گسترش بی رویه اراضی شهری از مهمترین مسائل و معضلات برای مدیران و برنامه ریزان شهرها در سطوح گوناگون است. از آنجاییکه امروزه بررسی روند تغییرات کاربری اراضی به کاربری شهری و شناسایی پارامترهایی که در این تغییرات مؤثر می باشند نقش اساسی در تصمیم گیریها و برنامه ریزی های بلند مدت بازی می کنند، لذا کشف قوانین و روابط مؤثر در تغییر سایر کاربریها شهری و همچنین پیش بینی روند توسعه شهرها در آینده با روشهای دقیق و کارآمد بیش از پیش ضرورت دارد.
از آنجاییکه در منابع علمی داخلی از مدلهای پویا در مسائل شهری –بخصوص گسترش شهرها- کمتر استفاده شده است ، بنابراین ارزیابی قابلیت استفاده از این مدل ها در مناطق مختلف می تواند گام مهمی در جهت توسعه آنها باشد. مدلهای سلول های خودکار یا به اختصار (CA) به دلیل داشتن ماهیت دینامیک و همچنین ساختاری ساده در مدل سازی عوارض طبیعی و فیزیکی سطح زمین ، کاربرد نسبتا وسیعی در پیش بینی تغییرات کاربری اراضی و همچنین توسعه اراضی شهری یافته است.
با استفاده از داده های موجود در زمان گذشته و بررسی وضعیت توسعه اراضی در آن زمان می توان پارامترهای تاثیرگذار در رشد اراضی را شناسایی نموده و از آنها برای پیش بینی روند توسعه در آینده استفاده نمود. در واقع محققین مسائل شهر ی با تعریف مدل CA_ANN بر اساس پارامترهای مورد نظر خود و اجرای آن در بستر زمان قادر خواهند بود گسترش فضایی اراضی شهری در آینده را پیش بینی کرده و به درجه نسبتا مطلوبی از انطباق با واقعیت دست یابند.
1-1- طرح مسئله و ضرورت تحقیق
جهانی که در آن زندگی می کنیم، مرتبا در حال تغییر است. عوامل مؤثری در این تغییر و تحولات نقش دارند که آنها را می توان به طور کلی به دو دسته طبیعی و انسانی دسته بندی کرد. این عوامل ، در مکانها و شرایط مختلف تأثیرات متفاوتی را بر روی پدیده ها و عوارض سطح زمین دارند. بر اساس نظریه های موجود ، شهرها سیستم هایی پیچیده، باز ، پویا و خود سازمانده هستند که در فرایند توسعه آنها، بسیاری از نشانه های پیچیدگی مانند: ابعاد فرکتال، خودمانندی، خودسازماندهی، ظهور و … وجود دارد( تورنس[1] ،2001 ).
از سوی دیگر مدلهای فضایی ، ابزارهای مفیدی را برای درك فرایند توسعه شهری در اختیار برنامه ریزان و تصمیم گیرندگان قرار می دهند ( اوکادا و ژانگ [2]،2008) و با ابزار مدل سازی می توان سیستم پیچیده شهری، الگوهای فضایی و روندهای رشد شهری را شبیه سازی کرد و درك بهتری از سیستم شهر به عنوان یک کل، به دست آورد.
در راستای دستیابی به یک مدل بهینه به منظور شبیه سازی گسترش شهری ، در ده های اخیر تکنیک های فراوانی به کار گرفته شده و مورد توجه قرار گرفته اند. یکی از این تکنیک ها استفاده از سلول های خودکار جهت شبیه سازی رشد شهری می باشد .
آنچه مسلم است اینکه در فرایند شبیه سازی ، کالیبره کردن نیاز به پیدا کردن وزن هایی (ارزش ها) از پارامترهای شبیه ساز دارد که بتواند بهترین تناسب با توسعه واقعی را داشته باشد و با وجود گذشت چندین دهه از استفاده از این روش در برنامه ریزی شهری و تلاش پژوهشگران در دستیابی به یک مدل کاربردی جهانی به منظور پیش بینی پیچیدگی های سیستمهای شهری ، هنوز کمبودهای در زمینه کالیبره کردن مدل سلولهای خودکار احساس می شود. اشاره به مطالعات در زمینه کالیبره کردن در شبیه سازی از طریق سلول های خودکار(CA) از جمله تلاش های وو[3] و وبستر[4] (1998) با استفاده از ارزیابی چند معیاره (MCE ) و همچنین پروفسور ژی لی[5] (2006) ، استفاده از تحلیل سلسله مراتبی (AHP) برای کالیبره کردن مدل CA نتایج متفاوتی بدست داده است.
از سوی دیگر با افزایش جمعیت در نقاط شهری در طی سالهای اخیر، شهرها با گسترش فیزیکی روبرو بوده اند. شهرمهاباد به دلیل موقعیت خاص ژئوپلتیک خود از این قاعده مستثنی نیست و در طی سالهای اخیر با رشد سریع جمعیت و بالتبع توسعه فیزیکی بدون برنامه مواجه بوده است. مطالعه و مدلسازی روند گسترش این شهر با استفاده از روش [6]CA-ANN می تواند راهنمای برنامه ریزان شهری جهت شناسایی روند توسعه و مقایسه آن با برنامه ریزیهای انجام شده طی طرحهای جامع شهری و اطلاع از صحت و سقم پیش بینی های انجام شده و یاریگر آنان برای ارائه برنامه های توسعه شهری و خدمات رسانی به شهروندان باشد.
این تحقیق در صدد است که با ارزیابی مدل های بکار گرفته شده و بررسی تئوری های رشد شهری ، مدل منطبق با رشد شهری شهر مهاباد را استخراج نموده و نتایج آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد و در پیش بینی گسترش آتی شهر مورد استفاده قرار داده شود. نتایج حاصل از این تحقیق با توجه به شناسایی روش بهینه و شبیه سازی گسترش آینده شهر مهاباد می تواند به منزله ملاکی در زمینه چگونگی برنامه ریزی به عنوان الگویی برای نهادهای دست اندرکار استفاده شده و از آن به عنوان معیار و الگوی اصلاح رویه ها و شیوه های اجرایی در زمینه پیش بینی های آتی بکار گرفته شود
1-2-اهداف پژوهش
1-2-1-اهداف کلان
1-2-2-اهداف خرد
1-3-سوالات پژوهش
1-4-فرضیه تحقیق و مدل تحقیق
1-5-روش شناسی تحقیق
این پژوهش بر اساس اهداف آن ، تحقیقی کاربردی و از لحاظ روش و ماهیت آن در رده تحقیقات تجربی – تحلیلی و اکتشافی قرار می گیرد .
1-6-روش و ابزار گردآوری اطلاعات:
در تحقیق حاضر با توجه به مبانی نظری، اهداف و روشهای تحقیق و اینکه تحقیق از نوع مطالعات کاربردی است ، لذا در مطالعات از شیوه های :
1-7-جامعه آماری و تعداد نمونه و روش نمونه گیری (در صورت لزوم):
جامعه آماری این تحقیق شهر مهاباد با جمعیتی حدود دویست هزار نفر که برپایه آخرین سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵ خورشیدی، این شهر جمعیتی بالغ بر 201657 نفر داشته است.
مهاباد در ارتفاع ۱۴۵۰ تا ۱۵۳۸ متری از سطح دریا و با مساحت ۲۵۹۱ کیلومتر مربع در موقعیت طول جغرافیایی ۴۵ درجه و ۴۳ دقیقه شرقی و عرض جغرافیایی ۳۶ درجه و ۴۶ دقیقه شمالی ازاستوا قرار گرفته و با دو بخش، مرکزی و خلیفان دارای ۲۲۴ روستا دارای سکنه میباشد. که دارای سرانه مسکونی 204 نفر در هکتار می باشد.
8-روش تجزیه و تحلیل اطلاعات
در این پژوهش ابتدا با بررسی و طبقه بندی تصاویر ماهواره ای در طی چند دوره زمانی متفاوت با استفاده از روش فازی (FUZZY) روند رشد در طی دهه های مختلف را شناسایی کرده و از طریق روند مذکور شبکه های عصبی آموزش خواهند دید و در فرایند شبیه سازی استفاده خواهند شد. این فرایند با بررسی روند رشد تاریخی شهر مهاباد در دوره های متفاوت زمانی و تئوری های رشد شهری فاکتورهای اصلی تاثیر گذار بر روند رشد انجام می شود. در این میان سامانه اطلاعات جغرافیایی (GIS)جهت رقومی کردن این فاکتورها و تحلیل های فضایی پارامترهای بکار گرفته می شود و در ادامه از الگوریتم شبکه های عصبی مصنوعی(ANN) جهت تخصیص وزن مناسب به پارامتر ها مورد نظر استفاده نموده و در نهایت این الگوریتم با سلول های خودکار( CA ) جهت شبیه سازی تغییرات آتی شهر تلفیق خواهد شد. علاوه بر این برای تجزیه و تحلیل داده های مربوط به شبیه سازی و توسعه شهری از نرم افزارهای IDRISI ANDES و GEOSIMULATION بهره گرفته شده است.
هویتجنسی به عنوان یك ویژگی روان شناختی،نمایانگر احساس فرد از مذكر بودن یا مونث بودن خود است و در حالت طبیعی با جنسیت آناتومیك فرد مطابقت دارد (كاپلان[3] و سادوك[4]،2003).
اختلال هویت جنسی به عنوان گروهی از اختلالات تعریف می شوند كه ویژگی مشترك آنها ترجیح قوی و پایدار برای اتخاذ وضعیت و نقش جنس مخالف است. مبتلایان به اختلال هویت جنسی افرادی هستند با هویت جنسی پایداری كه با جنسی كه متولد شده اند متباین است و تمایل دارند كه ظاهر بدنشان را مطابق با هویت جنسی شان تغییر دهند ( ویال [5]و همكاران،به نقل ازبشارت وهمکاران، ۱۳۹۱).
برخی از آنها افرادی هستند كه با جنس فیزیكی مذكر و هویت جنسی مونث ( MF-TS) و گروهی دیگر دارای جنس فیزیكی مونث و هویت جنسی مذکر FM-TS) )هستند. این اختلال بیشتر ، افرادی را که از لحاظ زیست شناختی مذکر هستند درگیر می کند (سان و بوسینیسکی[6]، 2007).
اختلال هویت جنسی پریشانی بالینی یا تخریب در حیطه های مهم عملکرد اجتماعی، شغلی و دیگر زمینه ها ایجاد میکند و همچنین بر نظام شخصیتی و رفتاری و در نهایت بر سازگاری اجتماعی افراد تاثیر می گذارد.اولین مشکل در خانواده بوجود می آید که پدران و مادران این افراد حاضر به قبول چنین مسله ای نیستند.به علت دیدگاه های فرهنگی و اجتماعی و جنبه های تعصبی و آبرو به خود اجازه نمیدهند که برای رفع این مشکل اقدامی انجام دهند ترس از زبانزد شدن در فامیل، اجتماع و محله زندگی باعث میشود در مقابل این خواسته ومیل فرزندانشان مقاومت به خرج دهند که در نتیجه منجر به جدال، کشمکش ضرب و شتم و راندن آنها از خانه و خانواده میشود.مطالعات انجام شده بر روی خانواده های بیماران اختلال هویت جنسی نشان میدهد که بسیاری از آنان پدر ومادری سختگیر خشک و طردکننده داشته اند.در ایران نیز هفتاد درصدوالدین این بیماران، برخوردی توام با عصبانیت و سرکوب داشته و یا از شنیدن تقاضای فرزندشان برای تغییر جنسیت متحیر و غمگین می شوند (جواهری و کوچکیان 1385).
به علاوه خانواده ها، مسایل هویتی افراد مبتلا به اختلال هویت جنسی را به سادگی درك نمی كنند و با آن كنار نمی آیند. محیط خانواده ها به جای آنكه در راستای تلاش برای فهم احساسات فرد مبتلا به اختلال هویت جنسی باشد عمیقاً تحت تاثیر پیش داوری های اجتماعی است ( پارولا [7]و همكاران، 2010).
این در حالی است كه حمایت اجتماعی و خانوادگی و كیفیت زندگی می توانند متغیرهایی باشند كه به عنوان ضربه گیر در برابر پریشانی هیجانی این افراد به كار روند (گامزگیل [8]و همكاران، به نقل از بشارت وهمکاران،1391).
در واقع در مراجعان مبتلایان به اختلال هویت جنسی ، متغیرهای متعددی را در فضای ارتباطات درون خانوادگی و شرایط اولیه رشد مشاهده می كنیم كه آنان را از دیگران متمایز می سازد. این تمایزات، این فرض را قوت می بخشد كه چارچوب رشد و ارتباطات اولیه كودك می تواند كیفیتی فراهم سازد كه منجر به ایجاد اختلال هویت جنسی شود. هرخانواده ای شیوه های خاصی را در تربیت فردی و اجتماعی فرزندان خویش بکار می گیرد این شیوه ها که شیوه های فرزندپروری نام دارد متاثر از عوامل مختلف از جمله عوامل فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و غیره میباشد (هاردی[9] و همکاران ،نقل از حسینی نسب و همکاران،۱۳۸۳).
شیوه های فرزند پروری به عنوان مجموعه یا منظومه ای ازرفتارها ،که تعاملات والد-کودک را در طول دامنه گسترده ای از موقعیتها توصیف می کند و فرض شده است که یک جو تعاملی تاثیر گذار را بوجود می آورد.شیوه های فرزندپروری یک عامل تععین کننده و اثر گذار است که نقش مهمی درآسیب شناسی روان و رشد کودک بازی می کند (علیزاده و آندرایس، نقل از حسینی نسب و همکاران، 1383)
یانگ[10] معتقد بود كه برخی از طرحواره ها، به ویژه آنها كه عمدتاً در نتیجة تجارب ناگوار دوران كودكی و روابط والدین کودک شكل می گیرند، ممكن است هستة اصلی اختلالات شخصیت، مشكلات منش شناختی خفیف تر و بسیاری از اختلالات مزمن محورI قرار بگیرند (یانگ و همكاران، 1386).
تجارب بین شخصی اولیه بر عملكرد بین شخصی آینده و روشهای تنظیم مشكلات تاثیر می گذارد ( بشارت و همکاران،1391).
اختلال در پذیرش نقش جنسی یا اختلال هویت جنسی از جمله اختلالاتی است كه افراد را دچار سردرگمی نموده و آنها را از پذیرش و ارائه مسئولیتها و حقوق و امتیازات اجتماعی محروم می دارد چرا كه اغلب افراد از پذیرش مردان زن نما یا زنان مرد نما پرهیز می كنند. اختلال هویت جنسی مسیر زندگی فرد را دگرگون می كند.مشكلات فراوانی در تمامی ابعاد جسمی ،روانی ،اجتماعی،اقتصادی و خانوادگی ایجاد می كند. باعث افزایش احساس وابستگی، كاهش اعتماد به نفس ، كاهش سرمایه اجتماعی و افزایش احساس آسیب پذیری در مبتلایان می شود. عملكردهای روزانه، فعالیتهای اجتماعی و آرامش فكری را دچار نابسامانی می كند و باعث می شود مبتلایان به دیگران وابسته و نیازمند حمایت آنان گردند. به علاوه نتوانند در فعالیتهای اجتماعی معمول شركت كنند، تمامی این مشكلات به همراه درمانهای مختلف،
عوارض و هزینه های بالای درمان، كاهش كیفیت زندگی آنها را در پی دارد ( موحد وحسین زاده کاسمانی ،1389).
كیفیت زندگی یك ماهیت پویا و دینامیك است نه یك ماهیت ایستا به این معنی كه یك فرآیند وابسته به زمان بوده و تغییرات درونی و بیرونی در آن دخیل هستند.برخورداری از كیفیت زندگی ضعیف میتواند بر روی ارتباطات خانوادگی نیز اثر بگذارد. كیفیت زندگی ضعیف می تواند موجب بكارگیری مكانیسم های مقابله و سازگاری ناموثر در افراد شده و متعاقباً موجب افزایش تنش در آنان گردد. و افزایش تنش در ارتباط با عوامل جسمی و فیزیكی بوده و می تواند شدت بیماری را در افراد افزایش دهد (آقا مولایی ،1384،به نقل از موحد وحسین زاده کاسمانی،1389).
آشفتگی در هویت جنسی موجب سردرگمی و اغتشاش در نقش ورفتار جنسی مناسب فرد شده و به دنبال آن روابط اجتماعی و بین فردی نیز تحت تاثیر قرار گرفته که منجر به بروز رفتارهای انحرافی و اختلال در شخصیت می شود.نتایج مطالعات نشان میدهد که بین ویژگی های شخصیت و رفتارهای جنسی رابطه معناداری وجود دارد.این مطالعات همچنین بیان میکنند که رفتارهای جنسی خاص متاثر از ویژگی های شخصیتی به ویزه نوروزگرایی، منجر به ایجاد بدکارکردی های جنسی در افراد می شود. همچنین با توجه به بافت فرهنگی كشور ما، پذیرش اجتماعی رفتارهای افراد مبتلا به اختلال هویت جنسی بسیار سخت و برای افراد مبتلا فرآیند استرس آوری است كه این شرایط می تواند منجر به مشكلات شخصیتی و روان شناختی در این افراد شود (قاعدی و همکاران،1386 ).
كلونینجر[11] تلاش كرده است با نگاه و تأكید بر پارامترهای زیست شناختی، یك چهارچوب نظری محكم در باب شخصیت پدید آورد كه هم شخصیت بهنجار و هم نابهنجار را در بر می گیرد.
براساس این دیدگاه در الگوی هفت عاملی کلونینجر شخصیت متشکل از دو سازه بنیادی سرشت ومنش در نظر گرفته میشود. بعد سرشتی شامل نوجویی-اجتناب از آسیب-وابستگی به پاداش و پشتکار و بعد منشی شامل خود راهبری –همکاری و خودتعالی بخش هستند (سوراکیک[12] و کلونینجر، 2000).
تاكنون بررسی این ابعاد درافراد مبتلا به اختلال هویت جنسی در ایران صورت نگرفته است با توجه به كاربرد این تست در تشخیص و درمان لزوم بررسی آن احساس می شود.
مطالعات نشان می دهد که نمره های زنان و مردان مبتلا به اختلال هویت جنسی در بعدسرشت، وابستگی به پاداش ودر بعد منش، همکاری، کمتر از مردان و زنان گروه کنترل بوده است (گامزگیل وهمکاران، 2013)
پژوهش حاضر بر آنست تا شیوه های فرزند پروری، كیفیت زندگی و ابعادشخصیتی سرشت و منش افراد مبتلا به اختلال هویت جنسی را بررسی و آن را با افراد بهنجار مقایسه كند.
[1] Gender identity disorder
[2] Transsexual
[3] Kaplan
[4] sadock
[5] Veale
[6] Sohn & Bosinski
[7] Parola
[8] Gomez-Gil
[9] hardy
[10] Young
[11] Cloninjer
[12] svrakic
1-1-1 میدان مغناطیسی
برای اولین بار در سال 1600 میلادی توسط گیلبرت، زمین بعنوان یک آهنربای بزرگ معرفی شد. میدان مغناطیسی زمین شکلی دارد که گویی کره زمین مغناطیسی است که محورش تقریبا از شمال به جنوب قرار دارد. در نیمکره شمالی، تمام خطوط میدان مغناطیسی در نقطهای به هم میرسند، این نقطه قطب جنوب مغناطیسی زمین نامیده میشود. باید توجه داشت که نقاط به هم رسیدن خطوط میدان مغناطیسی روی سطح زمین قرار ندارد بلکه قدری از آن پایینتر هستند. همچنین قطبهای مغناطیسی زمین با قطبهای جغرافیایی آن منطبق نیستند(شکل1-1). محور میدان مغناطیسی زمین، یعنی خط مستقیمی که از هر دو قطب مغناطیسی میگذرد، از مرکز زمین نمیگذرد و از اینرو قطر زمین نیست. چندین سیاره دیگر از سیارههای منظومه شمسی نیز، میدان مغناطیسی دارند که از جمله آنها میتوان از عطارد و مشتری نام برد. این خاصیت در خورشید و بسیاری ستارههای دیگر نیز دیده میشود.
شکل 1-1 – قطبهای مغناطیسی زمین با قطبهای جغرافیایی آن منطبق نیستند
بر پایهی نظریهی دینامو، این میدان در منطقهی هستهی بیرونی که مایع است، ساخته شده است. در هستهی بیرونی گرمای زیاد و رسانش گرمایی باعث جابهجایی مواد رسانای درون آن میشود که این پدیده خود باعث پدید آمدن جریانهای الکتریکی و از آن میدان مغناطیسی زمین میگردد. جابهجایی مواد در هستهی بیرونی با هرج و مرج همراه است و باعث میشود که قطبهای میدان مغناطیسی در بازههای زمانی گوناگون جابهجاییهایی داشته باشد. از اینرو در بازههای زمانی چند میلیون سال باید چشم به راه چند بار جابهجایی در محل قطبهای مغناطیسی زمین باشیم. برای نمونه، تازهترین جابهجایی دو قطب در ۷۰۰۰۰۰ سال پیش رخ داده است.
1-1-2 منشاء میدان مغناطیسی زمین
در الکترومغناطیس کلاسیک تعریف میدان مغناطیسی بهصورت «میدان حاصل از بار الکتریکی در حال حرکت در اطراف آن» میباشد. میدان مغناطیسی از تک بارها، سیمهای حامل جریان، جهتگیری دوقطبیهای مغناطیسی(آهنرباهای دایمی)، جریان سیال رسانا(میدان مغناطیسی زمین) ایجاد میشوند. در الکترودینامیک نسبیتی بین میدان الکتریکی و میدان مغناطیسی تفاوتی وجود ندارد و تعریف میدان الکترومغناطیسی بهصورت «اثر بار الکتریکی در اطراف آن» تعریف میشود. چون حرکت کاملاً نسبی در نظر گرفته میشود و نمیتوان بین بار ثابت و بار متحرک تفاوتی قایل شد(متحرک بودن یا ثابت بودن برای ناظرهای مختلف تفاوت میکند). نیروی حاصل از این میدان را نیروی لورنتس میخوانند.
به بیانی دیگر میدان مغناطیسی میدانی است که توسط یک جسم مغناطیسی یا ذرات، و یا با تغییر میدان الکتریکی، تولید شده است و توسط نیرویی که روی دیگر مواد مغناطیسی و یا حرکت بار الکتریکی اعمال میشود شناسایی میشود. میدان مغناطیسی در هر نقطه داده شده توسط هر دو پارامتر جهت و شدت مشخص میشود، که بهعنوان یک میدان برداری شناخته میشود. اشیایی که خود میدان مغناطیسی تولید میکنند آهنربا نامیده میشوند. آهنرباها توسط نیروها و گشتاورهایی که توسط میدانهای مغناطیسی تولید میکنند بر یکدیگر تاثیر میگذارند. آهنربا معمولاً خود را در جهت میدان مغناطیسی موضعی تراز میکند. قطبنماها از این اثر برای اندازه گیری جهت میدان مغناطیسی موضعی، تولید شده توسط زمین استفاده میکنند. مدلی که میدان مغناطیسی یک شیء را نشان میدهد با استفاده از خطوط میدان مغناطیسی نشان داده میشوند. این خطوط صرفا یک مفهوم ریاضی هستند و بهصورت فیزیکی وجود ندارد. با این حال، برخی پدیدههای فیزیکی از قبیل تراز شدن برادههای آهن در یک میدان مغناطیسی، به مانند خطوط در یک الگوی مشابه با خطوط فرضی میدان مغناطیسی از جسم را تولید میکند. جهت خطوط میدان مغناطیسی که تراز دلخواهی برای براده آهنی که بر روی کاغذی که بر روی یک نوار آهنربا قرار دارد، پاشیده شده است، نشان میدهد. جاذبه متقابل قطب مخالف براده آهن منجر به تشکیل خوشههای دراز از براده در امتداد خطوط میدان شده است.
جریان الکتریسیته و انتقال شار الکتریکی میدان مغناطیسی تولید میکند. حتی میدان مغناطیسی از یک ماده مغناطیسی را میتوان بهعنوان مدل حرکت شار الکتریکی الگو گرفت. میدان مغناطیسی نیز بر روی حرکت شار الکتریکی نیرو وارد میکند. میدانهای مغناطیسی در داخل و با توجه به مواد مغناطیسی میتواند کاملا پیچیده باشد. میدان مغناطیسی با مواد دیگر اثر متقابلی دارد، بنابراین میدان مغناطیسی متقابلی با مواد دیگر ایجاد میکند. شرح میدان مغناطیسی در داخل آهنربا شامل دو رشته جداگانه است که میتواند هر دو
به نام میدان مغناطیسی، میدان مغناطیسی B و میدان مغناطیسی H نامیده شود. اینها توسط یک میدان سوم که توصیف حالت مغناطیسی مواد مغناطیسی در درون آنهاست، که مغناطیس کنندگی(مغناطش) نامیده میشود تعریف میشود. انرژی مورد نیاز برای ایجاد میدان مغناطیسی میتواند زمانی که میدان از بین میرود اصلاح شود. و این انرژی میتواند، بهعنوان “ذخیره شده” در میدان مغناطیسی در نظر گرفته شود. انرژی ذخیره شده در مواد مغناطیسی به مقادیر B و H بستگی دارد. میدان الکتریکی میدانی است که توسط شار الکتریکی ایجاد شده است و این میدانها بهطور تنگاتنگی به میدانهای مغناطیسی مربوط میشوند؛ تغییر در میدان مغناطیسی میدان الکتریکی و تغییر در میدان الکتریکی میدان مغناطیسی تولید میکند. ارتباط کامل بین میدانهای الکتریکی و مغناطیسی و جریان و شار که آنها را ایجاد میکنند، توسط مجموعهای از معادلات ماکسول توصیف میشوند. با در نظرگرفتن این ارتباط خاص، میدانهای الکتریکی و مغناطیسی دو جنبه مرتبط از یک موضوع منفرد، به نام میدان الکترو مغناطیسی هستند. یک میدان الکتریکی خالص، در یک چارچوب مرجع، بهعنوان ترکیبی از هر دو میدان الکتریکی و میدان مغناطیسی که در یک چارچوب مرجع حرکت میکند، مشاهده میشود. در فیزیک کوانتومی، میدان مغناطیسی خالص(و الکتریکی) را توسط اثرات ناشی از فوتونهای مجازی میتوان درک کرد و در زبان مدل استاندارد، نیروی الکترومغناطیسی در تمام مظاهر توسط فوتون واقع میشود. در اغلب موارد این شرح میکروسکوپی مورد نیاز نمیباشد چرا که نظریه کلاسیک ساده، قانع کننده است؛ تفاوت تحت میدان با انرژی پایینتر در اکثر شرایط قابل اغماض است.
میدانهای مغناطیسی در جوامع قدیمی و مدرن استفادههای بسیار داشته است. زمین میدان مغناطیسی خود را تولید میکند. که در جهتیابیای که توسط قطب شمال قطب نما که به سمت قطب جنوب میدان مغناطیسی زمین منحرف شده است، بسیار حایز اهمیت است. از چرخش میدان مغناطیسی در موتور الکتریکی و ژنراتور بهره گرفته شده است. نیروهای مغناطیسی ارائه دهنده اطلاعاتی در مورد حرکت شار از طریق اثر هال هستند. تداخل میدانهای مغناطیسی در دستگاههای برقی مانند ترانسفورماتورها در نظم حوزههای مغناطیسی مورده مطالعه قرار گرفتهاند. مطالعه میدان مغناطیسی بهعنوان یک موضوع مجزا از آهنربا در قرن 13 هنگامی که Petrus Peregrinus میدان مغناطیسی آهنربای کروی را مطالعه کرد و فرض نمود که زمین خود یک آهنربا است، آغاز شد. تمایز مدرن بین میدانهای B و H در قرن 19 کشف شد. رابطه بین میدانهای الکتریکی و مغناطیسی در مجموعهای از معادلات ماکسول در نیمه دوم قرن 19کشف شد. و مفهوم الکترومغناطیس متولد شد. روندی که در پشت معادلات ماکسول قرار داشت در نیمه اول قرن 20 مشخص شد، هنگامی که ارتباط خاص آنها نشان داده شد. شرح کاملی از الکترومغناطیس، الکترودینامیک کوانتومی و یا QED نامیده میشود، که شامل مکانیک کوانتومی که در اواسط قرن 20 کشف شد، است.
1-2 اندازهگیری میدان مغناطیسی هستهی زمین
در درون زمین فلزاتی نظیر آهن و نیكل بهصورت مذاب و گداخته وجود دارند كه در حال حركت و جنبش هستند. حركت این مواد از هسته شروع شده و به نزدیكی سطح زمین نزدیك شده و دوباره به هسته و مركز زمین برمیگردند. این مواد مذاب با حركت رفت و برگشتی كه دارند باعث پیدایش جریان الكتریكی در درون زمین میشوند.
از همین خاصیت الكتریكی مواد مذاب درون زمین، برای پیشبینی وقوع فوران آتشفشان یا زلزله استفاده میكنند. جریان الكتریكی كه این مواد مذاب ایجاد میكنند، باعث پیداش میدان مغناطیسی در اطراف زمین میشود. خطوط میدان مغناطیسی به اینگونه هستند كه از هسته به قطب جنوب جغرافیایی وصل و سپس از قطب جنوب به قطب شمال و از آنجا دوباره به هسته وصل میشوند. و به اینگونه این خطوط در اطراف زمین رسم میشوند. قطبهای مغناطیسی زمین بر روی قطبهای جغرافیایی آن منطبق نیستند و امروزه حدود ۱۱ درجه اختلاف دارند.
بررسیها و مطالعه آثار نشان میدهند كه میدان مغناطیسی زمین ثابت نیست و تغییر میكند. آثاری كه از روی سنگهای زمین بهدست آمده حاكی از آنست كه میدان مغناطیسی زمین به مدت حدود ۸۰۰۰۰۰ سال وارونه بوده و حدود ۱۰۰۰۰۰ سال دچار افت شدیدی میشود. علت این امر آنست كه مواد مذاب و گداخته حركت رفت و برگشتی كاتورهای دارند كه سرعتشان حدود ۵ سانتیمتر در روز است و جابهجایی این مواد باعث تغییر جریان الكتریكی و در نتیجه میدان مغناطیسی زمین میشود. البته دانشمندان در تلاش هستند تا بتوانند به ساختار كاتورهای تغییر میدان مغناطیسی در آینده دست یابند.
ژئوفیزیکدانان دانشگاه برکلی آمریکا موفق شدند برای اولین بار، قدرت میدان مغناطیسی را درون هسته زمین که حدود 2900 کیلومتر زیر سطح زمین قرار دارد، اندازهگیری و مقدار آنرا 25 گاوس تعیین کنند. قدرت میدان مغناطیسی هسته 25 گاوس و 50 برابر قدرتمندتر از میدان مغناطیسی در سطح زمین است. اگر چه این میزان حد وسط چیزی است که متخصصان ژئوفیزیک پیش از این حدس میزدند، اما همسانی منابع حرارتی محدودکننده هسته باعث میشود دینام داخلی برای برقراری این میدان مغناطیسی به حرکت خود ادامه دهد. وجود یک میدان مغناطیسی قدرتمند در سطح خارجی هسته به این معنی است که انتقال گرمای زیادی در آنجا صورت میگیرد و این، نشان از تولید حرارت زیاد در مرکز زمین دارد. گرمای باقیمانده از زمین داغ و گداخته چهار و نیم میلیارد سال پیش، آزاد شدن انرژی گرانشی در اثر سقوط عناصر سنگین به اعماق هسته مایع و تجزیه رادیواکتیو عناصر پرعمری مانند پتاسیم، فلزات و توریوم از منابع اصلی انرژی هستند. وجود میدان ضعیف مغناطیسی با قدرت مثلا 5 گاوس حاکی از این است که سهم کمی از تولید حرارت به شیوه تجزیه رادیواکتیو تامین شده، درحالیکه وجود میدان قوی با قدرت مثلا 100 گاوس به سهم بیشتری از تجزیه رادیواکتیو اشاره دارد. میدان مغناطیسی زمین در دو سوم خارجی هسته متشکل از آهن و نیکل تولید میشود. این سطح خارجی هسته که ضخامتی در حدود 2250 کیلوتر دارد، مایع است و گردش این مواد فلزی است که میدان مغناطیسی را پدید میآورد؛ درحالی که داخل هسته، توپ منجمدی از آهن و نیکل با شعاعی در حدود 1290 کیلومتر(اندکی کوچکتر از ماه) است. اطراف هسته را نیز گوشته(جبه) داغ و چسبناک فرا گرفته که یک پوسته سطحی سفت و سخت، آن را پوشانده است. جالب اینجاست که میدان مغناطیسی زمین در طول زمان تغییر جهت میدهد و قطبهای آن جابهجا میشوند.
خانواده به عنوان كوچكترین واحد اجتماعی، اساس تشكیل جامعه و حفظ عواطف انسانی است و یكی از عوامل مؤثر در رفتار فرد، به حساب میآید.خانواده نظم و ترتیب دهنده اعمال فرد از لحاظ كلی و محیط طبیعی، كانون محبت و پشتیبان همیشگی در جنبههای مختلف حیات فردی است. به همین علّت نقش آن در زندگی فرد روز به روز افزایش مییابد.وقتی الگوهای خانواده برای رسیدن به هدفها سودمند باشد، خانواده از نظر کارکردی، کارآمد خواهد بود اما وقتی این الگوها سودمند نباشد و تعامل، همراه با استرس و رفتارهای بیمارگونه صورت گیرد، خانواده چهرهای ناکارآمد مییابد (بهبودی، هاشمیان، شریفی و نوابی، 1388).
سنگ بنای خانواده ازدواج است. ازدواج، نیازمند همکاری، همدلی، وحدت، علاقه، مهربانی، بردباری و مسوولیت پذیری است.زندگی مشترک با این باور که تنها مرگ میتواند ما را از یکدیگر جدا کند شروع میشود و زوجین هم، حداقل در آغاز زندگی مشترک خود نسبت به آن اعتقاد کامل دارند. اما واقعیت چیز دیگری است، زندگی مشترک تحت تاثیر عوامل متعددی قرار میگیرد که پاره ای از آنها ممکن است زوجین را به طرف اختلاف و درگیری، جدایی روانی و حتی طلاق سوق دهد. تحقیقات مختلف نشان داده است که یکی از مهمترین عوامل مشکل ساز، اختلال در ارتباط یا به عبارتی اختلال در فرآیند تفهیم و تفاهم است (فرهنگی، 1379).
طلاق به معنای پایان زندگی مشترک بین زوجین و جدایی فیزیکی آنان پس از جدایی روحی و عاطفی قلمداد میشود. در این مورد زوجین بنا بر مقتضیات روحی، اجتماعی و اقتصادی به انتخاب سبک جدیدی از زندگی میپردازند که ممکن است با روش گذشته زندگی آنان تفاوت ماهیتی داشته باشد. به طور کلی جدایی و طلاق با ناخرسندی همراه است و شرایط روحی و عاطفی زن و مرد و نگرشهای اجتماعی به آنان را تحت الشعاع قرار میدهد، بروز مشکلاتی همچون اضطراب، افسردگی، تنشهای روحی، بیماریهای جسمی، انزوا، ترسهای مرضی و غیره از جمله ابعاد روانی طلاق میباشد (جنویو[1]، 1992).
نقش خانواده در شکلگیری یا تداوم ویژگیهای شخصیتی بسیار شناخته شده است و حجم عظیمی از یافتههای پژوهشی نیز از این موضوع حمایت میکنند (رایان، ریچارد، ردینگ و آیلین[2]، 2004). طلاق نیز از جمله آسیبهایی است كه بر کارکرد خانواده تاثیر داشته و متقابلا از کارکرد خانواده تاثیر میپذیرند و به لحاظ ایجاد مشكلات اجتماعی فراوان و انگ اجتماعی،از بعد سلامت روانی و اجتماعی وضعیت افراد را متاثر كرده و منجر به بروز مشكلات عدیده در فعالیتهای مفید و علایق افراد میگردد (آرندا و آیرین[3]، 2004).
یکی از عوامل مهم که در سالهای اخیر به آن توجه شده است و بر روی رضایت زناشویی تاثیر دارد؛ سبک دلبستگی است یعنی تجارب اولیه فرد با والدین و یا نوع رابطه عاطفی فرد با والدین خود در دوران کودکی. برخی از مطالعات تلاش کرده اند به این سوال پاسخ دهند که چگونه تجارب اولیه فرد در دوران کودکی میتواند وی را در بزرگسالی تحت تاثیر قرار دهد (سیمپسون و رولز[4]، 1998).
سبک دلبستگی از جمله ویژگیهایی است كه بر کارکرد خانواده تاثیر داشته و متقابلا از کارکرد خانواده تاثیر میپذیرد.دلبستگی پیوند عاطفی عمیقی است که با افراد خاص در زندگی خود برقرار میکنیم، به طوری که وقتی با آن ها تعامل میکنیم، احساس نشاط کرده و هنگام استرس از این که در کنار آن ها هستیم، احساس آرامش میکنیم (برک[5]، 2010). به عبارت دیگر، دلبستگی یک رابطه نزدیک عاطفی است که در آن رابطه، مشخص احساس امنیت میکند (بالبی، 1980). کودکان از نیمه دوم اولین سال زندگی، به افراد آشنایی که نیازهای آنان را برآورده میکنند، دلبسته میشوند. فروید اولین کسی بود که بیان داشت، پیوند عاطفی کودک با مادر پایه واساس تمامی روابط بعدی اوست. اما نظریه روان کاوی، تغذیه را شرط اولیه پیوند عاطفی نوزاد با مادر میداند (برک، 2010).
امروزه، نظریه ی دلبستگی در افراد بزرگسال، مركز توجه روابط هیجانی عمده بوده و میتواند چارچوبی سودمند را در راستای مفهوم سازی و شیوه های درمانی در ارتباط با بزرگسالان مشكل دار ارایه دهد و نظریهی دلبستگی بزرگسالان به عنوان یكی از مراكز توجه مشاوران در زمینه های مشاوره با افرادی است كه روابط بین فردی معیوبی را تجربه می كنند (اردمن و کافری، 2003). اثرات دلبستگی، نه تنها بر روی روابط بین فردی بلكه در زمینهی آسیب شناسی روانی افراد بزرگسال حایز توجه است. رخدادهایی كه در ارتباط با دلبستگی كودك بود، به گونه ای غیرمستقیم میتواند جنبه هایی از احساس و افكار فرد بزرگسال را نیز شامل شود. سبك های دلبستگی بر روی تفكر، احساس و خاطرات افراد بزرگسال اثر گذاشته و به عنوان یكی از عواملی شناخته میشود كه در تشخیص آسیب شناسی روانی، چشم اندازهای نوینی را منعكس ساخته اند (کاسیدی و شاور، 1999).
والدین نخستین و مهم ترین نقش را در دلبستگی فرزندان دارند و نوع دلبستگی فرزندان به عنوان جزء مهمی از شخصیت، تعاملات بعدی آن ها را تحت تاثیر قرار میدهد. این که والدین چه شیوه تربیتی داشته باشند نتایج کاملاً متفاوتی برای دلبستگی فرزندان خواهد داشت ( پلرین[6]، 2005).
علاوه بر سبک دلبستگی، عزت نفس نیز از جمله ویژگیهایی است که از یک طرف متاثر از خانواده است و از طرف دیگر بر خانواده تأثیر میگذارد. عزت نفس عبارت از میزان ارزشی است که فرد برای خود قائل است. برخی از پژوهشگران بر این باورند که باید بین عزت نفس و مفهوم از خود تفاوت قائل شد. زیرا عزت نفس بیشتر ارزشیابی انفعالی از خود است، عزت نفس به چگونگی احساس فرد درباره ویژگیهای مختلف خود مرتبط میشود.
راجرز (1369) عزت نفس را عبارت از ارزیابی مداوم شخص نسبت به ارزشمندی خویش میداند و در صورتی که افراد خود را موجوداتی ارزشمند بدانند، زودتر خود را محقق خواهند ساخت، کوپر اسمیت (1967) معتقد است که عزت نفس قابل تعریف و اثبات شدنی است و میتوان آن را به صورت بازخوردهای ارزشیابی کننده فرد نسبت به خود محسوب کرد. این باز خوردها در ارتباط با توانمندی ها، ارزشها، تایید یا عدم تائیدها و موثر بودن میباشند.
طلاق بهعنوان پدیدهای که به گسست خانواده میانجامد، بر جنبههای مختلف زندگی هر دو زوج تاثیر میگذارد. از آنجایی که طلاق در نگرش اجتماعی به عنوان یک نقطه ضعف و منفی در زندگی اجتماعی افراد به ویژه زنان که نسبت به مردان آسیب پذیرتر هستند قلمداد میشود، جدایی به عنوان تنها شدن و بدون پشتوانه شدن، سطح اعتماد به نفس و عزت نفس افراد را تحت الشعاع قرار میدهد، به ویژه در این چرخه زنان معمولا خود را با سایر افراد جامعه مورد مقایسه قرار میدهند.
بسیاری از زنان متقاضی طلاق با توجه به داغهای ننگی که اجتماع بر آنان میگذارد عمدتاً مجبور به سرخ نگاه داشتن صورت خود با سیلی هستند آنان که بین خود آرمانی و خود واقعی خود با شکافی عظیم روبرو میشوند نسبت به سایر اعضای جامعه خود را در سطح پایین تری یافته از این رو احساس عزت نفس آنان نیز پایین میآید که این خود ممکن است آغاز گر مشکلات روحی و عاطفی بالاتری باشد.
عوامل تنش زا و بحرانی که زوجین به هنگام طلاق و پس از آن تجربه میکنند، چرخهای از مسائل و مشکلات را برایشان پدید میآورد که ناخواسته نیازمند تغییر و تحولات بی شمار و سازگاری با آن ها است، این چرخه خود از تجربیات اولیه و ابتدایی زندگی افراد به ویژه در دامان خانواده و احساس امنیت، دلبستگی عاطفی و روانی و عزت نفس آنان ناشی میشود و از طرف دیگر تحت تأثیر شرایط روحی متقاضیان طلاق به ویژه زنان (به دلیل حساسیت روحی و روانی) قرار میگیرد که یکی از این موارد احساس عزت نفس است که هم در فرایند طلاق و هم پس از آن ممکن است در فرایند مقایسه ای که زنان متقاضی طلاق با زنان عادی دارند به شدت پایین آید. پی آمدهای این تغییرات، همه ی زمینههای زندگی را، از امور روزمره تا وضعیت اقتصادی، اجتماعی، روانی، هویتی و حتی اهداف زن را تحت الشعاع قرار میدهد. در این شرایط معمولاً زن احساس میکند به عزت نفسش صدمه وارد شده و طلاق عامل اصلی این قضیه است، زن خود را قربانی شرایطی مییابد که او را در منگنه عاطفی قرار داده و ممکن است تبعات وخیمی برای وی داشته باشد.از این رو این پژوهش در پی آن است که با مقایسه سبکهای دلبستگی و عزت نفس زنان متقاضی طلاق با زنان عادی به یک شناخت پیرامون مسئله تحقیق دست یافت و به لحاظ کاربردی، راهکارهای پیشگیری از این قبیل آسیب ها پیگیری شود.
[1]- Genevieve
[2]- Ryan, Richard, Redding & Eileen
[3]- Aranda & Irene
[4]- Simpson & Rboles
[5]- Breek
[6]- Plerin
سوء مصرف مواد یكی از مهمترین مشكلات عصر حاضر میباشد كه گستردهی جهانی پیدا كرده است مشكلی كه میلیونها زندگی را ویران و سرمایههای كلان ملی را صرف هزینه مبارزه، درمان و صدمات ناشی از آن مینماید. روزانه تعداد زیادی بر شمار مبتلایان این مصیبت افزوده گشته و بر این اساس عوارض آن كه شامل اختلالات جسمی، روانی، خانوادگی، فرهنگی، اقتصادی- اجتماعی میباشد؛ باعث از بین رفتن مرزهای فرهنگی جامعه و به خطر افتادن سلامت روانی و اقتصادی بشر میگردد. كشور ما به دلایل متعدد فرهنگی از قبیل باورهای غلط و سنتی مردم و یا موقعیت جغرافیایی و هم جواری با دو كشور بزرگ تولید كننده دارای شرایط كاملاً بحرانی و حساس میباشد و مبتلایان به اعتیاد همه روزه باعث ایجاد خسارت سنگین اقتصادی و فرهنگی به جامعه میگردند (مناجاتی وهمکاران،1382).
عوامل چندی ممكن است افراد را مستعد مصرف دارو بنماید، از آن جمله است: پرورش یافتن در یك خانوادهی ناشاد، وجود والدینی كه یا آسانگیر هستند یا اینكه الگویی برای سوء استفاده از دارو فراهم میكنند، تأثیرات دوستان، و ناهمنوایی اجتماعی با ادامهی مصرف دارو وابستگی در شخص به وجود میآید كه خود نیاز تازهای میآفریند كه باید ارضا شود( اتكینسون[1]، اتكینسون و هیلگارد[2]،1995، ترجمه براهنی و همكاران، 1378). طبق نظریه بالبی[3] جدایی از منبع ایمنی بخش (مادر)، میتواند با گسستگی ارتباط فرد با دیگر افراد جامعه و گرایش او به سمت مواد مخدر به منظور فرار از ترسها، اضطرابها وپناه بردن به رویا و… ارتباط داشته باشد. با مطالعات بر روی كودكان پرورشگاهی مشخص شد كه دلبستگی در سالهای اولیه زندگی یك نیازبیولوژیکی است. در مورد بزرگسالان اگرچه نیاز به پیوند اجتماعی دیگر برای بقاء ضروری نیست، ولی در نبود پیوند صمیمی، انسان در معرض طیف گسترده ای از بیماریهای روانی و جسمیقرار میگیرد، از قبیل ضعف دستگاه ایمنی، اقدام به خودکشی، سوء مصرف مواد و دیگر اشکال آسیبهای روانی (موسوی، 1388). یکی دیگر از عوامل شخصیتی که ارزیابی آن در تبیین آمادگی به اعتیاد منطقی به نظر میرسد، سبکهای مقابله با فشار روانی است. طبق نظر لازاروس[4] مقابله،كوشش های شناختی و رفتاری برای مهار خواستهای درونی و بیرونی مخصوص است. لازاروس و همكاران (1974)، مقابله را به عنوان كوشش هایی جهت حل مسأله تعریف كرده اند كه توسط فرد زمانی صورت میگیرد كه الزاماتی كه او با آنها روبه رو شده است بالاتر از آن چه تا به حال بوده باشد وهمچنین موجبات كاهش منابع سازگاری وی را فراهم آورده باشند. اما آن چه كه در كل استنباط میشود، این است كه مهارتهای مقابله با استرس دارای مفهوم گسترده و مؤلفه های شناختی و رفتاری چندی است. به طور كلی مقابله به عنوان كوششی برای افزایش سازگاری فرد با محیط یا تلاش به منظور پیشگیری از بروز پیامدهای منفی شرایط فشارزا توصیف شده است (ابراهیمی و همکاران، 1381). مداخلات روانشناختی اخیر در اعتیاد، نظیر پیشگیری از عود (مارلات و گوردن[5]،1985)، یا مصاحبه انگیزشی(میلر[6]،1985)، ریشه در تئوری یادگیری اجتماعی دارند. این رویکرد ها به وسیله این تئوری که رفتارهای اعتیادی به وسیله سیستم باور های سوگیرانه حفظ شده و هدف نهایی آنها بازسازی شناختی است، حمایت میشوند. یانگ[7] درسال 1990یک مدل
طرحوارهای متمرکز بر محتوای اختصاصی آسیبپذیری شخصیتی ارائه کرد. مدلهای بک[8] و همکارانش و یانگ، هر دو بر اساس توصیف آدلر[9](1926)، از وجه اشتراک افراد، در جبران احساس بی کفایتی و نیز در اجتناب از موقعیتهایی است که احتمال دارد این طرحوارهها را فعال کنند. از آنجا که طرحوارهها اغلب در عمق شخصیت فرد جای گرفتهاند و مثل الگوهای عادتی، سالها وجود داشتهاند، برخی افراد در کنار گذاشتن آنها مشکل دارند(لیهی[10]، 2005؛ ترجمه فتی و همکاران،1387).
تا کنون شیوههای درمانی متعددی مانند روانکاوی، رفتار درمانی، گروه درمانی، دارو درمانی و غیره بر روی بیماران مبتلا به اختلالهای اعتیادی صورت گرفته است، اما هر یک از این شیوهها تا حدودی اثرگذار بودهاند و عود و بازگشت سوء مصرف مواد را همراه داشتهاند و هزینههای متعددی را به فرد و جامعه تحمیل میکند. از همین رو اینکه به چه علت فرد معتاد پس از تلاش برای ترک دچار عود میشود همواره مورد سؤال بوده است و در خصوص سبب شناسی اعتیاد و ترک موفق و نا موفق اعتیاد عوامل مختلفی چون مسائل زیست شناختی، جامعهشناختی و روانشناختی مطرح است، اما به نظر میرسد پاسخ شخص به مواد اعتیادآور تلفیقی ناشی از عوامل مختلف فردی، خانوادگی واجتماعی باشد (خوش لهجه صدق و همکاران،1391).
مفهوم تابآوری نیز یک چارچوب جدید را در زمینه پیشگیری از اعتیاد مطرح میکند. این رویکرد از مبدأ کاهش عوامل خطرساز محیطی(که زمینه ساز بروز رفتارهای ناسازگار و اختلالات روانی هستند)، به سمت تابآوری و ارتقاء آن میباشد. در این چارچوب جدید، شناخت عوامل محافظت کننده محیطی، اصلی است که از آن میتوان مانند سپری در مقابل اثرات زیان آور عوامل خطرساز استفاده کرد. به علاوه آگاهی و شناخت آسیبپذیری های فردی که تهدیدی برای تابآوری به شمار میرود از اهمیت زیادی برخوردار است.تابآوری به عنوان محصول تعامل عوامل فردی و محیطی و آن چه که در طی سالهای رشد کودکی و نوجوانی در فرد شکل میگیرد و پرورش می یابد مطرح میگردد. تابآوری میتواند با تقویت عوامل محافظت کننده در محیط کودک همراه با ارتقاء مهارتهای زندگی و تواناییهای شخصی وی توسعه یابد. نا گفته نماند که هر فرد میتواند در موقعیتی تابآور و در موقعیتی دیگر غیر تابآور باشد، که به کیفیت ارتباط فرد با عوامل خطر و عوامل محافظت کننده بستگی دارد(زرین کلک،1388).
در کل هدف از انجام این پژوهش مورد بررسی قرار دادن دو گروه از جمعیت مبتلا و غیر مبتلا به سوء مصرف مواد و مقایسه آنها در چهار زمینه ی سبکهای دلبستگی، مهارتهای مقابلهای، طرحوارههای ناسازگار اولیه و تابآوری نیز میباشد.
[1]- Atkinson
[2] -Hilgard
[3]-Bowlby
4.Lazarouse
[5]-Marlatt & Gordon
[6]-Miller
[7]-young
[8]-Beck
[9]-Adler
[10]-Leahey