بامریند[3] انواع گوناگون شیوه های فرزندپروری را شامل ؛ مقتدرانه ، خودکامه ( مستبد ) و سهل گیرانه می داند . کودکان والدینی که در تربیت فرزند خود از سبک مقتدرانه استفاده می کنند با همتایان خود ارتباط گرم و احترام آمیزی دارند ، این کودکان احساس خوشایندی نسبت به خود دارند ، ( فرنیک ، تاسکا[4] ، 1996 ؛ به نقل از کمیجانی ؛ ماهر ، 1386 ) .
فرزند پروری صمیمانه و مثبت به آنها امکان می دهد که بدانند که به عنوان فردی ارزشمند و شایسته مورد قبول هستند و انتظارات جدی ، اما مناسب که با توضیحات همراه باشد ، به کودکان کمک می کنند تا رفتارهای خویش را در برابر معیارهای معقول ، ارزیابی کند فرزند پروری مقتدرانه با مقاومت در برابر فشار نامطلوب همسالان ارتباط دارند ، ( فلچر[5] و همکاران ، 1996 به نقل از کمیجانی ؛ ماهر ، 1386) .
در مقابل نوجوانانی که با رفتارهای افراطی والدین روبرو هستند ، خواه خیلی محدود کنند یا خیلی کم محدود کنند به مقدار زیاد به همسالان گرایش دارند ، ( تنیت[6] و همکاران ، 1999 به نقل از کمیجانی ؛ ماهر ، 1386) . آنها اغلب در مورد زندگی شخصی و آینده خود به توصیه همسالانشان متکی هستند و بیشتر تمایل دارند ، مقرارت والدین خود را نقض کنند ، تکالیف مدرسه را نادیده بگیرند ، سیگار بکشند ، مشروب بنوشند و مواد مخدر مصرف کنند ، مرتکب اعمال بزهکارانه شوند و سایر رفتارهای مشکل آفرین را انجام دهند . کودکان والدین خودکامه بیشتر ممکن است غمگین باشند و به موفقیت های کمتری در مدرسه دست می یابند و ارتباط ضعیفی با همتایان دارند ، ( پاتالاز[7] ، 1987 ؛ هارت، لاد و برلسن[8]، 1990؛ به نقل از علیزاده، 1380 ) .
آموزش زندگی خانوادگی[9] که از نظر تاریخی از سال 1960 آغاز شده نیز به نوعی آموزش گروهی والدین اطلاق می شود که می تواند علاوه بر توجه به رشد توانایی های بالقوه خانواده معطوف به حل مشکل باشد و این نوع آموزش باید اساساً برمبنای ارتقای دانش پایه ریزی شود و یا این که به نگرش و مهارت ها توجه کند ، ( ایرلن[10] ، وایزنر[11] ، 2004 ) .
مشکبید حقیقی ( 1386 ) در پژوهشی با عنوان بررسی اثر آموزش زندگی خانوادگی در کاهش تنیدگی والدینی مادران دارای کودک ADHD نشان داده است که با آموزش زندگی خانوادگی مادران دارای کودکان ADHD می توان احساس های منفی صلاحیت نقش ، انزوای
اجتماعی ، روابط با همسر ، دلبستگی و سلامت کاهش داد .
ایرلن و وایزنر (2004 ) در یک پژوهش گزارش کرده اند آموزش 9 هفته ای آموزش زندگی خانوادگی، با هدف تغییر رفتار، باعث بروز تغییرات مهم در والدین برای موفقیت در کنترل رفتار کودکانشان می شود که به نوعی دارای ناسازگاری رفتاری می شود ، ( شهرکی پور ؛ 1388 ) .
فارشتاین[12] (1986) ، بیان می کند هنگامی که به والدین آگاهی درستی از مشکلات کودك شان داده می شود، مادران ساز و کارهای مناسبی از خود نشان می دهند تا بدون دخالت احساساتشان با فرزندان خود برخورد منطقی نمایند ، (مختاری ، 1387) .
با توجه به اینکه پژوهش های گوناگون تلاش کرده اند تا اثر آموزش بر تغییر سبک رفتاری والدین را مورد بررسی قرار دهند پژوهش حاضر در صدد پاسخگویی به این سؤال است که آیا آموزش زندگی خانوادگی ( F.L.E ) سبب تغییر سبک فرزندپروری مادران می شود ؟ آیا آموزش زندگی خانوادگی ( F.L.E ) قادر است سبب افزایش سبک مقتدرانه مادران دارای فرزند پسر نوجوان و سبب کاهش سبک های سهل گیرانه و مستبدانه آنان گردد ؟
[1]-Benjamin Spak
[2]- Atkinson
[3]- Baumrind
[4]- Feiring & Taska
[5]- Fletcher
[6]- Tinetti
[7]- Puttallaz
[8]- Hart, Ladd & Burleson
[9]-Family Life Education
[10]-Irelan
[11]-Wisner
[12]- Farshtain
امروزه در سراسر جهان نوعی آگاهی از اهمیت عزت نفس پدید آمده است و انسان به عنوان یک موجود زنده بدون عزت نفس سالم وشایسته نمی تواند امیدی به درک استعداد بالقوه فردی داشته باشد. عزت نفس تنها کلید مهم به سوی انگیزش بشری است. به طور کلی، عزت نفس به جنبه ای از هر کدام ما برمی گردد که از آن آگاهیم در واقع به قسمت موثر وکار آمد فرد عزت نفس گفته می شود. اعتقاد بر این است که بین سازگاری مطلوب شخصی و عزت نفس بالا ارتباط متقابلی وجود دارد (کاتا و جونیر[1]، 2002). عزت نفس در نوجوانان دارای نقش و اهمیت ویژه ای می باشد. با اینحال، دوران نوجوانی به سبب بروز مسائل خاص، با سردرگمی همراه با کاهش عزت نفس و خود کم بین همراه است. در نتیجه، افزایش عزت نفس برای پیشگیری از مشکلاتی که ممکن است بر اثر عزت نفس پایین برای نوجوانان به وجود آید ضروری است (تری[2]، 2002).
به طور دقیق تر می توان گفت دو بعد عزت نفس اجتماعی و خانوادگی در نوجوانان، نمود بارزتری از آسیب پذیری آنان را ارائه می دهد (لانگ و زولتن، 2002 ترجمه حیدر فتحی، 1383).
اما دومین متغیر موجود در پژوهش حاضر پرخاشگری است. صدق عنوان پرخاشگری بر یک رفتار خاص بستگی به نوع فرهنگی دارد که در یک جامعه حاکم است. بدین جهت، امروزه در جوامع غربی به هر نوع تندخویی پرخاشگری اطلاق می گردد. در حالی که سابقا در همین جوامع مفهوم پرخاشگری همراه با حمله به فرد یا شی ء به صورت مستقیم یا غیر مستقیم بوده است. همان طوری که امروزه در کشورهای آسیایی مفهوم پرخاشگری این چنین است. هم چنین این که چه امری سبب خشمگین شدن و رفتار پرخاشگرانه می شود، بستگی به نوع فرهنگ جامعه ای دارد که فرد در آن زندگی می کند. به عبارت دیگر، مردم در همه جای دنیا خشمگین می شوند اما خشمگین شدنشان مطابق با قواعد فرهنگی جامعه ای است که در آن زندگی می کنند.
نکته قابل توجه دیگری که در زمینه پرخاشگری و فرهنگ ها مطرح است این است که، در تمامی فرهنگ ها وجود منافع ضروری برای
حیات بشر در پرخاشگری پذیرفته شده است، لکن این امر هم قابل قبول همگان است که در صورت عدم کنترل رفتار پرخاشگرانه چه بسا خطرات جبران ناپذیری هم چون قتل به وقوع پیوندد. بدین جهت، همه جوامع باید راه هایی بیابند تا مانع از آن شوند که اعضای آن یک دیگر را بکشند یا به هم آسیب برسانند. همه مردم رفتار پرخاشگرانه را تا اندازه ای کنترل می کنند ولی از لحاظ ارزشی که برای آن قایلند، در میزان محدود کردن آن با هم فرق دارند. برای مثال، در میان قبایل سرخ پوست آمریکایی، کومانچی ها کودکانشان را جنگجو بار می آورند و حال آن که هوپی ها و زونی ها به فرزندانشان صلح جویی و رفتار غیر پرخاشگرانه می آموزند. در آمریکای معاصر جوامع هوتری بر صلح جویی به عنوان شیوه ای از زندگی تاکید می کنند و فرزندان شان را طوری تربیت می کنند که پرخاشگر نباشد. اصولا در فرهنگ آمریکایی برای پرخاشگری و سرسختی ارزش قایلند (باندورا، 1973).
در فرهنگ اسلامی گرچه تجاوز و تعدی به دیگران از مصادیق پرخاشگری به حساب می آید و امری نامطلوب شمرده می شود لکن به افراد اجازه می دهد در صورتی که مورد پرخاشگری دیگران واقع شوند از خود دفاع کنند البته به نحوی که منجر به تعدی و ظلم نشود. امروزه این رفتار موجب معضلات بسیاری است که بررسی و درمان این معضل را می طلبد.
اگر چه درمانهای زیادی تا به امروز برای افزایش عزت نفس و کاهش پرخاشگری صورت گرفته است اما همه ی این روشهای درمانی به نوعی دارای کاستی هایی بوده اند. از اینرو، پژوهش حاضر تلاشی است بر بکارگیری روش درمانی موثر وجدید فراشناختی است. یکی از قابلیت های رویکرد فراشناختی امکان استفاده از آن به صورت یک درمان استاندارد واحد که مؤثر برای اختلال های مختلف است. مزیت این کار، ساده سازی درمان است: در این تنها یک مدل به عنوان مبنایی برای فرمول بندی و درمان وجود دارد که می توان برای اکثر اختلال ها به کار گرفت (ولز، 2009)
مدل فراشناختی در ابتدا توسط ولز وماتووس (1994) پیشنهاد شد و سپس ولز در (1997-2000) آن را اصلاح کرد. فراشناخت به باورها وفرایند هایی اشاره دارد که برای ارزیابی وتنظیم وبررسی وبازبینی فکر استفاده می شود باورهای فراشناختی مثل نیاز به کنترل فکر واهمیت افکار به طور ویژه ای در گروه باورهای مربوط به تفکر دسته بندی می شود.
رویکرد فراشناختی بر این باور است که افراد به این دلیل در دام ناراحتی هیجانی گرفتار می شوند که فراشناخت آنها در برابر پاسخ دهی به تجربه های درونی به الگویی منجر می شود که موجب تداوم هیجان منفی وتقویت باورهای منفی در این افراد می شود. این رویکرد سندرم شناختی –توجهی[3] خوانده می شود. که شامل نگرانی، نشخوار فکری، توجه تثبیت شده وراهبرد های خود تنظیمی با رفتارهای مقابله ای ناسازگارانه می باشد .
درمان فراشناخت رویکرد نوظهوری است، که به جای تمرکز بر محتوای فکر بیمار بر کاهش فرایند های شناختی غیر مفید وتسهیل پردازش فراشناختی تاکید می کند .درمان فراشناخت بر اساس نظریه ی بنیادی (الگوی کارکرداجرایی خود نظم بخشی ) استوار است .این مدل دلیل آسیب پذیری به اختلالات هیجانی را الگوی توجه معطوف به خود افراطی – فعالیت باورهای فراشناختی ناسگارانه وفرایندهای بازتابی خاص میداند (ولز -2000) این فرایند زمانی فعال می شود که فرد بین اهداف درونی خود وشرایط بیرونی احساس نا هماهنگی کند .
پس، راهبردهای خاصی مثل جذب اطلاعات به درون باورها، سرکوب فکر، نشخوار فکری و نگرانی به منظور جلوگیری از ورود محرکهای ناراحت کننده به هشیاری یا یا حل مشکلات ناشی از ناهماهنگی نظارت بر حالتهای جسمی –روانی وامادگی در برابر خطر به منظور کاهش این ناهماهنگی توسط کارکرد اجرایی خود نظم بخشی بکار گرفته می شود. امروزه از درمانهای شناختی و فراشناختی برای حل بسیاری از اختلال ها استفاده می شود. در پژوهش حاضر از این روش برای درمان وکنترل رفتارهای پرخاشگری استفاده می شود. چرا که پرخاشگری یا رفتارهای مقابله ای ناکارآمد، معضلات جامعه صنعتی امروز است. انتظار از چنین پژوهشی این است که از روش درمانی فراشناختی و با آموزش مولفه های آن، ارزیابی مثبت از خود را (عزت نفس) در افراد بزه کار نوجوان را افزایش دهیم، و با تقویت مولفه های فراشناختی این اختلال را کنترل کنیم. بطور کلی از فواید این تحقیق، کشف و بررسی تاثیر درمان فراشناختی در پرخاشگری و رفتارهای منفی مقابله جویانه در نوجوانان بزه کار پسر می باشد، چرا که میزان شیوع پرخاشگری در همه جوامع در پسران بیش از دختران است. به طور کلی آنچه به عنوان پرخاشگری در نوجوانان پسر بیشتر بارز است، پرخاشگری در دو بعد کلامی و فیزیکی نسبت به اطرافیان می باشد (بنت، 2003)، که این دو بعد محور پژوهش های بسیاری در نوجوانان بوده است.
لذا پژوهش حاضر در صدد است به این سوال پاسخ دهد که آیا درمان مبتنی بر فراشناخت موجب افزایش عزت نفس در دو بعد خانوادگی و اجتماعی و کاهش پرخاشگری در دو بعد کلامی و فیزیکی در نوجوانان پسر بزه کار خواهد شد؟
[1]. Kata and Joiner
[2] . Teri
[3]. Cognitve Attentional Syndrome (CAS)
از موضوعاتی که اکنون در تمام جوامع بشری مورد بحث و بررسی میباشد و به عنوان یک معضل اجتماعی بسیار خطرناک و مضر تجزیه و تحلیل میشود. مساله اعتیاد است. متاسفانه این معضل در تمام جوامع در میان اقشار رایج میباشد و فرد بدون آگاهی نسبت به آخر کار به دنبال آن میرود و چه بسا در آمارهای جهانی اعتیاد روز به روز زیاد و زیادتر میشود. برداشتن قدمهاى جدى و محكم در جهت ریشهیابى این مسئله از اهمیت اساسى برخوردار خواهد بود (حسینی 1389، 5). به طوری که اعتیاد به مواد مخدر یکی از مهمترین و شایعترین آسیبهای اجتماعی در جوامع امروزی محسوب میشود (دالی و مارلات[3] 2005). در سالیان اخیر در زمینه سوءمصرف مواد در سطوح مختلف سببشناسی، تشخیص و درمان پیشرفتهای چشمگیری بدست آمده و در درمان از رویکردهای چند رشتهای و الگوهای زیستی، روانی، اجتماعی و معنوی بهره گرفته شده است (بروک و اسپیتز[4] 2002) یکی از ابزارهای بکارگرفته شده توسط درمانگران «شناخت درمانی[5]» میباشد که به طور گستردهای در درمان بیماریهایی از جمله درمان اعتیاد به مواد مخدر بکار گرفته میشود. شناخت درمانی یا به طور دقیقتر، درمان شناختی یکی از روشهای درمان روانشناختی است که هم اکنون در سرتاسر جهان به عنوان یکی از گونههای استاندارد درمانی برای بسیاری از اختلالات روانشناختی بکار میرود. در این روش فرض بر این است که یکی از علل بسیاری از اختلالات روانشناختی اشکال در فکر یا باورهای بیمار است و با اصلاح این باورها میتوان به بیمار کمک کرد. این درمان بر تغییر رفتاری متناسب با فکر درستتر هم تاکید دارد (حسن شاهی 1382). در این روش روانشناختی، درمانگر در طول جلسات ملاقات خود با بیمار تلاش میکند تا افکار و باورهای او را مورد بررسی قرار دهد. اغلب افرادی که سوءمصرف مواد را تجربه میکنند، دارای افکار و باورهای مخربی هستند که به عنوان علت احساسات ناخوشایند بیمار به شمار میروند. به طور کلی این افراد باورهایی دارند که عزت نفس آن ها را مرتب در هم میکوبد و وجود آن ها را سرزنش میکند. در این حالت شناخت، درمانگر تلاش میکند با استفاده از تکنیکهای مختلف به بیمار نشان دهد که این باورها، خطاهای شناختی هستند و در همه حال نمیتوانند صحت داشته باشند (فیشر و ولز[6] 2008)، شناخت درمانگر به فرد کمک میکند تا به این نکته ایمان پیدا کند که همیشه همه انسانها مطابق میل آنها رفتار نمیکنند و یا همیشه همه امور مطابق میل آنها پیش نمیرود. ابن امر به فرد کمک میکند تا شناختهای خود را تغییر دهد (کاویانی و همکاران 1387)، براساس تحقیقات و بررسیهای انجام شده، فرآیندهای اعتیاد تحت تأثیر باورها و نگرشهای فرد است (هولمن[7] 2004)، نگرشهایی که گاها و اغلب نادرست میباشند، نگرشهای ناکارآمد فرضها و باورهای جهتگیرانهای هستند که فرد نسبت به خود، جهان، اطراف و آینده دارد (آبلا و اسکیتچ[8] 2007) این نگرشها موجب جهتگیری فهم و ادراک فرد از رویدادها شده و احساسات و رفتارها را تحت تأثیر قرار میدهند و فرد را مستعد افسردگی و سایر آشفتگیهای روانشناختی میکنند. درمان شناختی، یک نظام روان درمانی است که تلاش میکند تا واکنشهای فرآینده عاطفی و رفتار خود تخدیری را با اصلاح تفکر معیوب یا خطادار و عقاید ناسازگارانهای که زیربنای این واکنش ها هستند، کاهش دهد (بک، راش و شاو[9] 1979؛ به نقل از گودرزی 1380)، در واقع درمانهای شناختی اعتیاد، بر کمک به بیمار، برای کسب مهارتهای مقابلهای لازم به منظور مدیریت موقعیتهای خطرساز و درمان اختلالات روانشناختی همراه، تمرکز دارند. (حاجی علیزاده 1387، 68) برخی از مطالعات نشان داده که نگرش افراد با پاسخهای شناختی و عاطفی آنها مطابقت دارد (فرهودیان 1381) به طوری که شانس بروز اختلالات روانی طی یکسال، در صورت افزایش نمرههای نگرش ناکارآمد بهطور معناداری افزایش مییابد (ویچ[10] و همکاران 2003). به این ترتیب، چون نارسایی عملکرد تفکر از مهمترین علل آشفتگیهاست (والن[11] و همکاران 1992)، هرچه نگرشهای ناکارآمد و باورهای غیرمنطقی افراد بیشتر شود آشفتگیهای هیجانی نیز بیشتر خواهد شد (اسمیت و هوستنکنت[12] 1983؛ واتسون[13] و همکاران 1998). متغیر دیگر مد نظر در پژوهش حاضر، باورهای مرتبط با مصرف مواد مخدر میباشد، باوهای مرتبط با مواد، به دستهای از عقاید اطلاق میشوند که بر محور لذتجویی، حل مسأله و تسکین و فرار متمرکز هستند، محتوی این عقاید خاص بسته به نوع مواد مورد علاقه متفاوت خواهد بود (گلداسمیت[14] و همکاران 2009). به طوری که محققان امروزه ثابت کردهاند که از عوامل مهم مؤثر کشیده شدن فرد به منجلاب اعتیاد، باورهای غلطی از قبیل آرامش بخش بودن مواد، کمک برای فراموشی و فرار از مشکلات، نشانه بزرگ بودن و… میباشد؛ لذا پژوهشگران تأکید دارند که روانشناسان در حوزه شناخت درمانی باید به کاهش نگرشهای ناکارآمد و باورهای مرتبط به افراد معتاد کمک کنند. در نظریههای شناختی فرض بر این است که سوءمصرف مواد هم تحت تأثیر باورها و انتظارات شناختی فرد از مصرف مواد قرار دارد و هم تابع ارزش عاطفی که فرد برای پیامدهای رفتار خود قائل است، قرار میگیرد. در نتیجه، مداخله ی آموزشی شرایطی را فراهم میکند که فرد در معرض انتظارات و احساسات متفاوتی در گروه قرار گرفته و در فرایند تقابل با سایر اعضای گروه به چالش کشیده شود. به عبارت دیگر، موقعیت مداخلهی آموزشی به دلیل اینکه شرایطی ایجاد کرده است تا نگرشها و باورهای منفی نسبت به مصرف مواد بیش از اظهارات مثبت مورد تبادل قرارگیرد (قربانی و همکاران 1391، 32). با نگاهی به تحقیقات مشابه صورت گرفته قبلی، به وضوح خلاء پژوهشی که به سنجش نگرشهای ناکارامد و باورهای مرتبط با مواد با فرایند درمانی و آموزشی احساس میشد، لذا این نیاز احساس میشد كه پژوهشی در جهت به كارگیری درمان مبتنی بر مدل شناختی در نگرشهای ناکارآمد و باورهای مرتبط با مواد برای درمان وابستگان به مواد صورت گیرد. در این راستا، پژوهش حاضر، در پی پاسخیابی به این سؤال است که آیا درمان شناختی بر نگرشهای ناکارآمد و باورهای مرتبط با مواد در افراد دچار سوءمصرف مواد مخدر مراجعه کننده به مراکز ترک اعتیاد شهر ایلام اثربخش است یا خیر؟
امروزه سوء مصرف و وابستگی مواد، یکی از معضلات و نگرانیهای عمده جهان امروز است. از آنجایی که سوء مصرف مواد، اثرات بازدارنده بر رشد و شکوفایی جامعه دارد، تهدیدی جدی و نگران کننده است. وابستگی و سوءمصرف مواد به عنوان اختلالات مزمن و عود کنندۀ با تأثیرات و پیش آیندهای زیستی، فرهنگی، روانی، اجتماعی، رفتاری و معنوی در نظر گرفته میشود (بروک و اسپیتز[15] 2002 ؛ والاس[16] 2003؛ به نقل از دباغی 1385). در تحقیقات به دست آمده، روزانه پانصد هزار نفر از جوانان كشور مبتلا به اختلال وابستگی به مواد میشوند و جمعیت وابستگان به مواد هر ده سال دو برابر میشود و سن شروع اعتیاد در كشور به طور متوسط به زیر پانزده سال رسیده است. از طرفی درصد بالایی از كسانی كه موفق به ترك اعتیاد میشوند بعد از مدتی مجدداً گرفتار شده و خسارت فزایندهای را به امكانات جامعه وارد میكنند (هادیان مباركه، نوری و ملكپور 1390)، علاوه بر این، تغییر الگوی مصرف از مواد افیونی مانند تریاك و مشتقات آن به مواد صنعتی كراك و شیشه این وضعیت را بسیار دشوارتر كرده است، همچنین میزان تولید مواد مخدر سنتی كاهش یافته و مواد مخدر صنعتی ارزان قیمتتر و تولید بیشتری داشته است. بدین ترتیب، اختلال وابستگی به مواد نیاز به مبارزه بیشتری را میطلبد به طوری كه جدای از مشكلات فردی، خانوادگی و اقتصادی ناشی از وابستگی به مواد در گذشته مشكلات بهداشتی پرخطر نظیر تزریق مشترك، استفاده از سرمهای آلوده و افزایش احتمال ابتلا به بیماریهای عفونی و واگیردار نظیر ایدز، هپاتیت و همینطور ناهنجاریهای شدید رفتاری از جمله جرم و جنایت با تغییر الگوی مصرف به سمت كراك و شیشه شیوع یافته است (سترگ و همکاران 1392، 148)، بنابراین، ضرورت انجام پژوهشهای مشابه حاضر، به منظور شناخت علل و درمان آن ضرورت مییابد. با توجه به تحقیق انجام شده توسط هادیان مباركه و همكاران (1390) تغییر الگوی مصرف كم خطر به پر خطر در كشور ایران هم اتفاق افتاده و یكی از معضلات جدی كشور مواد مخدر صنعتی كراك و شیشه شده است كه لزوم پژوهش در زمینه مداخلات بالینی در این موضوع را ایجاد میكنند. بر خلاف شباهتهای بنیادی در مكانیزمهای آسیب شناختی اختلالهای روان شناختی مختلف، هر اختلال محتوای خاص خود را در سطوح شناختی و فراشناختی دارد. بنابه گزارش، اكثر بیماران (به ویژه افراد مصرفکننده مواد) احساس میكنند كنترلی بر افكار و رفتارشان ندارند و الگوهای تفكر و توجه شان بر خود و موضوعات تهدیدكننده متمركز است، كه درمانهای شناختی بر تغییر این الگوهای تفكر تأكید میكند (ولز 1388) رویكردهای شناختی معاصر نسبت به مشكلات بالینی، گستره مؤلفههای مختلف تشكیل دهنده تفكر را مشخص نكردند، ولی این كه فراشناخت چگونه متشكل از دانش هشیاری در مورد حالتهای شناختی فرد، تجربههای فراشناختی و راهبردهای كنترل است، بررسی شده است. همچنین، فراشناخت مركب از دانش ضمنی ناهشیار است كه به نیروهای اجرایی متمركز در فعالیت شناختی جهت میدهد (بیابانگرد 1381، 43).
با توجه به رابطهای كه بین سوگیری توجه، تلقین به خود، باورها با ایجاد وسوسه مصرف ماده مخدر در فرد وابسته به مصرف مواد وجود دارد، انجام مداخلهای مبتنی بر درمان شناختی جهت تعدیل وسوسه مصرف مواد و تغییر نگرش ها و باورهای در این دسته از افراد ضروری به نظر میرسد. پژوهش حاضر در نظر دارد كه با اجرای برنامه آموزشی و براساس مدل شناختی به بررسی کارایی آن در تغییر نگرشهای منفی و ناکارآمد، و باورهای مرتبط با مواد در گروه مورد و شاهد بپردازد تا مشخص شود كه آموزش تا چه حد در نحوه نگرش و باور افراد نسبت به پدیده سوءمصرف مواد اثر دارد. علاوه بر این، با استفاده از نتایج این مطالعه مسئولان و دستاندکاران و نهادهای مداخلهگر در بحرانهای خانوادگی بتوانند با برنامهریزی جامعتر و دقیقتری در خصوص انجام برنامههای پیشگیرانه سوءمصرف مواد پرداخته تا علاوه بر كاهش عوارض اجتماعی و فردی اعتیاد، بهره وری و بازدهی شغلی و بهبود عملکرد فردی و خانوادگی افراد نیز افزایش پیدا كند
[1] UNODC
[2] Teasdale
[3]. Dalley & Marlatt
[4]. Brook & Spitz
[5]. Cognitive Therapy
[6]. Fisher & Wells
[7]. Holman
[8] Abela & Skitch
[9] Beck, Rush, Shaw & Emery
[10] Weich
[11] Wallen
[12] SmithHoustonkent
[13] Watson
[14] Goldsmith
[15] Brook, & Spitz
[16] Wallace
پژوهش
در جهان امروز بیش از 200 نوع سرطان شناختهشده است که این سرطانها میتوانند بافتهای مختلف بدن را احاطه کنند. سرطان نوعی بیماری است که در آن سلولها توانایی تقسیم و رشد عادی خود را از دست میدهند و این موضوع منجر به تسخیر، تخریب و فاسدشدن بافتهای سالم میشود (سازمان بهداشت جهانی[1]، 2007). سرطانهای دوران کودکی مشتمل بر 12 بدخیمی با سببشناسی و آسیبشناسی و میزان مرگومیر متفاوت است، از میان آنها لوسمی و تومورهای مغزی شایعترین بدخیمیهای اطفال میباشند. اگر در کودکی ابتلا به سرطان تشخیص داده شد، باید هر چه سریعتر وی را یک مرکز درمانی مخصوص سرطان فرستاد. با توجه به اینکه از هر 10000 کودک فقط یک نفر به سرطان مبتلا میشود برای پزشک مواجهشدن با کودک مبتلابه سرطان غیرمعمول است (هاشمی قربان لو، 1379).
در برخی از سرطانها سلولهای سرطانی از ویژگی غدد درونریز برخوردار هستند و ممکن است با ترشح مواد استروئیدی موجب پیدایش افسردگی عمده در بیماران شوند. همچنین درمانهای سخت همچون شیمیدرمانی و درد ناشی از آنها نیز بر حالت روانشناختی بیماران مؤثر است. اینیک حقیقت است که واکنش افراد نسبت به بیماری خطرناکی همچون سرطان و میزان تحمل آنها نسبت به در د ناشی از درمانهای آن متفاوت است. همچنین روشهایی که بهمنظور کاهش درد در کودکان و بزرگسالان استفاده میشود تفاوت بسزایی دارند (تیرگانی، 1387).
ازجمله متغیرهایی که در افراد سرطانی[2] دچار مشکل است، بهزیستی روانشناختی[3] است. ریف[4] بهزیستی روانشناختی را تلاش فرد برای تحقق تواناییهای بالقوه واقعی خود میداند. این مدل از طریق ادغام نظریههای مختلف رشد فردی (مانند نظریه خود شكوفایی مزلو و شخص كامل راجرز) و عملكرد سازگارانه (مانند نظریه سلامت روانی مثبت جاهودا) شکلگرفته و گسترشیافته است (کامپتون[5]، 2001).
کودکان مبتلابه سرطان به دلیل درد، ترس و آسیب بدنی ناشی از این بیماری و درمانهایی که با آن روبرو میشوند، ازنظر بهزیستی روانشناختی در سطح پایینتری از کودکان عادی قرار دارند (گروسمن و نیمن[6]، 2004). مواجه و تجربهی درد در این کودکان به دلایل مختلف ازجمله صدمات ناشی از زمین خوردن، بازیها، خراشها، تزریق واکسنهای متداول، مراقبتهای دندانپزشکی، دیالیز، شیمیدرمانی و… ایجاد میشود.
بهزیستی روانشناختی در مدل ریف و همکاران از شش مؤلفه تشکیلشده است: مؤلفه پذیرش خود به معنی داشتن نگرش مثبت به خود وزندگی گذشته خویش است. اگر فرد در ارزشیابی، استعدادها، تواناییها و فعالیتهای خود در کل احساس رضایت کند و در رجوع به گذشته خود احساس خشنودی کند، کارکرد روانی مطلوبی خواهد داشت. مؤلفه خودمختاری به احساس استقلال، خودکفایی و آزادی از هنجارها اطلاق میشود. داشتن ارتباط مثبت با دیگران دیگر مؤلفه این مدل به معنی داشتن رابطه با کیفیت و ارضا کننده با دیگران است. مؤلفه هدفمندی در زندگی به مفهوم دارا بودن اهداف درازمدت و کوتاهمدت در زندگی و معنادار شمردن آن است. تسلط بر محیط مؤلفه دیگر این مدل به معنی توانایی فرد برای مدیریت زندگی و مقتضیات آن است. مؤلفه رشد شخصی به گشودگی نسبت به تجربیات جدید و داشتن رشد شخصی پیوسته باز میشود (هوسر، اسپرینگر و پودروسکا[7]، 2005). کوپر[8] (2007) شیوع مشکلات بهزیستی روانشناختی را در کودکان سرطانی در مقایسه با گروه گواه بیشتر گزارش کرده است. ابوت و مک کنکی[9] (2006) در کودکان سرطانی مشکلات روانشناختی از قبیل افسردگی، اضطراب، ناسازگاری اجتماعی، عواطف منفی را گزارش کردهاند.
ازجمله متغیرهای دیگری که در افزایش طول عمر بیماران سرطانی مثمر ثمر است، امید به زندگی میباشد. رابینسون[10] (1983) معتقداست امید یکی از پایههای اصولی توازن و قدرت روانی که مشخصکننده دستاوردهای زندگی است؛ یعنی توانایی باوری که احساس بهتر از آینده که با نیروی نافذ خود، سیستم فعالیتی را تحریک میکند تا سیستم بتواند تجارب نو را کسب کرده و نیروهای تازه را در ارگانیزم ایجاد نماید و درنتیجه امید، انسان را به تلاش و کوشش واداشته و او را به سطح بالایی از عملکردهای روانی و رفتاری نزدیک میکند ویکی از نشانههای سلامت روان است (رابینسون، 1983). سازمان بهداشت جهانی (2007) در تعریف سلامتی، آن را رفاه کامل جسمانی، روانی و اجتماعی فرد و نهفقط بیمار نبودن تلقی میکند.
رویکردهای درمانی مختلفی بهطور گسترده درزمینه درمان و بهبود بخشیدن به بهزیستی روانشناختی و امید به زندگی افراد سرطانی بهکاررفتهاند، یکی از این رویکردها، آموزش هوش معنوی میباشد که در افزایش سلامت روانی و درمان برخی از اختلالات اعصاب و روان میتواند مؤثر باشد. مذهب بهعنوان یك موضوع مهم، اغلب در زندگی افرادی که با سرطان زندگی میكنند مورد غفلت واقعشده است. مواجهه با خیل عظیمی از بحرانهای بهداشتی ممكن است برای افراد سرطانی فرصتی باشد كه به اعتقادات مذهبی خود رجوع كرده تابه تبع آن از پیامدهای مثبت در کیفیت زندگی و سازگاری بیشتر با بیماری بهره ببرند (مک کرومیک و همکاران، 2001). مذهب اغلب بهعنوان یك موضوع محوری برای افراد درگیر با بیماریهای مزمن مطرح بوده و بیشتر بیماران مبتلابه سرطان از جنبههای اعتقادی خود در جهت سازگار شدن با بیماری، هوش معنوی یکی از سازههای جدیدی است که به معنای مجموعهای از قابلیتهای فرد در ارتباط با منابع معنوی است که دربردارنده نوع مؤثری از سازگاری و رفتار حل مسئله است (غباری بناب، 2007، سهرابی، 2008). و بالاترین سطح رشد را در حیطههای مختلف شناختی، اخلاقی، هیجانی بین فردی و… شامل میشود و فرد را در جهت هماهنگی با پدیدههای اطرافش و دستیابی به یکپارچگی درونی و بیرونی یاری مینماید (صمدی، 2005). شعبانی و همکاران (2010) نیز بر اساس پژوهش خود بیان نمودند که هوش معنوی در سلامت روان تأثیر دارد.
یکی دیگر از روشهای درمانی که درزمینه درمان، تعدیل هیجانات، عادیسازی پاسخها و آموزش در خصوص واكنشهای روانشناختی طبیعی بر روی کودکان سرطانی اجراشده است و تأثیر بسزایی روی این کودکان داشته آموزش ذهن آگاهی[11] است. آموزشهای درمانی ذهن آگاهی ازجمله درمانهایی است که میتوانند بر بهزیستی روانشناختی کودکان سرطانی مؤثر باشد. ذهن آگاهی، احساس بدون قضاوت و متعادلی از آگاهی است که به واضح دیدن و پذیرش هیجانات و پدیدههای فیزیکی، همانطور که اتفاق میافتند، کمک میکند (براون و راین[12]، 2003). کابات زین[13] (2008) در پژوهشی نشان داد که آموزش ذهن آگاهی با تلفیقی از تن آرامی و مراقبت ذهن آگاهی، یکی از روشهای درمانی مبتنی بر کاهش استرس و رواندرمانی است که در آن بازنمایی ذهنی اشیاء موجود در زندگی که از گواه بلافاصله انسان خارج است، از طریق تنفس و فکر کردن آموزش داده میشود و این روش درمانی موجب ایجاد سلامت روانی و کاهش باورهای غلط در دانش آموزان مبتلابه ناتوانیهای یادگیری میشود. آموزش ذهن آگاهی کاهش درد، باورهای غلط، کاهش سبکهای اسنادی بدبینانه، اضطراب و پریشانی روانشناختی را به دنبال دارد. شناخت درمانی مبتنی بر ذهن آگاهی، نشانههای اضطراب و افسردگی را کاهش مینهد و آموزش کاهش استرس مبتنی بر ذهن آگاهی در بهبود بهزیستی جسمانی، روانی، هیجانی و معنوی، بهبود کیفیت خواب و کیفیت زندگی بالا، لذت بردن از زندگی و نشانههای فیزیکی پایین مؤثر بوده است (ویسر و گریسن[14]، 2008). کیمبرلی، ریچل و لاور[15] (2010) در پژوهشی با عنوان آموزش ذهن آگاهی بر روی بهزیستی کودکان سرطانی نشان دادند که آموزش ذهن آگاهی بهزیستی روانشناختی این کودکان را افزایش مینهد.
با توجه به روند رو به افزایش تعداد بیماران سرطانی در كشور ما كه نزدیك به 20 درصد از جمعیت بالغین جامعه به این بیماریها مبتلا هستند و از علل مهم مرگومیر محسوب میشود و تأثیری كه آموزش هوش معنوی و ذهن آگاهی میتواند در افزایش بهزیستی روانشناختی، شادی، بالا بردن كیفیت زندگی، مقاوم ساختن بیماران ازجمله افراد سرطانی در برابر بیماری و ایجاد امید به زندگی در آنها داشته باشد لازم دانسته شد که در مورد بهزیستی روانشناختی، مسائل روانشناختی، مسائل جسمانی، سلامت روان، شادکامی و كیفیت زندگی بیماران سرطانی شهر خرمآباد پژوهشی انجام شود؛ بنابراین با توجه به تمام موارد ذکرشده برای افراد سرطانی و مشکلات مربوط به زندگی آنها که آینده این افراد را رقم میزند، بنابراین سؤالی که این تحقیق درصدد پاسخ دادن به آن است عبارت است از: آیا آموزش هوش معنوی و ذهن آگاهی در افزایش بهزیستی روانشناختی و امید به زندگی افراد سرطانی مؤثر میباشد؟
[1]. World Health Organization
[12]. Brown& Ryan
[13]. KabatZinn
[14]. Visser & Garssen
[15]. Kimberly , Reichl & Lawlor
بر اساس جدیدترین پژوهشهای جامعهشناختی، 95% انسانها به وجود خداوند ایمان دارند. محققان هیچ قومی از اقوام بشری را نیافتهاند که صاحب نوعی دین نباشند. مذهب به عنوان مجموعه ای از اعتقادات بایدها و نبایدها و نیز ارزشهای اختصاصی و تعمیم یافته، از مؤثرترین تکیه گاههای روانی به شمار میرود و قادر است معنای زندگی را در لحظههای عمر فراهم کند و در شر ایط خاص نیز با فراهم سازی تکیهگاههای تبیینی، فرد را از تعلیق و بیمعنایی نجات دهد. آملینگ از مذهب به مثابه یک مجموعه عقاید سازمان یافته یاد میکند که به سؤالات زندگی پاسخ میدهد. و در قالب متون مذهبی، تشریفات و اعمال سازماندهی میشود (وولف[3]، 2011) اسپیکلا و همکاران مذهب را به عنوان یک نظام مرجع برای تفسیر وقایع زندگی مورد بحث قرار میدهند. مذهب به عنوان یک نظام با معنا تصور میشود که افراد از آن برای کمک به فهم مسایل جهانی، پیش بینی، مهار وقایع و حفظ حرمت خود استفاده میکنند. در همین زمینه، یکی از موضوعات دینی و مذهبی، که از سوی محققان به عنوان شاخص پیروی یا تمایل به آموزههای دینی در پیشینه پژوهشات مطرح شده، جهت گیری مذهبی است. این مفهوم بر دلایل ابزاری و غیرابزاری بودن افراد، در گزاردن کنشهای مذهبی دلالت دارد. (جان بزرگی، 1388) جهت گیری مذهبی عبارت است از: عملكرد فرد بر اساس باورهای دینی خود. جهت گیری مذهبی به قرار مرجعیت بخشیدن به ساختار روابط و مناسبات در تمام ابعاد آن، در پرتو رابطۀ انسان با خدا تعریف شده است. در حوزه روان شناسی، آلپورت نخستین محققی هست که جهت گیری مذهبی را مورد بررسی قرار داده است. مقصود آلپورت از جهت گیری مذهبی، ترکیبی از باورهای مذهبی، رفتارها و انگیزه بود. از دیدگاه آلپورت[4]، این جهت گیری مذهبی به دو صورت جهت گیری مذهبی درونی و جهت گیری مذهبی بیرونی میباشد. (بهرامی، 1389) افراد دارای جهت گیری بیرونی، باورهای مذهبی را قبول دارند و به آن عمل میکنند. این گروه به اندازه ای در مراسم مذهبی شرکت میکنند که آنها را در رسیدن به اهداف مادی خود مانند وجهۀ اجتماعی، رفاه و آسایش، حمایت و تأیید یاری رساند. اما جهت گیری مذهبی درونی، فراتر و متعالی تر از این مجموعه اهداف، در نظر گرفته میشود. در این جهت گیری، ایمان، به خاطر خود ایمان، ارزشمند و مفید است، نه به عنوان ابزاری برای رسیدن به اهداف. آلپورت مذهب بیرونی را به عنوان یک مذهب نابالغ یا کمتر رسش یافته نسبت به مذهب درونی توصیف میکرد. به عقیده وی، مذهب بیرونی کمتر از مذهب درونی، جنبه درمانگرانه و پیشگیرانه دارد. تنها مذهب با جهت گیری درونی است که سلامت روانی را تضمین میکند. امروزه توجه به بعد معنوی سلامت در بسیاری از تعاریف ارائه شده برای سلامتی مدنظر قرار گرفته است و پیشنهادهایی برای گنجاندن سلامت معنوی به عنوان یكی از ابعاد سلامتی در تعریف سازمان بهداشت جهانی از سلامت ارایه شده است (آلپورت،2010). هنگامی كه هدف از برخورداری از سلامت معنوی، احساس راحتی، آرامش درونی و… بیان میگردد، این نتیجه را در پی دارد كه با توجه به متفاوت بودن افراد، آنچه ممكن است برای فردی احساس راحتی و آرامش ایجاد كند، ممكن است برای دیگری كارایی نداشته باشد. پس هر كس باید در پی چیزی باشد كه برای شخص وی احساس راحتی، امید، معنا و آرامش درونی به ارمغان آورد. سلامت معنوی اصطلاحی است كه در دانش جدید پزشكی در بازه زمانی سال 1979 میلادی توسط بهداشت جهانی به عنوان ركن چهارم سلامت مطرح گردید و در معاهده كپنهاك برای توسعه اجتماعی مورد توافق دولتهای اروپایی قرارگرفت. (فرهنگستان علوم پزشكی ایران، 1389)
قدرت ابراز وجود از مهارتهای اجتماعی موثر انسانهاست نوآوری و تواناییهای انسانها در گروه و زندگی اجتماعی تبلور مییابد. انسانهایی در زندگی اجتماعی موفق ترند که قدرت ارتباطی بیشتری داشته و بتوانند به آسانی خواستهها، سئوالات و مشکلات خود را در گروهها اعم از خانواده، کلاس درس، دانشگاه و غیره بیان کنند و از طرح خواستههای خود هراس نداشته باشند. ابراز وجود معمولاً مناسبترین پاسخ است. مردم افراد پرخاشگر را اشخاصی ناسازگار، زورگو، سلطه گر و غیرخویشتندار میدانند. گرچه این افراد گاهی با نهیب زدن و ترساندن دیگران میتوانند حرف خود رابر كرسی بنشانند، اما باعث میشوند تا دیگران از آنها بیزارند و گریزان شوند. از سوی دیگر عدم ابراز وجود باعث میشود تا دیگران ما را موجودی ضعیف دانسته كه من سادگی میتوان او را فریب داد و در نتیجه این افراد اغلب از زندگی خود ناراضی بوده و نمیتوانند من اهداف خود برسند. اما افرادی كه اهل ابراز وجود هستند كنترل بیشتری بر زندگی خود داشته و اغلب از روابطشان رضایت دارند و من اهداف خویش میرسند. مردم من آنها اعتماد بیشتری داشته و احترام بیشتری میگذارند، زیرا آنها را شخصیتهای محكم و ثابت قدم میدانند. (بهرامی، 1389). در بعضی از پژوهشها، گزارش شده که شدت نگرشهای مذهبی در زنان بیشتر از مردان است برای مثال، داناهیواز نظر نگرشهای مذهبی و فرارو و کلیـ مور از نظر درخواست مشاوره مذهبی، بین دو جنس تفاوت معناداری یافتند. قویتر بودن نگرشهای مذهبی در زنان در چند پژوهش داخلی نیز به دست آمده است. در پژوهشی که همایون فرد نجام داد، مشخص شد که بین نوجوانان دختر و پسر تفاوت معناداری در زمینة ارزشهای دینی، سیاسی، فطری، اجتماعی و هنری وجود دارد. بنابراین، نتایج، دختران به ترتیب در ارزشهای دینی، سیاسی، فطری، هنری و اقتصادی در اولویتاند. ابراهیمی گزارش میکند كه در 75٪ از دانشجویان دانشگاه اصفهان گرایش دینی وجود دارد و دانشگاه بر افکار و اعمال دینی 40% از دانشجویان تأثیر گذاشته است و دانشجویان مؤنث، در این زمینه در مقایسه با دانشجویان مذکر برتری داشتهاند. لهساییزاده و همكاران (1388) در پژوهشی تحت عنوان «بررسی رابطه جهتگیری مذهبی و سلامت روانی مهاجران بر اساس مدل آلپورت و راس» به این نتیجه رسیدهاند كه ضریب همبستگی بین جهتگیری دروندینی با سلامت روان 79/0 و بروندینی 75/0- است و یافتههای پژوهش آنها پیشفرض نظریه آلپورت در مورد رابطه بین سلامت روانی و دینداری و ارتباط آن با سلامت روانی مهاجران را تأیید میكند. (پین، 2013). گردی و همكاران در پژوهشی تحت عنوان «رابطه سلامت روانی با تفكر غیرمنطقی در دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی» به این نتیجه دست یافتهاند كه سطح سلامت روانی آزمودنیها با میزان تفكرات غیرمنطقی آنها بهطور كلی، و با انواع توقع تأیید از دیگران، انتظار بیش از حد از خود، واكنش به ناكامی، بیمسئولیتی هیجانی، بیشدلواپسی اضطرابی، اجتناب از مشكل، و درماندگی برای تغییر معكوس و با كمالگرایی معنادار بوده است. بنابراین سوال اصلی این پژوهش این است که آیا بین جهت گیری مذهبی، سلامت معنوی و مهارت ابراز وجود (قاطعیت) در بین معتادین كمپ اعتیاد شهر ایلام رابطه وجود دارد؟
[1] Enabling
[2] codependence
[3] Wulff
[4] Allport
1Payne