در سالهای اخیر، سازمانها و شرکتهای مختلف، پیوستن بهروند دانش را آغاز کردهاند كه مفاهیم جدیدی چون کاردانشی[2]، دانشکار[3]، مدیریت دانش[4] و سازمانهای دانشی[5] ، خبر از شدت یافتن این روند میدهد. پیتردراکر[6] ، با بهکارگیری این واژگان خبر از ایجاد نوع جدیدی از سازمانها میدهد که در آنها به جای قدرت بازو، قدرت ذهن حاکمیت دارد. براساس این نظریه درآینده جوامعی میتوانند انتظار توسعه و پیشرفت داشته باشند که از دانش بیشتری برخوارد باشند. به این ترتیب برخورداری از منابع طبیعی
نمیتواند به اندازه دانش مهم باشد. سازمان دانشی به توانمندیهایی دست مییابد که قادر است از نیروی اندک، قدرتی عظیم بسازد (الوانی، 1385، 283).
هدف از فعالیتهای دانش در سازمان، اطمینان از رشد وتداوم فعالیتها در جهت حفظ دانش حیاتی در تمامی سطوح، بهكارگیری دانش موجود در تمامی چرخهها، تركیب دانش در جهت همافزایی، كسب مداوم دانش مربوطه، توسعه دانش جدید از طریق یادگیری مداوم كه بهوسیله تجارب درونی و دانش بیرونی ایجاد میشود است (Bourdreau & Couillard, 1999, 27).
سازمانها با تكیه بر دانشبرتر امكان اتخاذ تصمیمهای معقولتر در موضوعهای مهم و بهبود عملكردهای مبتنی بر دانش را مییابند. از اینرو مدیریت دانش مقولهای مهمتر از خود دانش محسوب میشود كه در سازمانها بهدنبال آن هستند تا نحوه تبدیل اطلاعات و دانستههای فرد و سازمان را به دانش و مهارتهای فردی و گروهی تبیین و روشن كنند (Probest, 2000, 22).
مهمترین نقشی كه میتوان به مدیریت دانش نسبت داد این است كه آن را به عنوان یك متدولوژی تغییر در نظر بگیرند. مدیریت دانش از یك طرف با جذب دانشهای جدید به درون سیستم و از طرف دیگر با اداره موثر آن دانشها میتواند مهمترین عامل تغییر یك سازمان باشد. دانش بهواسطه نزدیكی به تصمیم و اقدامات سازمانی به مراتب بیش از دادهها و اطلاعات میتواند باعث بهبود عملكرد شده و در نتیجه كیفیت خدمات سازمانها را بهطور عام و سازمانهای دولتی را بهطور خاص بهبود ببخشد (Hales & Kalucy, 2002, 2).
فرم در حال بارگذاری ...