنند. از نظر بندورا، كاركرد انسان نتیجه ی تعامل این عوامل است )كرودرز ، هیوز و موراین، 2008).
بندورا (1995)، به خودكارآمدی به عنوان باورهای فرد در باره ی توانایی های خود جهت سازمان دهی و اجرای دوره های عمل مورد نیاز در اداره ی موقعیت های آینده اشاره می كند. به طور ساده تر، خودكارآمدی باوری است كه یك فرد بر اساس آن می تواند با به كار گیری مهارت های خود، كاری را در شرایط خاص انجام دهد )اسنایدر و لوپز، 2007). اصل زیربنایی نظریه ی خودكارآمدی این است كه افراد احتمالاً بیشتر در فعالیت هایی درگیر می شوند كه نسبت به آن فعالیت ها خودكارآمدی بالایی دارند و از درگیر شدن در فعالیت هایی كه خودكارآمدی پایینی نسبت به آن دارند پرهیز می كنند )واندر بیل و شورتریج بگت، 2002).
لازمه اصلی پیشرفت جامعه و تمدن، پیشرفت فرزندان آن جامعه در امور تحصیلی و آموزشی می باشد. لذا با توجه به مطالب ارائه شده می توان بیان کرد که بررسی پیشرفت تحصیلی دانش آموزان جهت تعیین عوامل تأثیرگذار بر آن دارای اهمیت فراوان می باشد. بنابراین، در این تحقیق سعی شد مهمترین عوامل موثر بر پیشرفت تحصیلی بر اساس تحقیقات گذشته تعیین شود (که عبارت بودند از درگیری والدین در امور تحصیلی، شادکامی و خودکارآمدی) و سپس تعیین شود که کدام یک از متغیرهای عنوان شده نقش بیشتری بر پیشرفت تحصیلی دانش آموزان دارند؟ پس محقق در این پژوهش به دنبال دستیابی به این سوال کلی می باشد: آیا متغیر های خودکارآمدی، شادکامی ودرگیری والدین در امور تحصیلی می تواند پیشرفت تحصیلی دانش آموزان دختر پایه اول دبیرستان را پیش بینی کنند؟ در صورت پیش بینی، کدام یک از متغیرها توان پیش بینی بالاتری دارند؟
[1] – International Institute For Eductional Planning
[2] – Vosniadov
[3]- Deary, Estrend, Smith and Fernandz
[4] – Dooc and Mester
[5] -Curry,F.
[6] – Komarraja, M., Karau, S. J., Schmeck
[7]-Linen Brink, E. A
[8] -Pintrich, P.R
[9]-Selligman & Mihally
[10]-Cohen S.,& Pressman, D.S
[11]-Snyder, C. R., & Lopez, J
6- Diener, E. & Larsen, R., J.
[13]- Ryfff & kiyess
[14] -Aksoy
[15] -Link
[16]-Bandura
[17]- Nevid
[18] -Crothers
[19]-Hughes& Morine
[20] – Van der Bijl, J. J., & Shortridge-Baggett, L
مطالعات اخیر نشان داده اند که اهمال کاری اثرات منفی بر سلامت جسمی، عادات غذایی و ورزش افراد بر جای می گذارد (گوردون[5]،2003). از جمله عواملی که می تواند باعث بروز اهمال کاری شغلی کارکنان در سازمان ها شوند می توان به دو مورد عمده اشاره کرد : 1- آسیب ها و ناهنجاری هایی که مربوط به روان شخص اهمال کار است : خود کم بینی ، توقع بیش از حد از خود ، پایین بودن سطح تحمل ، کمال طلبی وسواس گونه، اشتیاق به لذت جویی کوتاه مدت ، فقدان قاطعیت و عدم اعتماد بنفس از آن جمله اند. 2- آسیب هایی که در ارتباط با دیگر اشخاص و با محیط اطراف خود را نشان می دهد ؛ نظیر نارضایتی از وضع موجود، عدم تسلط بر کار ، نگرش منفی به کار ، نگرش غیر واقع بینانه از دیگران ، احساس عدم مسئولیت و لجبازی با دیگران (آقا تهرانی،1385). علاوه بر بحث پیرامون علل اهمال کاری، پیامدهای این متغیر مدنظر پژوهشگران بوده است. آثار و پیامدهای اهمال کاری را می توان در اموری چند خلاصه کرد که عبارتند :
سازمان هایی که افراد آن مبتلا به اهمال کاری می باشند خستگی، ناامیدی، ترک کار و عدم موفقیت و مشکلات جسمی و روحی از ویژگی کارکنان آنان و عدم تحول، افت عملکرد و کارآیی از ویژگی های سازمانی آنان خواهد بود (بلس[6]،1989). باوجود تاثیر بالقوه اهمال کاری بر بازدهی و عملکرد سازمان ها به اهمال کاری در محیط های شغلی توجه پژوهشی اندکی شده است. تحقیقات موجود به بررسی نقش ویژگی های فردی و محیطی در اهمال کاری شغلی پرداخته اند و اهمیت این دو دسته عوامل را نشان داده اند. در پژوهش های موجود نقش متغیرهای مختلف فردی و محیطی مدنظر بوده است نظیر خودکارآمدی ، وظیفه شناسی ، خودکنترلی ، حواس پرتی ، تکانشی بودن ، بیزاری از تکلیف ، روان رنجورخویی ، تمرد و سرکشی و انگیزش شغلی(استیل[7]،2007). در این میان یکی از متغیرهای محیطی تاثیر گذار بر اهمال کاری شغلی ، ویژگی های شغلی[8] بوده است.
پنج ویژگی اصلی یک شغل عبارت است از:
الف- تنوع در مهارت[9]: شغلی كه انجام آن مستلزم كاربرد تعداد زیادی از مهارتها و استعدادهای شخصی باشد، همهی تواناییها و مهارتهای فرد را به چالش میكشد و افراد به احتمال قوی چنین مشاغلی را معنادار خواهند یافت.
ب-هویت وظیفه[10]: هویت تكلیف ناظر بر آن است كه آیا كاركنان در انجام فعالیتهای خود بخش معناداری از كار را تا رسیدن به نتیجهی نهایی انجام میدهند و آیا نسبت به كل فرایند كار از درك و آگاهی كافی برخوردارند یا خیر؟
ج- اهمیت وظیفه[11]: میزان تأثیر شغل فرد بر زندگی یا كار سایر افراد در همان سازمان و یا بیرون از سازمان میباشد.
د-استقلال كاری[12]: میزان آزادی، عدم وابستگی و اختیار فرد برای برنامه ریزی شغلی و انتخاب روشهای مناسب جهت انجام كار اشاره دارد.
ه- بازخورد[13]: درجه دریافت اطلاعات روشن و بیواسطه در مورد میزان و چگونگی عملكرد شغلی فرد را بازخورد شغلی مینامند(هاكمن و الدهام[14]، 1976).
تحقیقات تجربی چندی به بررسی ارتباط متغیر ویژگی های شغلی با شاخص های عملکرد شغلی از جمله اهمال کاری پرداخته اند. به عنوان مثال الدهام(1976) نشان داد که ویژگی های شغلی کارکنان با عملکرد و تلاش شغلی رابطه دارد.
لونرگان[15] (1998)در پژوهشی با عنوان«کانون کنترل به عنوان واسطه در رابطه بین ویژگی های شغلی و اهمال کاری در محیط کار» به این نتیجه دست یافت که:علیرغم اینکه اهمال کاری در سازمان ها می تواند بهره وری را کاهش دهد، مطالعات در این زمینه اندک است. وی تاثیر ویژگی های شغل (خودمختاری،اهمیت شغل، بازخورد شغل ازجانب دیگران) و کانون کنترل بر انواع سه گانه اهمال کاری(تصمیم گیرانه،برانگیختگی،اجتنابی)را بررسی کرد. اهمال کاری تصمیم گیرانه ارتباط معکوسی با تمام ویژگی های شغلی به جز بازخورد شغل از سوی دیگران نشان داد و با کانون کنترل همبستگی مستقیم داشت.
هر چند این تحقیقات مؤید وجود رابطه بین ویژگی های شغلی با اهمال کاری شغلی می باشد با این حال در خصوص مکانیسم این ارتباط اطلاعات چندانی در دست نیست. در پژوهش حاضر نقش واسطه ای انگیزش شغلی[16] در رابطه بین دو متغیر اهمال کاری شغلی و ویژگی های شغلی مورد بررسی قرار می گیرد. انگیزش شغلی عبارت است از میل به کوشش فراوان در جهت تأمین هدفهای سازمان. یکی از دلایل موفقیت کارکنان و به تبع آن سازمان ها وجود عوامل انگیزشی در حد بالا در آن سازمان می باشد. برای توجیه اختلاف بین کارکنان که استعداد، توانایی و فرصت یکسانی برای کار در محیط یک سازمان و تحت شرایط وامکانات مساوی شغلی بوده اما عملکرد متفاوتی دارند،از مفهوم انگیزش شغلی استفاده می شود. منظور از انگیزش شغلی، عوامل، شرایط و اوضاع واحوالی است که موجب برانگیختن، جهت دادن وتداوم رفتارفرد به شکل مطلوب در ارتباط با موقعیت های شغلی اش می گردد. انگیزش شغلی نشان دهنده میل و علاقه فرد نسبت به انجام دادن یک کار، سروسامان دادن به محیط مادی ، معنوی واجتماعی خود ، فائق آمدن برموانع ، از دیگران سبقت گرفتن و رقابت کردن با آنها از طریق کوشش زیاد برای بهتر انجام دادن کارهاست .
از دلایل انتخاب انگیزش شغلی به عنوان نقش واسطه ای در رابطه بین اهمال کاری شغلی و ویژگی های شغلی 1)ارتباط ویژگی های شغلی با انگیزش شغلی و 2)ارتباط اهمال کاری شغلی با انگیزش شغلی، می باشد.
الدهام(1976)در مطالعه ای به بررسی رابطه ویژگی های شغلی کارکنان با انگیزش درونی شغل و عملکرد شغلی و انحرافهای تعدیل کننده نیاز رشدی و خشنودی کار پرداخت. یافته های او نشان داده که رابطه مثبت و معنی داری بین انگیزش درونی و رتبه های کارکنان از کیفیت، کمیت و تلاش شغلی وجود دارد. یعنی هر چه کارکنان احساسات درونی مثبت بیشتری را از عملکرد موثر خود تجربه کند عملکرد شغلی (طبق رتبه بندی فرد) بیشتر خواهد بود.
پیرى (1378) در تحقیقى تحت عنوان رابطۀ ویژگى هاى شغلی با انگیزش شغلى در كاركنان دانشگاه علوم پزشكى زاهدان به این نتیجه رسید كه بین انگیزش شغلى و تنوع مهارت رابطۀ مثبت وجود دارد اما بین انگیزش شغلى با اهمیت وظیفه، هویت شغلى، استقلال و بازخورد در كار رابطۀ معنى دارى تأیید نگردید (به نقل از موسوى، 1387).
استیل(2007)در یک فرا تحلیل علل و اثرات احتمالی اهمال کاری را با متغیرهای متعدد مورد بررسی قرار داده است. یافته های وی نشان داد که انگیزش شغلی پیش بینی کننده قوی برای اهمال کاری می باشد.
با در نظر گرفتن نوع روابط حاکم بین متغیرهای پژوهش یعنی رابطه بین ویژگی های شغلی با اهمال کاری شغلی، رابطه بین ویژگی های شغلی با انگیزش شغلی و رابطه بین انگیزش شغلی با اهمال کاری شغلی انتظار می رود انگیزش شغلی بین متغیرهای ویژگی های شغلی و اهمال کاری شغلی نقش واسطه ای را داشته باشد.
job procrastination –1
1– Ellis
2– Martin
3-Blnkstyn
4-Gordon
[6] -Bls
[7] -Style
[8] – job characteristics
[9]- Versatility
[10] – Task identity
[11] – Duty of care
[12] – Independent work
[13] -Feedback –
[14] – Hackman & Oldham
[15] -Lvnrgan-
[16]- job motivation
رشد و بالندگی هر جامعه ای مرهون نظام آموزشی آن جامعه است. براین اساس همه ساله کشورها مبالغ قابل توجهی از درآمد ملی خود را صرف آموزش و پرورش و آموزش عالی می کنند. اما بعضی از عوامل وجود دارند که موجب به هدر رفتن بخشی از این سرمایه گذاری ها می شود. در بررسی علل این پدیده، تحقیقات نشان داده که برای شناخت این مشکل علاوه بر عوامل آموزشی، مدیریتی و ساختاری، باید به بعد روانی و اجتماعی دانش آموزان و دانشجویان نیز توجه شود؛ لذا نیازها، انگیزه ها، نگرش ها، تمایلات و استعدادهای خاص دانش آموزان و دانشجویان که مبین بعد روانی آن ها است، در مطالعه آسیب شناسی نظام آموزشی باید مورد توجه و دقت نظر قرار گیرد(شکرکن، پولادی و حقیقی،1379).
امروزه آموزش عالی نه تنها به عنوان یک حق برای انسان تلقی می شود، بلکه نوعی سرمایه گذاری برای توسعه همه جانبه محسوب می گردد. بسیاری از متخصصان معتقدند برای غنی تر کردن برنامه های آموزش عالی و بهبود عملکرد تحصیلی باید دوره های مختلف آموزشی در سطوح مختلف در دانشگاه ها و مؤسسات آموزشی برگزار گردد تا از این رهگذر سرمایه گذاری بیشتر در نظام های تعلیم و تربیت حاصل گردد. در این راستا مؤسسه بین المللی برنامه ریزی آموزشی[1](IIEP) یکی از مؤسسات فعال در طراحی و برگزاری دوره های مختلف آموزشی برای نظام های تعلیم و تربیت می باشد که همه ساله با برگزاری دوره های آموزشی مختلف دانش تخصصی اساتید را افزایش می دهد تا آن ها بتوانند با آگاهی بیشتر در جهت افزایش عملکرد تحصیلی دانشجویان شان گام بردارند(واسیناداو[2]،2001).
به طور کلی در جهان كنونی عملكرد تحصیلی از اهمیت ویژه ای برخوردار است. جوامع پیشرفته ودرحال پیشرفت تاكید زیادی بر عملكرد،رقابت وپیروزی دارند. عملكرد تحصیلی به تمامی درگیری های دانشجو درمحیط دانشگاه اشاره دارد كه دربرگیرنده ی خودكارآمدی،تاثیرات هیجانی،برنامه ریزی،فقدان كنترل پیامدوانگیزش می باشد(نورمحمدیان،1385).
دانشجویان، بر حسب موقعیت، نیازها، شایستگی های فردی و شخصیتی، اهداف متفاوتی از پیشرفت تحصیلی دارند كه به وسیله ی واسطه هایی مثل الگوی شناختی، عاطفی و رفتاری تعیین می شود. هم چنین عوامل فردی، خانوادگی، اجتماعی، اقتصادی و آموزشگاهی در عملكرد تحصیلی موثر است(زینلی پور، زارعی و زندی نیا،1388).
از جمله اهدافی كه در فرایند تعلیم و تربیت دانشجویان حائز اهمیت است، تبدیل آن ها به یادگیرندگان راهبردی و برخوردار از توانایی خودتنظیمی در یادگیری است. این قبیل یادگیرندگان، معمولاً در فرایند یادگیری فعال هستند و مسئولیت یادگیری خود را به عهده می گیرند.آن ها قادرند با استفاده از راهبردهای شناختی و فراشناختی، فرایند یادگیری خود را هدایت و كنترل كنند و به پیشرفت بیشتری در یادگیری دست یابند. بنابراین، آ ن چه در نظام های تعلیم و تربیت از جمله نظام آموزشی كشور ما باید مورد توجه قرار گیرد، گسترش و به كارگیری این راهبرد جدید به عنوان راهبردی دانشجو محور در فرایند یادگیری دانشجویان است(درخشان هوره،1389).
امروزه بر خلاف گذشته توانایی یادگیری هر فرد را تنها به میزان هوش و استعدادها وابسته نمی دانند، بلکه علاوه بر عوامل ذاتی هوش و استعداد، عوامل غیر ذاتی هم چون راهبردهای یادگیری(یا به اصطلاح راهبردهای شناختی و فراشناختی) و نیز میزان معنویت فرد را در یادگیری مؤثر می دانند(واینستاین[3] و هیوم[4]، 1998). از جمله شاخص هایی که برای سنجش میزان یادگیری افراد به کار می رود، پیشرفت تحصیلی انان است. طی دو دهه ی اخیر، متخصصان تعلیم و تربیت پژوهش های متعددی را در خصوص عوامل مؤثر بر پیشرفت تحصیلی انجام داده اند و به عوامل متعددی نظیر استعداد تحصیلی، عوامل شناختی مانند هوش معنوی، خودکارآمدی تحصیلی، راهبردهای خودتنظیمی، خلاقیت، ساختار کلاس درس، انگیزش تحصیلی، توانایی یادگیرندگان، آموزش معلمان و انگیزش یادگیرندگان دست یافته اند(عبدالملکی،1388). در بین این عوامل، عوامل آموزشی و فردی با ماهیت شناختی و اجتماعی، بیشترین تأثیر را بر پیشرفت تحصیلی دارند(سیف، 1388).
یکی از نظریه هایی که پژوهشگران بیشترین مطالعه را در قالب آن داشتند، نظریه ی یادگیری خودتنظیمی است. این نظریه به دنبال فهمیدن آن است که دانشجویان چگونه از نظر باورهای فراشناختی، انگیزشی و رفتاری، یادگیری خود را سازمان دهی می کنند؟(پنتریچ،2002). یادگیری خود تنظیمی شامل توانایی فرد در سازماندهی و خود مدیریتی رفتارهایش جهت رسیدن به اهداف گوناگون یادگیری است(لموس،2000). و از دو مؤلفه ی راهبردهای انگیزشی و راهبردهای یادگیری تشکیل شده است. راهبردهای شناختی و راهبردهای فراشناختی، جزء مؤلفه های راهبردهای یادگیری می باشند(پنتریچ،1991). راهبرد شناختی شامل بسط دهی، راهبرد یادگیری عمقی(راهبردهای یادگیری سازگار) و راهبرد یادگیری سطحی(راهبرد یادگیری غیر سازگار) می باشد(لیم، لوآ و نی، 2008). راهبرد عمقی دانشجویان را به پیامدهای موفقیت و پیشرفت بالایی می رساند، در حالی که راهبرد سطحی به پیشرفت تحصیلی سطح پایینی منجر می شود. برای یادگیری بهتر و عمیق تر غیر از استفاده از راهبردهای شناختی، راه ها و روش های دیگری نیز وجود دارند که راهبردهای فراشناختی نامیده می شوند و منظور از ان برنامه ریزی، نظارت و تنظیم فرآیند یادگیری است(سیف، 1388).
با توجه به اهمیت پیشرفت تحصیلی، محققان عوامل تأثیرگذار در پیشرفت تحصیلی همانند تأثیر روش های تربیتی(صمدی،1386)، و نظایر آن ها را مورد دقت قرار داده اند. یکی از عوامل مهم که ممکن است در پیشرفت تحصیلی اثرگذار باشد، میزان هوش معنوی دانشجویان است(مردعلی و کوشکی،1387). هوش معنوی زمانی خودنمایی می کند که فرد به دنبال معنای مسایل می گردد و سؤالاتی مانند آیا این، همه آن چیزی است که وجود دارد را مطرح می نماید.
به طور کلی معنویت یکی از نیازهای درونی انسان است که برخی صاحب نظران آن را متضمن بالاترین سطوح زمینه های رشد شناختی، اخلاقی، عاطفی، فردی(فارو[5]،1984)، تلاش همواره آدمی برای پاسخ دادن به چراهای زندگی می دانند(وست،1383). به عبارت واضح تر استفاده بهینه از قوه خلاقیت و کنجکاوی برای یافتن دلایل موجود مرتبط، با زنده ماندن و زندگی کردن و در نتیجه، رشد و تکامل، بخش مهمی از معنویت را تشکیل می دهد( شهیدی، 1379).پژوهش های بسیاری نشان داده اند که میزان هوش معنوی در دانشجویان می تواند بر عملکرد تحصیلی آنان تأثیر مثبتی داشته باشد. لذا با ارزیابی راهبردهای یادگیری خودتنظیمی و هوش معنوی میتوان میزان عملکرد تحصیلی دانشجویان را پیش بینی نمود.
[1] – International Institute For Eductional Planning
[2] – Vosniadov
[3] – Weinstein
[4] – Hume
[5] . Farrow
:
امروزه مخارج تحقیق و توسعه از اهمیت بسیاری در فرایند توسعه و پیشرفت جوامع مختلف برخوردار است. تنها راه بقاء هر سازمان پرداختن به تحقیق و توسعهی مداوم است، بنابراین سرمایهگذاری در تحقیق و توسعه کلید رشد اقتصادی برای هر کشور میباشد. این پژوهش، ارتباط تحقیق و توسعه بر رشد اقتصادی کشورهای توسعهیافته و در حال ظهور را با استفاده از دادههای پانلی در دوره زمانی 2010-2004 برای 50 کشور که براساس شاخص توسعه نیروی انسانی سازمان ملل به کشورهای توسعهیافته و در حال ظهور (توسعه) تقسیمبندی شدهاند مورد بررسی قرار میدهد. نتایج حاصل از تحقیق حاضر بیانگر این موضوع است که در مدلهای اوّل، دوّم و سوّم بین سرمایهگذاری تحقیق و توسعه با رشد اقتصادی کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه ارتباط مثبتی وجود دارد. نتایج حاصل از برآورد الگوی تحقیق در مدلهای اوّل و دوّم و سوّم نشان داده است که بین هزینههای دولت و رشد اقتصادی ارتباط منفی وجود دارد. نتایج حاصل از برآورد الگوی تحقیق در مدلهای اوّل و دوّم و سوّم نشان داده است که بین شدت (انباشت) سرمایه فیزیکی و رشد اقتصادی رابطه مثبتی
وجود دارد. نتایج حاصل از برآورد الگوی تحقیق در مدل اوّل نشان داده است که رابطه مثبتی بین سرمایهگذاریهای بازار سهام و رشد اقتصادی وجود ندارد. رابطه منفی بین اعتبار خصوصی بانکها و رشد اقتصادی وجود دارد. بین اعتبار خصوصی سایر مؤسسات مالی و رشد اقتصادی رابطه مثبتی وجود دارد. نتایج حاصل از برآورد الگوی تحقیق در مدل دوّم نشان داده است که رابطه مثبتی بین سرمایهگذاریهای بازار سهام و رشد اقتصادی وجود دارد ولی به لحاظ آماری معنادار نیست. رابطه منفی بین اعتبار خصوصی بانکها و رشد اقتصادی وجود دارد. بین اعتبار خصوصی سایر مؤسسات مالی و رشد اقتصادی رابطه منفی وجود دارد. نتایج حاصل از برآورد الگوی تحقیق در مدل سوّم نشان داده است که رابطه مثبتی بین سرمایهگذاریهای بازار سهام و رشد اقتصادی وجود دارد ولی به لحاظ آماری معنادار نیست. رابطه منفی بین اعتبار خصوصی بانکها و رشد اقتصادی وجود دارد. بین اعتبار خصوصی سایر مؤسسات مالی و رشد اقتصادی رابطه مثبتی وجود دارد.
کلید واژه: شاخص توسعه نیروی انسانی، سرمایهگذاری تحقیق و توسعه، هزینههای دولتی، شدت (انباشت) سرمایه فیزیکی، اعتبار خصوصی بانکها