خودکارآمدی به توان فرد در رویارویی با مسائل برای رسیدن به اهداف و موفقیت او اشاره دارد. بندورا معتقد است افراد با خودکارآمدی بالا از فرایندهای فکری سطح بالاتر (از قبیل تجزیه و تحلیل، ترکیب و ارزشیابی از طبقه سوم بلوم) برای حل مسائل پیچیده استفاده میکنند. این افراد خود را در تکالیف چالش انگیز موفق تصور میکنند؛ در حالی که افراد با خودکارآمدی پایین از فرایندهای فکری سطح پایینتر استفاده میکنند و در انجام تکالیف، خود را بدشانس میدانند. این تفاوت نگرش و عملکرد منجر به ایجاد تفاوت در انگیزش آنها میشود (بندورا، 1986). همچنین باورهای خودکارآمدی نقش مهمی در رشد انگیزش درونی دارد. این نیروی درونی وقتی رشد مییابد که تمایل برای دستیابی به این معیار در فرد ایجاد شود و در صورت کسب نتیجه، فرد به خودسنجی مثبتی دست پیدا میکند. این علاقهی درونی موجب تلاشهای فرد در طولانی مدت و بدون حضور پاداشهای محیطی میشود (کدیور، 1382). خودكارآمدی، یكی از صفات مثبت است كه انسانها تمایل دارند به آن دست پیدا كنند زیرا برخوردار بودن از آن تا حد زیادی تضمین كننده موفقیت افراد در جوانب مختلف زندگی است. تقویت این سازه مهم در فرد بسته به عوامل متعددی است که در تحقیقات مختلف مورد بررسی قرار گرفته و نقش این عوامل خاطرنشان شده است. فرد برای تقویت هر ویژگی در خود نیاز به قابلیت و ظرفیت متناسب با آن ویژگی دارد و سپس نیاز به سرمایهای که به وی در جهت تقویت آن ویژگی کمک کند. از آنجا که هرچه توانایی فرد در انجام فعالیتهایش بیشتر باشد، فرد قضاوت بهتری از خود به عنوان یک فرد توانمند خواهد داشت و دارای خودکارآمدی بالاتری خواهد بود، به نظر میرسد با توجه به اینکه سرمایههای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی، داراییهای فرد محسوب میشوند و نقش مهمی در زندگی فرد ایفا میکنند (مثلأ فرد که دارای سرمایه فرهنگی بالاتری است، مدارک علمی بیشتری دارد، از لحاظ فرهنگ مطالعه در سطح بالاتری قرار دارد و کالاهای فرهنگی بیشتری از قبیل کتاب در دسترس دارد، و شخصی که دارای سرمایه اجتماعی بالاتری است، از مهارتهای اجتماعی بالاتری برخوردار است) و مسلمأ این داراییهای فرهنگی و اجتماعی وی را نسبت به تواناییهایش خوشبینتر خواهد کرد. با بررسی تحقیقات مختلف به نظر میرسدکه تأثیر سرمایههای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی بر خودکارآمدی نادیده گرفته شده است.
سازه دیگری که مورد بررسی قرار گرفته است، رضایت از زندگی است. رضایت از زندگی یک مفهوم ذهنی و منحصر به فرد برای هر انسان است که جزء اساسی بهزیستی ذهنی را تشکیل میدهد و عمومأ به ارزیابیهای شناختی یک فرد از زندگی خود اشاره دارد. این مفهوم شامل یک ارزیابی کلی از زندگی بوده و فرایندی مبتنی بر قضاوت فردی است. در این روند، مقایسهای بین ملاکهای فرضی شخص با زندگی واقعیاش صورت گرفته و هر چه واقعیت زندگی با این ملاکهای فرضی نزدیک به هم باشند، فرد احساس رضایت بیشتری از زندگی میکند (دلاهایج و همکاران،2010).
تجربه شادکامی و رضایت از زندگی هدف برتر زندگی به شمار میرود و احساس غم و ناخرسندی اغلب مانعی در راه انجام وظایف فرد شمرده میشوند (آناس[25]، 1993، به نقل از بیانی، 1386). رضایتمندی نوجوانان و جوانان از زندگی زمینهساز گسترش رضایت آنان به حوضههای گوناگون اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است. پژوهشهای انجام شده در زمینه رضایت از زندگی در بین نوجوانان نشانگر آن است که رضایت از زندگی و تلقی مثبت از زندگی در گروه سنی دانشآموزان کاملأ متفاوت از بزرگسالان است و مستلزم مؤلفههای ویژه این گروه سنی است (زکی، 1386).
از طرفی در خصوص رضایت از زندگی باید خاطرنشان ساخت که انسان موجودی هدفمند است و همیشه در پی ارزیابی از وضعیت زندگی میباشد و تا زمانی که به آنچه که میخواهد دست نیابد و یا حرکت موفقی به سوی هدفش نداشته باشد، احساس رضایت نمیکند. با توجه به تحقیقات انجام شده تا حدودی به نقش سرمایه اجتماعی در میزان رضایتمندی اشاره شده است اما نقش سرمایه فرهنگی و اقتصادی بر این متغیر چندان مورد توجه قرار نگرفته است. با این تفاسیر، پژوهش حاضر به دنبال بررسی این مسئله میباشد که آیا میزان برخورداری فرد از این سرمایهها میتواند میزان خودکارآمدی و رضایت از زندگی را پیشبینی کند؟
سؤالات اساسی پژوهش حاضر این است که، آیا بین این سرمایهها (سرمایه فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی)، و خودکارآمدی و همچنین بین این سرمایهها و رضایت از زندگی، رابطه معنیداری وجود دارد؟ الگوی مفهومی از رابطه بین متغیرهای پژوهش در شکل 1-1 نشان داده شده است.
فرم در حال بارگذاری ...