روی كرد روان شناسی مثبت گرا، با توجه به استعدادها و توانمندیهای انسان (به جای پرداختن به نابهنجاریها و اختلالها)، در سالهای اخیر مورد توجه روان شناسان قرار گرفته است. این روی كرد، هدف نهایی خود را شناسایی سازهها و شیوههایی می داند كه بهزیستی و شادكامی انسان را به دنبال دارند. بهزیستی ذهنی اشاره دارد به اینکه مردم زندگی خود را چگونه ارزیابی میکنند و شامل متغیرهای از قبیل رضایت از زندگی، رضایت از وضعیت زناشویی، رضایت از کار، فقدان افسردگی، اضطراب و وجود عواطف و خلقیات مثبت میشود. ارزیابی شخص از خود ممکن است به شکل شناختی باشد، مثلا، هنگامی که شخص به طور کلی در مورد رضایت از زندگی خود یا جنبههایی از زندگی مانند تفریحات به قضاوت آگاهانه مینشیند. ممکن است ارزیابی شخص به شکل عاطفی نیز باشد (تجربه هیجانات و خلقیات ناخوشایند و خوشایند مردم در مواجه با زندگی خود). بنابراین، گفته میشود اگر شخص رضایت از زندگی و غالباً خوشی را تجربه کند و فقط گاه گاهی هیجاناتی مثل غمگینی و خشم را تجربه نماید دارای بهزیستی ذهنی بالا خواهد بود و برعکس، اگر از زندگی خود ناراضی است و خوشی و علاقه اندکی را تجربه نماید و هیجانات پیوسته منفی، مثل خشم و اضطراب را احساس نماید دارای بهزیستی ذهنی پائینی است (مظفری وهادیان فر، 1389). از این رو تاثیری كه بهزیستی ذهنی بر متغیرهای مختلف میگذارد، بنیادیترین سازههای مورد پژوهش این روی كرد می باشند.
عملکرد شغلی یکی از متغیرهایی است که از این سازه تاثیر میپذیرد. عملکرد شغلی، به عنوان ارزش سازمانی رفتارهای شغلی کارمند در زمانها و موقعیتهای شغلی مختلف تعریف میشود. منظور از ارزش سازمانی، برآوردی است که سازمان از فعالیتها و خدمات کارکنان خود دارد، نظیر انجام وظیفه شغلی یا داشتن رابطه کاری مناسب با دیگر کارمندان. نکته مهم در این تعریف این است که عملکرد شغلی به عنوان خاصیت یا ویژگی رفتاری معین تعریف شده، به ویژه این که عملکرد شغلی به عنوان خصوصیتی یکپارچه از رفتارهای جداگانه و مجزا که در گستره ای از زمان رخ میدهد، در نظر گرفته شده است و نکته دوم در این تعریف این است که ویژگی رفتاری عملکرد شغلی، به ارزش مورد انتظار سازمان بر میگردد. با این تعریف، میتوان عملکرد شغلی را به عنوان متغیری که بین مجموعه ای از رفتارها که توسط افراد متفاوت انجام میپذیرد، به شمار آورد (اژه ای و همکاران، 1388).
یکی دیگر از متغیرهایی که از بهزیستی ذهنی تاثیر میپذیرد، کیفیت زندگی است. کیفیت زندگی از بنیادیترین مفاهیم مطرح در روانشناسی مثبتنگر است. تغییر عقیده از اینکه فقط پیشرفتهای علمی، پزشکی، و تکنولوژی میتواند زندگی را بهبود بخشد، به این باور که بهزیستی فرد، خانوادگی، اجتماعی و جامعه از ترکیب این پیشرفت به همراه ارزشها و ادراکات فرد از بهزیستی و شرایط محیطی به وجود میآید، از منابع اولیه گرایش به کیفیت زندگی است (اسکالاک[2] و همکاران، 2002).
با تعاریف این متغیرها، محقق درصدد این است که به بررسی رابطه بهزیستی ذهنی با عملکرد شغلی و کیفیت زندگی بپردازد و بداند سهم بهزیستی در هر کدام از متغیرهای عملکرد شغلی و کیفیت زندگی چه میزان است؟
[1] Diener
[2] Schalock
پژوهش:
در حیطه روانشناسی شخصیت نظریه های گوناگونی مطرح شده است از جمله روان تحلیل گری فروید، پدیدارشناختی راجرز، رفتارگرایی اسکینر، رویکردشناختی جورج کلی و… که هرکدام شخصیت رااز منظری مورد توجه قرارداده اند.
تصورات ونگرشهای شخصی نقش زیادی در زندگی فرد دارند. این تصو رات می تواند مر بوط به مو قعیتهای درونی یا بیرونی با شد . تصو رات بر اساس باز خوردی که از نظر دیگران به دست می آید تشکیل شود. بنابرین شخص خوصیات خود را به گونه ای درک می کند که دیگران آن خصوصیا ت را به وی نسبت می دهند .مثلا عزت نفس بر اثر انعکاس ارزیابی دیگران به وجود می آید و در شخص درونی می شود .خود یا خو یشتن کا نون ضمیر خود اگاهی فرد است آگاهی از خو یشتن دلالت بر خودپندار دارد و شناخت شامل هر نوع اگاهی نظر و باور نسبت به محیط فرد یا رفتار او می باشد .(کریتنر 1389 )
افرادی که کاملاّ نسبت به توانایی خود اطمینان دارند به موفقیت خود کمک کرده و افرادی که فکرشان مشغول مساله شکست است باعث شکست خود می شوند.رابطه بین خوداثر بخشی و عمل کرد رابطی چرخشی است. چرخه اثر بخشی – عملکرد میتواندبه صورت مارپیچ روبه بالا درراستای موفقیت ویامارپیچ روبه پایان درجهت نیل به شکست باشد. افرادی که انتظار خود اثربخشی درآن ها پایین است تمایل به داشتن موفقیت های کمتری دارند. اثربخشی پایین باشرایطی که آن را(ناباوری آموخته شده) می نامند درارتباط است. ناباوری آموخته شده به معنای اعتقاد به ناتوانی کامل است بطوری که فردهیچ کنترلی بر محیط شخصی خود ندارد .(کریتنر،1389)
خودکنترلی بیانگرمیزان مطابقت خصوصیات رفتاری خودباشرایط وموقعیت موجود می باشد.افرادی که ازویژگی خودکنترلی درسطح بالایی برخوردارند،خصوصیات رفتاریشان رادرجهت حفظ وجه عمومی مطلوب تنظیم ونعدیل می نمایندوازاین رو نسبت به ابعاد اجتماعی ومیان فردی عملکردهای متناسب با موقعیت حساس تر هستند.امابه نظر می رسد افرادی که از خودکنترلی پایین تری برخوردارن فاقد توانایی یاانگیزه جهت تنظیم خصوصیات رفتاریشان هستند.افراد ازلحاظ میزان مسئولیت پذیری درقبال رفتار وپیامدهای آن،متفاوت هستند.جولیان راتر جنبه ای ازشخصیت رامعرفی کرد وآن راکانون کنترل نام نهاد وی توسط این جنبه ازشخصیت تلاش کرد تاتفاوتهای موجود درمیزان مسئولیت پذیری افراد را توضیح دهد ونشان داد که افراد تمایل دارن علتهای اصلی رفتارشان رابه خویشتن یاعوامل محیطی نسبت دهند.این ویژگی شخصیتی به گونه ای متمایز باعث بوجود آمدن الگوهای رفتاری متفاوت می شود.(کریتنر،1389)
ازویژگی های بارزانسان ومحورحیات اوقدرت فکر واندیشه است .موفقیتها وپیشرفتهای انسان درگرواندیشه های بارز وپویا موثراو به خصوص تفکر خلاق است.محققان معتقداندهمه انسانها درکودکی ازاستعداد خلاق برخوردارند لیکن عدم وجود محیط مناسب وبی توجهی وعدم تقویت این توانایی مانع ظهورآن می گردد.برای هرجامعه ای وجود افراد خلاق اهمیت زیادی دارد.انتقال وتغییر نیاز مبرمی به راه
حلهای خلاق برای مسائل حال وآینده دارد.(ملکی،1381)
سیکزنتنی هالی (1989)معتقداست که مانمی توانیم به افراد وکارهای خلاق جداازاجتماعی که درآن عمل می کنند بپردازیم زیراخلاقیت هرگز نتیجه عمل فرد به تنهایی نیست هنسی وابابیل(1989)نیز برعوامل اجتماعی ومحیطی نقش اصلی قایلند.
تفکرخلاق دارای منشهای خاصی است وبه طوروسیع محصول ذهن است وازتمایل به کاوش درمسائل جدید نشات می گیرد وازرنظر ارزش سیال وپرتحرک است وحیات آن به کاوش بستگی دارد.درتفکرخلاق تمایل به انعطاف پذیری،اختلاف وتنوع طلبی بیشتر است وهدف آن فراترازتحقیق یا کسب تجربه است.روانشناسان شناختی معتقدند که فرایند حل مسئله روشی خلاق است به ویژه هنگامی که مسئله به خوبی تعریف شده باشد بنابراین تفکر خلاق به صراحت معطوف به تجزیه وتحلیل قسمتهای مختلف یک پدیده با شکلی ازروابط تازه یاطرح واژه های منتج ازترکیب جدید است.(شعبان،1385)
3-1.اهمیت وضرورت مسئله:
نتایج تحقیقات علوم رفتاری به طور اعم و رفتار سازمانی به طور اخص نشان می دهدکه استفاده مطلوب ازمنابع انسانی متکی به اقداماتی است که در پرتو آنها جو وفضایی در سازمان ایجاد شود تا هر یک از دبیران با رضایت کامل و احساس امنیت خاطر، حداکثر تلاش را در جهت مطلوبیت وظایف شغلی به کار برند .
در انتخاب افراد برای تصدی مشاغل، نیاز به شناخت خصوصیات شخصیتی آنها دارند .هر گاه روانشناسان هنگام مشاوره افراد برای انتخاب مشاغل، علاوه بر عملکرد تحصیلی آنان ،اطلاعاتی در مورد شخصیت آنها نیز داشته باشند ،در آن صورت راهنماییهای کار آمد تری می توانند ارائه دهند . به همین دلیل در برنامه های پژوهشی ارزشیابی شخصیت ضروری است ( اتکینسون و همکاران 1983.به نقل از گنجی ،1370)
تمام افراد چه در سازمان و چه در خارج از سازمان دارای استعدادها و ذخایر عظیم و شگرفی می باشند که با به کارگیری آنها مطمئنا به نتایج بسیار مطلوبی نیز خواهند رسید . این نیروها و استعدادها ی آشکار و پنهان که در درون انسان وجود دارد و متناسب با شرایط محیطی خاص از طریق نظام عصبی واکنش نشان میدهند عبارتند از : شعور و آگاهی ،نبوغ و خلاقیت، اعتماد به نفس و …. هریک از این نیرو ها دارای شدت و جهت معینی می باشند و اندازه و جهت آن در افراد مختلف ودر حالتهای گوناگون با یکدیگر تفاوت دارد .
می توان بخش مهمی از فرآیند مغز انسان را در قالب توانمندی وقدرت متعالی ،تدبیر و اندیشه خلاق مشاهده کرد .آنچه مسلم می باشد این است که جوامع و سازمانها برای تقویت و توسعه بنیان خود ، نیاز فراوانی به تفکر واندیشه خلاق دارند ،به همین دلیل به کارگیری تفکر به شیوه صحیح آن ، می تواند در دستیابی به اهداف مختلف فردی وسازمانی موثر واقع شود .(حقیقی و همکاران،1386،ص 572)
تحولات سریع و روز افزون علم و تکنولوژی وتغییرات سریع و لازم در تمام حیطه های علمی ،فنی و اجتماعی و شیوه های انجام کارها ، ضرورت توجه منابع انسانی را در سازمانها بیش از گذشته مورد توجه قرار می دهد . سازمانها برای همگام شدن با تحولات پیچیده وسریع نیازمند نیروی انسانی ماهر و خلاق هستند.افراد در محیط کار باید تلاش کنند تا کارها به بهترین شیوه ممکن انجام شده و به صورت مداوم در پی بالا بردن راندمان کاری خود و سازمان با ایجاد رویه های نوین در سازمان و محیط کاری خود باشند .افراد با توجه به ویژگیهای شخصیتی خود دارای توانایهای مشخص هستند که یک سری از این تواناییها نیازمند رشدوآموزش وبه کارگیری می باشند. چنانچه در افراد ویژگیهایی مانند عزت نفس ،خود کنترلی وخود کارآمدی در سطح بالایی قرار داشته باشند،می تواند زمینه رشد وشکوفایی شخصی ومتعاقب آن رشد سازمانی را سبب شود .با توجه به محیط آموزشی مدارس واینکه مدرسه زمینه ساز رشد وشکوفایی وکسب تخصص در افراد رافراهم می سازد،لذاوجود نیروی انسانی با انگیزه بالا وخلاق می تواند بسیارحائز اهمیت باشد.
دراین پژوهش ابعاد سه گانه شخصیتی (عزت نفس،خودکنترلی وخودکارآمدی)درمیان دبیران مدارس متوسطه شهرمیناب بررسی وسپس تاثیر آن بامیزان خلاقیت مورد بررسی قرارخواهدگرفت تامشخص گردد که دبیران درچه سطحی ازابعاد سه گانه هستند واین ویژگی ها تاچه اندازه برروند کاری آنها وخلاقیت درمحیط کاری تاثیر گذاربوده است؟باعنایت به این امر که محیط مدرسه خودزمینه ساز رشد وپرورش شخصی وپرورش مهارتهای تفکر درافراد می باشد لذا بررسی این موضوع باتوجه به اهمیت نیروی انسانی خلاق درمدرسه حائز اهمیت می باشد تاراهکارهایی جهت بهبود وضعیت ارائه گردد.
با توجه به بررسی های بعمل آمده درشهرستان میناب درصد زیادی از معلمان مقطع متوسطه دارای ابعادشخصیتی هستند که بیانگر عدم وجود خلاقیت درآنها می باشد و به نظر می رسد با علم دیروز دانش آموزان امروز را برای فردا آموزش می دهند. وجود چنین نیروهایی که که دارای ابعاد شخصیتی (عزت نفس،خودکنترلی وخودکارآمدی) پایین هستندو توانمندی لازم در تدریس حرفه ای را ندارند خسارت جبران ناپذیری را بر بدنه آموزش و پرورش وارد می کنند. با توجه به اینکه پژوهشی نظیر این پژوهش تاکنون در شهرستان میناب انجام نشده ضرورت دارد تا پژوهش حاظر صورت پذیرد چرا که مورد این پژوهش قادر خواهد بود هم اهمیت ابعاد شخصیتی (عزت نفس،خودکنترلی وخودکارآمدی) رابرمیزان خلاقیت نشان دهد و هم می تواند خطرات عدم داشتن خلاقیت را یادآور شود.
-اهداف پژوهش
هدف کلی:
شناسایی رابطه مولفه های شخصیت(عزت نفس ،خود کنترلی وخود کارآمدی )با میزان خلاقیت دردبیران مدارس متوسطه شهرمیناب.
اهداف فرعی:
1-شناسایی رابطه عزت نفس ومیزان خلاقیت دبیران.
2-شناسایی رابطه بین خود کارآمدی ومیزان خلاقیت دبیران.
3-شناسایی رابطه بین خود کنترلی ومیزان خلاقیت دبیران
سوال اصلی پژوهش:
-تاچه اندازه بین ابعاد سه گانه شخصیتی (عزت نفس ،خود کنترلی و خود کارآمدی )با میزان خلاقیت دبیران مدارس متوسطه شهر میناب رابطه معنی داری وجود دارد؟
دنیای امروز مملو از تغییرات و دگرگونی هاست. تغییر در فناوری،تغییر در اطلاعات، تغییر در خواسته های مردم، تغییر در مصرف كنندگان و تغییر در بازارهای جهانی. اما از مهمترین تغییرات ایجاد شده در صحنه كسب وكار، تغییر در ارزشهای قابل عرضه به خریداران بوده است كه به عنوان عامل اصلی موفقیت در سازمانهای فعلی شناخته می شود و سازمانهای پیشرو در هر صنعت موفقیت خود را مدیون توانایی در عرضه و ارائه ارزش بیشتر به خریداران در مقایسه با رقبایشان می دانند( غفاری آشتیانی،1386،ص54).
در چند سال گذشته به دلیل مشکلات مختلف اقتصادی، اجتماعی و دولتی بودن نظام بانکی و مهم تر از همه فزونی میزان تقاضا بر عرضه، همواره بانکهای کشور مشتری مداری و ارکان آن را مورد بی توجهی قرار داده اند و نتوانسته اند به نحو احسن از بازاریابی نوین استفاده نمایند .با توجه به تغییرات محیطی که پیش رو داریم، بانک ها بایستی پیشاپیش به تجهیزنمودن خود، شناسایی نیازها، توقعات مشتریان و همچنین توجه به وضعیت بازار اهمیت قایل شوند، زیرا هر بانکی بتواند زودتر از رقبا این نیازها را شناسایی و برآورده کند درمیدان رقابت پیروز و سرافراز خواهد بود.در سالهای اخیر با تحولات صورت گرفته در فناوری اطلاعات و ارتباطات، شاهد طلوع مفهوم مدیریت ارتباط با مشتری به عنوان یک رویکرد مهم در کسب و کار بوده ایم که هدف آن بازگشت به دوره بازاریابی شخصی است. این مفهوم نسبتاً ساده ای است که بیان می دارد مشتریان مختلف محصولات و خدمات مختلفی را می طلبند و به جای بازاریابی انبوه افراد و سازمانها هر مشتری را تک تک بازاریابی کنیم. دراین رویکرد شخص به شخص، اطلاعات مربوط به هر مشتری مثل خریدهای قبلی، نیازها و خواسته های آنها برای چارچوب دادن به کالاها و خدمات مورد استفاده قرار می گیرند که احتمال پذیرش آن را افزایش دهد( شهرکی وهمكاران،1390،ص1).
بازاریابی از ابزارهایی است که می تواند رشد درآمدهای بانک را افزایش دهد. بنا به گفته مدیران بزرگ بانک های معروف دنیا فقط 5درصد از مشتریان بیش از 85 درصد سودآوری بانک ها راتشکیل می دهند. همچنین تحقیقات محققان امور اقتصادی نشان داده که بانک ها با افزایش مشتریان ارزنده و تراز اول خویش وایجاد رضایت موثر در مشتریان به طور بی سابقه ای به سودآوری خود می افزایند.
بنابراین شایسته است که در بازار رقابت تنگاتنگ کنونی بانک هاو با توجه به خصوصی شدن تعداد زیادی از بانک های دولتی و همچنین اختلاف ناچیز سود بانکی در بخش جذب منابع ومصارف پایین بانک های دولتی و خصوصی، بانک ها را ملزم می نماید هر چه سریع تر برای حفظ مشتریان خویش،چاره اندیشی نمایند و چاره آن تنها در بازاریابی رابطه مند ومشتری مداری موثر تجلی می یابد. مشتریان امروز فرصت های بیشتری برای مقایسه خدمات در اختیار دارند و مدیریت مالی آنها پیچیده تر شده است. بنابراین روابط خلاق میان مشتریان وبانک ها و مجموعه خدمات با کیفیت و ماهیت خدمات خریداری بعد فکری استراتژی بعداجتماعی فرهنگی ساختاردانش تعامل برنامه بعد فناورانه برنامه کاربردی مدیریت توسعه شده در هنگام خرید به کیفیت تعامل و رابطه بین دو طرف مشتری و کارمند بستگی دارد. قضاوت مشتری در مورد بانک براساس میزان توانمندی بانک در کمک به حل معضلات و توسعه تجارت او استوار است. در کشور ما و اکثر کشورهای پیشرفته دنیاهدف و غایت نهایی انجام سریع امور و عدم اتلاف وقت به عنوان مهم ترین عنصر موفقیت در رقابت کنونی می باشد و مشتریان به عنوان ارکان تعیین کننده ارزش بسیاری زیادی برای تکنولوژی وسرعت و در درجه بعدی تخصص فنی بانک ها قائل هستند.پیشرفت بازاریابی رابطه مند در بانک با پیمودن در جهت توسعه روابط با مشتریان صورت می گیرد. حفظ رابطه با مشتری یک مساله بلندمدت است و به جای نتایج و پیامدهای جاری باید به پیامدهای آتی آن توجه کرد.از سوی دیگر کیفیت رابطه بامشتری با میزان رضایت مشتری سنجیده می شود. (مختاری،87،ص46 )
با توجه به گسترش سیستم های اطلاعات و فناوری، کسب و کار به طور فزاینده ای توانایی جمع آوری مقادیر عظیمی از داده های مشتری در پایگاه داده های بزرگ است. با این حال، بسیاری از بینش های بازاریابی مفید را در ویژگی های مشتری و الگوی خرید خود را تا حد زیادی پنهان و دست نخورده است. تاکید جاری در مدیریت ارتباط با مشتری باعث می شود عملکرد بازاریابی نرم افزار ایده آل منطقه تا حد زیادی از استفاده از ابزارهای داده کاوی برای پشتیبانی تصمیم گیری بهره مند شوند. یک روش سیستماتیک که با استفاده از داده کاوی و تکنیک های مدیریت دانش پیشنهاد به مدیریت دانش بازاریابی و حمایت از تصمیمات بازاریابی است. این روش می تواند مبنایی برای بهبود مدیریت ارتباط با مشتری باشد. (شاو[2] وهمكاران ،2001 ، ص 137)
مفاهیم مدیریت ارتباط با مشتری و مدیریت دانش هر دو تمرکز بر تخصیص منابع به فعالیت های کسب و کار حمایتی به منظور به دست آوردن مزایای رقابتی. مدیریت ارتباط با مشتری با تمرکز بر مدیریت ارتباط بین یک شرکت و پایه مشتری فعلی و آینده نگر خود را به عنوان کلید موفقیت می داند .(گبرت[3] وهمكاران ،1997،ص107)
همچنین بکارگیری نظریه های سازمان و مدیریت، و مدیریت دانش علاوه بر اینکه باعث بهبود عملکرد سازمانها می شود، باعث افزایش رضایتمندی مشتریان نیز شده است. اینکه مشتریان به عنوان پایه و اساس فعالیتهای سازمانهای خدمت محور و مشتری محوری همچون بانكها قرار دارند، بر هیچکس پوشیده نیست. ازطرفی، مدیریت دانش یکی از عمده ترین عوامل تغییرات سازمان و ارزش آفرینی از دهه 1990 شده است.(رجبعلی بگلو،1391)
لذا دراین پژوهش نیز ما بابررسی دو متغیر مدیریت دانش وبازاریابی رابطه مندوارتباط آن با مدیریت ارتباط بامشتری هستیم تا با این بررسی تلاشی درجهت برجسته كردن مدیریت ارتباط با مشتری در هرچه بهتر شدن آن در جامعه بكوشیم.
[1] – Warren. Keegan
[2] – shaw
[3] – Gbrt
رفتار ما عموماً با میل رسیدن به هدفی ویژه برانگیخته می شود، در واقع هر رفتاری سلسله ای از فعالیت هاست و برای پیش بینی رفتار افراد انگیزه ها یا نیاز های آنان باید شناسایی گردد. لاک و لاتهام به نقل از ریو(1381) به چهار دلیل اصلی تعیین کردن هدف، را اساسی تلقی می کند، 1. هدف ها، توجه فرد را به سمت تکلیف در دست انجام، هدایت می کنند، 2. هدف ها تلاش را به خدمت می گیرند، 3. هدف ها، استقامت و پشتکار را بیشتر می کنند، زیرا تلاش تا دستیابی به هدف ادامه می یابد، 4. هدف ها، مشوقی برای گسترش استراتژی های تازه اند. به عبارت دیگر، هدف ها ایجاد تدبیر جدید برای بهبود عملکرد را تشویق می کنند. از طرفی نوع هدفی که ما انتخاب می کنیم، مقدار انگیزش ما را برای رسیدن به آن هدف تعیین می کند. ایمز[7](1992) جهت گیری هدف را بیانگر الگوی منسجمی از باور های فرد می داند که سبب می شود تا فرد به شیوه های مختلف به موقعیت ها گرایش پیدا کند، در آن زمینه به فعالیت بپردازد و نهایتا پاسخی را ارائه دهد. این جهت گیری در موقعیت تحصیلی، مبین انگیزه فرد از تحصیل است و به همین دلیل تمایلات، کنش ها و پاسخ های او را در موقعیت های یادگیری تحت تأثیر قرار می دهد. جهت گیری هدف را نباید با اهداف ویژه ای که در موقعیت های آموزشی برای فعالیت ها در نظر می گیرند، یکی دانست. این گونه اهداف صرفا محرک فرد، برای یادگیری یک تکلیف ویژه در شرایط ویژه هستند. از دیگر سوی بر خلاف اهداف آموزشی که مبنای تشابهات فردی، است جهت گیری هدف مبنای تفاوت های فردی در موقعیت های تحصیلی است و بر اساس آن ها می توان میزان موفقیت فرد را در این گونه موقعیت ها، پیش بینی کرد( دویک و لی گت 1988؛ پنتریچ و شانگ به نقل از والترز و یو، 1997؛ ایمز 1992، دویک 1973). در سالهای اخیر الیوت و مک گریگور(2001) با بررسی چارچوب جهت گیری هدفی سه بخشی، دیدگاه جدیدی را ارئه کردند که در آن بازبینی بیشتری در دیدگاه دو بخشی صورت گرفته است. در این رویکرد یک آمیختگی کامل در تمایز بین رویکرد و اجتناب پیشنهاد کرده اند و جهت گیری تبحری را به دو بخش رویکرد-تبحری و اجتناب-تبحری تقسیم کرده اند. این الگوی جدید از ترکیب نظریه شناختی-اجتماعی هدف و نظریه انگیزش پیشرفت بر اساس یک الگوی چهار وجهی، چهار نوع جهت گیری هدفی را پیشنهاد می دهد.
الگوی جهت گیری هدف شامل جهت گیری هدف یادگیری، جهت گیری هدف عملکرد و جهت گیری هدف پرهیز از شکست می باشد. مطابق با این الگو در جهت گیری هدف تسلط یا یادگیری، دانشجویان در صدد افزایش تسلط بر موضوعات جدیدند و بر فهم موضوعات تأکید دارند. آن ها حتی زمانی که عملکردشان ضعیف است نیز می خواهند یاد بگیرند و بنابراین در کارهای دشوار پشتکار دارند و به استراتژی های خود تنظیمی یادگیری گرایش دارند. آن ها همچنین به دنبال وظایف چالشی هستند. هدف اولیه این گونه دانشجویان کسب دانش و مهارت هایشان است و خطاها به عنوان بخشی از فرایند یادگیری جهت کوشش بیشتر در نظر گرفته می شود و از سویی بیشتر به موضوعاتی گرایش دارند که ذاتاً برای آن ها رضایت بخش است( دویک و لی گت، 1988)، همچنین آن ها بیان مثبتی از خود دارند(داینر و دویک، 1978). این گونه افراد مسئولیت پذیرند و چنان چه در انجام کاری شکست بخورند، مسئولیت خودشان را انکار نمی کنند( سیفرت،
1996) و احساس رضایت از تحصیل بیشتری دارند( جاکاسینی و نیکولز 1984). از طرفی علاقه درونی به فعالیت های یادگیری داشته و به همین دلیل وقت بیشتری برای یادگیری صرف می کنند(باتلر 1987). در جهت گیری هدف عملکردی دانشجویان تلاش می کنند تا توانایی هایشان را با دیگران مقایسه کنند و بر این نکته تأکید دارند که دیگران درباره آن چگونه داوری می کنند. آن ها تلاش می کنند که خود را باهوش جلوه دهند و نه بی کفایت و نالایق. همچنین آن ها بوسیله اجتناب و گریز از موقعیت و شرایط چالش برانگیز مانع از آشکار شدن بی کفایتی فکری و عقلانی خود می شوند و در اینجا موضوع کمال گرایی به میان می آید.
به عبارت دیگر، از جمله مواردی که در افراد کمال گرا به وفور دیده می شود ترس از بی کفایت و نامناسب بودن است که آن ها را مجبور به تلاش های زیاد و اغلب بی نتیجه می کند. كمال گرایی منفی، درواقع باوری غیرمنطقی است كه اشخاص نسبت به خود و محیط اطراف خود دارند.افرادی كه كمال گرا هستند، معتقدند كه خود و محیط اطرافشان باید كامل بوده و هرگونه تلاشی در زندگی باید بدون اشتباه و خطا باشد. کمال گرایی منفی به عنوان یک مشکل در افراد و بویژه در دانشجویان موجب مشکلات زیادی می شود که می توان به برخی از این مشکلات اشاره نمود، از جمله این مشکلات این مورد است که دانشجویان کمال گرا به خاطر ترس از اینکه مبادا کار آن ها بصورت صددرصد مناسب انجام نداده اند از تکمیل و تحویل آن خودداری می کنند و یا اینکه به خاطر اینکه کار بهتری را تحویل دهند، در انجام آن تعلل نموده تا بالاخره زمان تحویل آن پایان می یابد و وی مجبور می شود که کار های خود را ناتمام تحویل نموده و در زمینه تحصیلی دچار مشکل شود.
از طرف دیگر مسئولیت پذیری فرد را وادار می سازد که کارها را به اتمام رسانده و به شکلی قابل قبول ارائه نماید. مسئولیت پذیری متغیر مهمی در ایجاد عملکرد مثبت در افراد بویژه دانشجویان محسوب می گردد و می توان با ایجاد مسئولتی پذیری لازم و به موقع در دانشجویان، به بهبود جهت گیری هدف در آنها کمک کرد و از این رو به بهبود وضعیت تحصیلی و موفقیت آن ها در حیطه تحصیلی، شغلی، خانوادگی، اجتماعی و … یاری رساند.
در رابطه با کمال گرایی و ارتباط آن با جهت گیری هدف پژوهش های اندکی صورت گرفته که از آن جمله می توان به پژوهش های هاشمی و لطیفیان (1388)، نیومیستر(٢٠٠٤)، نیومیستر و فینچ(٢٠٠٦)،زاهد بابلیان، پوربهرام، رحمانی(1389) اشاره نمود که حاکی از ارتباط بین کمال گرایی و مولفه های ان با انواع جهت گیری هدف می باشد و اما در رابطه با مسئولیت پذیری و جهت گیری هدف پژوهش های علمی یافت نشد و لذا پژوهش حاضر با توجه به کمبود های پژوهش در این زمنیه به دنبال بررسی این مسئله می باشد که کدامیک از مولفه های کمال گرایی و مسئولیت پذیری پیش بینی کننده قوی تری برای جهت گیری هدف می باشد؟
1-3 اهمیت و ضرورت تحقیق:
داشتن هدف در زندگی یکی از جمله مسائلی است که می تواند فرد را در پیشبرد اهداف و دستیابی به موفقیت یاری نماید. جهت گیری هدف بهتر نه تنها در حیطه تحصیل که در زندگی شخصی دانشجویان نیز می تواند باعث تغییرات مثبتی گردد که در عملکرد های آتی این قشر از جامعه اثرگذار می باشد، و می تواند در آینده شغلی، زندگی خانوادگی، و … مهم و ضروری باشد. لذا شناختن و رفع موانع موجود بر سر راه جهت گیری هدف باید به عنوان یکی از مهم ترین مسائل توسعه هر جامعه ای مورد توجه واقع شود.
جهت گیری هدف متغیری است چند بعدی که تحت تأثیر عوامل فردی-اجتماعی و انگیزشی بسیاری قرار می گیرد و از سوی دیگر قادر به تحت تأثیر قرار دادن متغیر های درونی و روانشناختی بسیاری در افراد نیز میباشد، که می تواند در موفقیت یا شکست فرد دخیل باشد. پیشرفت هر فرد در جامعه در گرو داشتن هدف مشخص و واضع و همچنین داشتن معیار ها و ملاک های صحیح برای دستیابی به این اهداف می باشد. افرادی که دارای اهداف روشن و مشخصی هستند و بر اساس توانمندی ها و نقایص خود برنامه ریزی های واقع بینانه ای برای دستیابی به اهداف خود دارند اغلب از جمله افرادی هستند که در زندگی شخصی و دستیابی به موفقیت، عملکرد مناسبی دارند و از جمله افراد موفق و سرآمد جامعه محسوب می گردند و همچنین احساسات مناسبی در رابطه با خود و عملکرد های خود دارند. علاوه بر این، چنین افرادی می توانند جامعه را در دستیابی به اهداف توسعه و رسیدن به اوج پیشرفت یاری نمایند. بنابراین پرداختن به متغیر های تأثیر گذار بر میزان و نوع جهت گیری هدف از جمله مسائلی است که به افراد و همچنین جامعه کمک می کند در مسیر صحیح پیشرفت قرار گرفته و از اتلاف انرژی و زمان بویژه در دوران مهم تحصیل پیشگیری نماید. لذا به نظر می رسد از بین متغیر های موثر بر آن پرداختن به تأثیر و پیش بینی کنندگی کمال گرایی و مسئولیت پذیری به عنوان دو متغیر مهم در دستیابی به اهداف ضروری می نماید.
[1] Pintrich, P.R & Schunk
[2] Ames
[3] Elliot & Scheldon
[4] Etnoilers and Moor
[5] – necessity& internal commitment
[6] – Akratoo
[7] Aimes
هیجانات رویدادهای درونی هستند كه زیر مجموعه های روان شناختی بسیاری نظیر؛ پاسخ های زیست شناختی، شناخت ها و آگاهیهای هشیار را هماهنگ می سازند. هنگامی كه رابطه شخص با خانواده و با همه انسان ها تغییر كند، هیجانات شخص نیز، تغییر خواهند كرد.
به عنوان مثال: شخصی كه خاطرات شیرینی از دوران كودكی به خاطر آورد، ممكن است دنیا به نظرش شاداب تر و بسیار مسرت بخشتر به نظر آید. زیرا هیجانات روابطی را در این حس (فضا) میكنند كه تداعی كننده معنایی مرتبط با این روابط می باشند. هوش هیجانی اصطلاح نسبتاً جدیدی است كه در تكمیل مفهوم هوش سنتی بر سهم اجتماعی، شخصی و هیجانی دررفتار هوشمندانه تأكید دارد (مایر و سالووی، 2001).
هوش هیجانی به عنوان یك مفهوم جدید از دهه 1990 وارد ادبیات روان شناختی شده و حاصل در هم تنیدگی دو حس هیجانی و عقلانی و رابطه متقابل عقل و احساس است.
هوش هیجانی مولفه تازه ای است كه خیلی از محققان به كاربرد آن در امور مختلف علاقمندند. نظریه هوش هیجانی و دیدگاه یوسنی درباره
پیش بینی عوامل موفقیت در زندگی از جمله پیشرفت تحصیلی و مقابله كارآمد با عوامل فشارزا به عنوان منشأ اختلالهای روانی فراهم می آورد، زیرا بسیاری از ویژگی های شخصیتی همچون همدردی، خودگرایی، خوش بینی، خودانگیختگی، كنترل تكانه ها، خودآگاهی و مدیریت هیجان، زمینه ساز موفقیت در عرصه های گوناگون زندگی هستند.
به نظر می رسد هوش هیجانی از شخصیت و شاخص های شناختی (مثل هوشبهر) متمایز است و در پیش بینی پیامدهای واقعی و اساسی زندگی موثر باشد. به عبارت دیگر «هوش هیجانی ممكن است بهترین پیش بینی كننده موفقیت شخص در زندگی باشد» (سیاروچی و همكاران، 2001).
افرادی كه از هوش هیجانی پایینی برخوردارند قادر نیستند از سازوكارهای منسجم و منظم استفاده كنند بنابراین مستعهد ابتلاء به اختلالات اضطرابی می باشند (سیاروچی و همكاران، 2001). در مورد سلامت و بهداشت روانی دیدگاه ها و تعاریف زیادی آورده شده است و عوامل زیادی در داشتن و نداشتن بهداشت و سلامت روانی ذكر شدهاند : شناخت خود و محیط، داشتن ثبات عاطفی، تسلط بر هیجان ها، پذیرش مسئولیت، توانایی گرفتن تصمیمات شخصی، داشتن توانایی رویارویی با مشكلات و استدلال ها (پورافكاری، 1379)، بهداشت روانی را نیز میتوان نوعی قابلیت ارتباط هماهنگ با دیگران، تغییر و اصلاح محیط فردی و اجتماعی، حل تضادها و تمایلات شخصی به طور مناسب و منطقی داشت (گنجی، 1376).
از عوامل مهم در سلامت روانی افراد هیجانات می باشند. به طور كلی توانایی های هیجانی برای تشخیص پاسخ های هیجانی مناسب در مواجهه با رویدادهای روزمره، گسترش دامنه بینش و ایجاد نگرش مثبت درباره وقایع و هیجانات، نقش موثری دارند. بنابراین افرادی كه توانایی، كنترل و استفاده از این توانش های هیجانی را دارند از حمایت اجتماعی، احساس رضامندی و سلامت روانی بیشتری برخوردار خواهند شد.
امروزه بسیاری از پژوهشگران معتقدند كه اگر فرد، از لحاظ هیجانی توانمند باشد بهتر می تواند با چالش های زندگی مواجهه شود و در نتیجه از سلامت روانی بهتری برخوردار خواهد شد (سیاروچی و همكاران، 2002، به نقل از نوری، 1383).
سلامت روانی به نحوه تفكر، احساس و عمل اشخاص بستگی دارد و به طور كلی افرادی كه از سلامت روانی برخوردارند نسبت به زندگی نگرشی مثبت دارند و آماده برخورد با مشكلات زندگی هستند. در مورد خود و دیگران احساس خوبی دارند. در محیط كار و روابطشان مسئولیت پذیر می باشند، وقتی از سلامت روانی برخوردار باشیم انتظار بهترین چیزها را از زندگی داریم و آماده برخورد با هر حادثهای هستیم، هر چه فرد بهتر بتواند خود را با محیط و مشكلات پیرامونش سازگار كند از هوش هیجانی برخوردار است. ما با آموختن ویژگیهای سلامت روانی بهتر می توانیم به روح و روان متعادل و شاد دست پیدا كنیم و هوش هیجانی خود را ارتقاء دهیم. نظر هوش هیجانی، دیدگاه جدیدی در زمینه پیش بینی موثر بر موفقیت و همچنین پیشگیری اولیه از اختلالات روانی فراهم میكند كه كامل كننده علوم شناختی، اعصاب و رشد كودك است (بار – ان، 2000). نظریه هوش هیجانی چهارچوب جدیدی از مدل پیشگیری اولیه در بهداشت روانی ارائه می كند. مفهوم هوش هیجانی را می توان در موقعیت های آموزشی مانند دبیرستان، مدارس فنی، دانشگاه ها، برای كمك به روانشناسان مدارس و مشاوران در شناسایی آن دسته از دانش آموزانی كه نمی توانند به طور موثر با نیازهای تحصیلیشان كه ممكن است به اخراج از مدرسه یا مشكلات هیجانی بینجامد، به كاربرد (بار – ان، 2000).
حمایت اجتماعی به معنای واكنش افراد نسبت به نفس وجود فرد است؛ بدون توجه به اینكه چه ویژگیهای مثبت یا منفیای وجود دارد. به عبارت دیگر افراد یك جامعه یا گروه، باید یكدیگر را تایید كنند؛ بدون در نظر گرفتن كاستیها و ناتوانیها یا موفقیتها و تواناییها. این نكته به ویژه در سنین کهنسالی اهمیت دارد. یك شخص باید در گروه خود پذیرفته شود؛ نه به خاطر اینكه پول دارد و برای دیگران خرج میكند بلکه به خاطر خود فرد باید مورد حمایت قرار گیرد (باوی، 1383). بنابراین حمایت اجتماعی از عوامل تأثیرگذار در سلامت روان مییاشد.
امروزه این بحث وجود دارد كه موفقیت به چندین نوع هوش و كنترل هیجانات بستگی دارد و توسل به هوش عمومی (شناخت) به تنهایی برای تببین موفقیت كافی نیست و یك دلیل برای این ادعا این است كه هوش هیجانی در مقایسه با سازه و بهره هوشی پیش بینی كننده بهتری برای موفقیت در زندگی اجتماعی است (گلمن، 1995، به نقل از پارسا، 1380) و پژوهشگران (برای مثال مایر و سالوی، 2001) بر این باورند كه تواناییهای سازنده هوش هیجانی – درك هیجانات تنظیم حالات عاطفی و استفاده از آگاهی هیجانی، سلامت روانی و انطباق شناختی مرتبط هستند. هوش هیجانی مفهومی است كه ریشه در كارهای ثرندایك و گاردنر دارد (سیاروچی، 2003، به نقل از نوری 1383).