رسانهها میتوانند از طریق ارائهی هنجارهای اجتماعی، مخاطبان را با الگویی از روابط انسانی و اجتماعی آشنا کنند و جامعه و ارزشهای آن را دستخوش تغییر نمایند. رسانههای همگانی از ارزشهای جامعه تأثیر میپذیرند و میتوانند به بازتولید آنها اقدام کنند. در واقع، رابطهای بین پیامهای رسانهها و نظام ارزشی هر جامعه وجود دارد (حدادپورخیابان، 1388). این به آن معنی است که هر چند رسانههای گروهی هر جامعه متأثر از فرهنگ جامعهاند، اما در روند بازتولید فرهنگی، قادر به گزینش نیز هستند؛ گزینش اینکه چه عناصری از فرهنگ را به چه شیوهای انتقال دهند (کریمی، 1385).
مفهوم بازنمایی با تلاشهایی که برای ترسیم واقعیت صورت میگیرد، رابطهی تنگاتنگی دارد. بازنمایی را «تولید معنا از طریق چارچوبهای مفهومی و زبان» تعریف میکنند. جریان مداوم و مکرر بازنمایی، به شدت بر ادراک و کنشهای مخاطبان تأثیر میگذارد، زیرا فرض بر این است که این بازنمایی همان واقعیت است (معینیفر، 1388). در حقیقت، بازنمایی اجتماعی یک مفهوم چند وجهی است که بر سیستم ارزشها، ایدهها، تصاویر و شیوههای بازنمایی اجتماعی تمرکز دارد و از تجربهی روزمره و ارتباطات شکل میگیرد (فرحبیدجاری، 2011).
برقراری رابطه میان سینما و جامعه را در نظرات بسیاری از جامعهشناسان چون دووینیو[18] میتوان دید. او نقطهی برخورد نگرشهای خلاقانه و کارکردهای هنر در ساختارهای اجتماعی متفاوت را نقطهی آغاز جامعهشناسی آفرینش هنری میداند. به اعتقاد او از طریق تحلیل نمادهای اجتماعی که در اثر هنری متبلورند، میتوان به درک این مسأله نایل آمد که اثر تا چه اندازه در جامعه ریشه دارد (دووینیو، 1379: 75). بازنمایی در رسانهها بر طرز تفکر، علایق و ایدئولوژی تأثیرگذار است. منطق درونی گزارهای که کار رسانهها را جامعهپذیری یا جامعهستیزی میداند، این است که جامعهپذیری یعنی آموزش هنجارها و ارزشهای جاافتاده از طریق دادن پاداش و کیفر برای انواع مختلف رفتار که از طریق آن تمام ما میآموزیم که در شرایط معین چگونه باید رفتار کرد و هر نقش یا منزلت اجتماعی چه انتظارات و توقعاتی با خود به همراه میآورد. بنابراین رسانهها بهطور مستمر و پیشاپیش تجربهی واقعی، تصاویری از زندگی و مدلهایی از رفتار را عرضه میکنند (معینیفر، 1388).
بازنمایی، فرهنگ را تولید میکند و در واقع مدار فرهنگ را تشکیل میدهد. بحث دربارهی بازنمایی در واقع شکلگیری هویت فرهنگی
است؛ هویت جنسیتی امری واحد و ثابت نیست، بلکه به تفاوتهای تاریخی و اجتماعی جوامع بستگی دارد (نقیبالسادات، 1389). به اعتقاد بارت[19] نشانههای داخل در محدودهی فرهنگ هرگز معصوم نیستند، بلکه در شبکههای پیچیدهی بازتولید ایدئولوژیکی گرفتارند. بارت بر نوعی کشف یا افشای ایدئولوژی پنهان درمتن تأکید دارد و معتقد است «جامهی بداهت پوشاندن به امور زندگی روزمره، نوعی سوء استفادهی ایدئولوژیک است». بارت بر کارکرد ایدئولوژیک نشانهها توجه میکند و معنی عمیقتری را نسبت به تصاویر علنی و سطحی برای نشانهها قائل است (اباذری، 1380: 138).
جایگاه طرح موقعیت زنان در رسانهها با مقولهای به نام بازنمایی قابل عرضه است. به لحاظ تاریخی نیز محتوای رسانهها با تصاویری از زنان پر شده است که به تقویت هنجارهای اجتماعی و فرهنگی از زنانگی و نقشهای سنتی زنان پرداختهاند (استینکه[20]، 2005). بازنمایی زنان در رسانههای جمعی، با نقشهای کلیشهای فرهنگی در جامعه سازگاری دارند. در واقع، رسانهها در نمایش مردان و زنان، بر ماهیت نقش جنسی و عدم برابری جنسی صحه میگذارند. در چنین وضعیتی رسانههای جمعی نقش بازنمایی کلیشهها و تصورات قالبی جنسی را به عهده میگیرند (معینیفر، 1388). از این رو، بررسیهای جامعهشناختی سینما بستری را برای بررسی و کشف الگوهای جنسیتی فراهم میآورند. جریان بازنمایی را نمیتوان فرایندی خنثی و بیطرف تلقی کرد، چرا که هر نوع بازنمایی میتواند ناشی از یک ایدئولوژی و گفتمان باشد. این پرسش که چگونه این تصاویر درک مخاطبان را از واقعیت تحت تأثیر قرار میدهند، یکی از موضوعاتی است که در سه دههی گذشته در میان پژوهشگران مطالعات فیلم مورد بحث و بررسی بوده است. این جریان فرهنگی، تحت اصرار انتقادگرایی فمینیستی بیشتر به مسألهی پیشفرضهای کلیشهای مرتبط است که شاید ناشی از کارگردانان، تهیهکنندگان و توزیعکنندگان مذکر باشد که ساخت و کنترل بازنمایی کاراکترها را به طور اعم و کاراکترهای زن را به طور اخص در دست دارند (دمارکو[21]، 2006).
فمینیستها عموماً معتقدند که رسانهها یکی از عوامل تداوم و زنده نگه داشتن تصاویر قالبی و محدودی از زنان در اذهان عموم هستند. شکل نمایش زنان در رسانهها باعث بروز توقعات خاصی نسبت به آنها میشود که بسیار محدود کنندهاند. برای مثال، این که جای زنان در خانه است، زیردست مردان هستند و بیشتر از مردهای خشن خوششان میآید، اسطورههایی هستند که رسانهها برای مردم جا انداختهاند. به باور فمینیستها، سینما یکی از بخشهای رسانههای گروهی است که در آینده به آوردگاه جنبش زنان تبدیل خواهد شد. آنان معتقد هستند که از سینما میتوان به مثابهی ابزاری ایدئولوژیک بهره گرفت؛ ابزاری که علیه تصاویر قالبی زنان در رسانههای مردمحور واکنش نشان خواهد داد و آگاهی آنان را نسبت به موقعیت کهترشان در جامعهی پدرسالار که زنان در آن نقش زیردست دارند افزایش خواهد داد. برای مثال، بنابرشهادت تاریخ سینما، زنان معمولاً در فیلمها نقشهای دوم را بر عهده داشتهاند تا نقشهای کلیدی و سرنوشتساز (نلمز[22]، 1377).
در طول چند دههی گذشته، زنان حوزهی کاملی از مطالعات سینمایی را به خود اختصاص داده و هماکنون آثار پژوهشی بسیار روشنگرانه و هوشمندانهای در زمینهی سینمای زنان و نگرش فمینیستی در آثار نویسندگان زن و هم مرد پدید آمده است (اوحدی، 1379: 40). در ایران نیز در دهههای اخیر مطالعات زیادی بر روی موضوع زن در سینما انجام شده است. زن در سینمای ایران همواره در مرکز درگیریهای اجتماعی قرار داشته و کشمکشها و دگرگونیهای زیادی را در دوران قبل و بعد از انقلاب و تا همین اواخر به خود دیده است؛ از زنان برهنه و نیمه برهنهی دههی پنجاه گرفته تا زنان غایب، دلتنگ و در منگنهی دههی شصت، تا نگاه نقادانه به قوانین و وضعیت زنان در دههی هفتاد (صدر، 1381: 280). یکی از مهمترین دلایل این گونه بازنماییها، فیلمسازان مرد هستند که تولیدکنندهی اصلی رسانه بودهاند. بررسی آمار اشتغال زنان و مردان در سطوح بالای شغلی در عرصهی سینما، نشاندهندهی موقعیت نابرابر آنهاست. نخستین فیلمساز مردی که توانست نقش واقعی و حقیقی زن را در فیلم خود به تصویر بکشاند، علی ژکان بود که هفت سال پس از پیروزی انقلاب، فیلم مادیان را ساخت و زن را به عنوان سرپرست خانواده به تصویر کشید (مظفری و نیکروحمتین، 1388). از فیلمسازان مرد دیگری که به طور جدیتری به این مهم پرداختهاند، میتوان به بهرام بیضایی و داریوش مهرجویی اشاره کرد. مقاله ها و پژوهشهای بسیاری آثار بیضایی را با رویکرد به زن مورد تحلیل و مطالعه قرار دادهاند، با این حال، این گونه بررسیها در رابطه با آثار مهرجویی بسیار محدود و پراکنده بوده است.
فرم در حال بارگذاری ...