یِ مقالهاش تحتِ عنوانِ قومیت در نگرشِ خبرگان قانون اساسی ( خلیلی، 1387 ( به چهار نکتهیِ محوریِ مورد نظرِ رهبر انقلاب اشاره میکند. یکی از این دلایل برایِ این کاغذ واجدِ اهمیت اساسی است و دلالت هایِ معناییِ بسیاری را حامل است: « شتاب در تدوینِ قانونِ اساسی» ( همان ). عبارتِ پیشگفته تلویحا ما را ارجاع میدهد به مولفهای انحصاری و اساسی از حاکمیت و آن « اصلِ تصمیمگیریِ» است. وی سپس سراغِ اصلِ پنجمِ پیشنویسِ قانون اساسی رفته و به ذکر مفهوم قومیت در آن اشاره میکند: « در جمهوری اسلامی ایران همهیِ اقوام… از حقوقِ کاملا مساوی برخوردارند و هیچ کس را بر دیگری امتیازی نیست». اینجا هنوز قومیت بهشکلِ کامل نفی نشده است. و اما بعد از استحالهای ادبی ما را میآگاهاند که به نوعی مسخِ کافکایی ماننده است و طردِ زامزا و صحنه ازلیِ این طرد، سیبی است که در پشتِ کافکایِ قومیت فرو میرود. استحاله فوقالذکر، جایگزینیِ لفظِ « قومیت » است در اصلِ پنجمِ پیشنویس به « مردم ایران، ملتِ ایران و بدتر از همه، همگان» ( همان )در متنِ اصلی و مصوب.
همگان یا اقوام؟ تاکید بر هر یک، تاریخِ متفاوتی را برایِ ما رقم خواهد زد. زورِ کلمات و کلا محورِ جانشینی در قوانینِ مکتوب، محورِ بحران است. در همین نقطه کمی درنگ کرده و فرضیه خویش را از سرمی نویسم: پروبلماتیکِ قومیت در ایران به قوهیِ خود باقی خواهد ماند زیرا علومِ انسانیِ ایران نکتهای ظریف را در این میان از میان انداخته است. همگانِ همگن نیست. همگان، تسهیلِ استیضاحِ ایدئولوژی است. همگان بسطِ دایرهیِ شمولِ بشری نیست. همگان تعویقِ تفاوت است. همگان جمعِ یکایکِ افراد نیست، جمعِ یکایکِ سوژه هاست. همگان نفیِ امرِ توصیف است؛ توصیفِ یکایک. اتفاقی که به لحاظِ نظری اینجا میافتد، یککاسهکردن ـ و نه همکاسهکردن ـ جمجمهیِ قومیتها است و
تقلیلِ ردهبندی به رددادن است. نوعی به قولِ الن بدیو ( 1388 ) « حذفِ ادغامی »(inclusive exclusion ) در اینجا رخ میدهد. بهعلاوه، جایگزینیِِ سوسوریِ مذکور، پارادوکسِ مهمی را حامل است که نقدی درونمان ( immanent ) بر آن وارد است. و آن پارادوکس این است: دست زدن به کنشی غیراسلامی برای برساختنِ یک حاکمیتِ اسلامی، چراکه این جایگزینی در تحلیلِ نهایی یک کنشِ غصبی است ـ که تکلیفِ آن در اسلام مشخص است ـ و دایاسپارا چیزی نیست الا پرکندن و پراکندن؛ نیست الا غصبِ مکانِ « دیگری». خلاصه که پروبلماتیکِ قومیت از بدوِ اندراجِ آن در قانون اساسیِ جمهوری اسلامی شکل گرفته است و لذا خاستگاهِ آن خودِ حاکمیت و قانون است. خودِ نگرشِ خبرگان رهبری در تدوینِ قانون اساسی و تاکید بر « شتاب در تدوینِ قانون اساسی» این معظله را برساخته است. بهبیانِبهتر، خانه از پایبست ایران است. شتابِ پراکسیس از خصایصِ مهمِ آن است[1]. حاکمیت در برههیِ انقلابی در خطیرترین وضعیتِ تصمیمگیریهایش قرار میگیرد و « یک سامورایی باید در فاصلهیِ هفت نفس تصمیمش را بگیرد».[2] پساگسستِ گفتمانی در هیاتِ « قانون » متجسم میشود و به ناگزیر بهمعنایِ برساختنِ ( constructing ) و بهمعنایِ درستتر، نطفهریزان برایِ برساختهشدنِ یک صورتبندیِ گفتمانیِ (discursive formation )جدید و یک نظامِ ردهبندیِ جدید است.
اکنون محافلِ علمی متفقالقولاند که قوانینِ اساسی همچون تمامیِ متون، در بِستر و موقعیتمند( contextualized and situated) هستند و وابسته به کانتکستِ تدوینِ خویش. خودِ نفسِ این تدوین در آن زمان در موقعیتی انقلابی و پروبلماتیک رخ داده است و دیگر قابلِ حل نیست، مگر اینکه تجدیدِ نظر شود در 36 اصلِ قانون اساسی که به مفهومِ قومیت پرداختهاند. اگر هم بشود کاری کرد، باید از همین گزارهها شروع کرد. سعیِ من در این کاغذ ردگیریِ قوه یِ قومیت است در طولِ دورهیِ زندگانیام، تا نشان دهم که تصمیمِ حاکمیتِ وقت چگونه انسانی تولید کرده است و این تصمیم، چگونه به تمامیِ وضعیتهایِ انسانِ مذکور منضم است، ابعادِ قفسِ وبریِ منتج از این تصمیم برایِ اقوام چه اندازه است و چگونه میتوان از زندگی در این قفس به نوعی زندگیِ قفسیِ آزادتر اندیشید و از کارکردهایِ این تضاد در راستایِ مفصلبندی (articulation )و رسیدن به یک زیستجهانِ (Life-World ) بهتر بهره برد. سعی بر این است که در یک خودقومنگاره مفاهیمِ مرتبط با قومیت را در « تجربه زیسته»یِ خویش مشاهده کنم، بفهمم، بفهمانم ـ در معنایِ وبریِ آن ـ و از این طریق یک حاشیه یِ مسکوت را به سخن در آورم و به همراه مخاطبانم در یک استیضاحِ آلتوسریِ معکوس، حاکمیت و سازوکارهایِ ایدئولوژیک آن را صدا بزنیم.
[1] – به یاد بیاورید لوکاچ و تایل اکسیون ها Teilaktionen را. این واژه به معنایِ عملِ مسلحانه ی خُرد، در بخش پنجِ متنِ پری اندرسون درباره گرامشی و در مقامِ یک «تلکتیک» و یک «اقدام سازمانی برایِ تسخیرِ قدرتِ دولتی» بهکاررفته است. این « عملِ مسلحانه جزئی» در متنِ مورد نظر در ارجاع به تشخیصِ درستِ زمانه و زمانِ درست برایِ انقلاب است. و این انقلاب عطف به آرایِ لوکاچ نه سلبی و عینی، بلکه تمهیدی است برایِ زنده نگاهداشتِ وضعیتِ انقلابی در یادِ پرولتری. نک: معادلات و تتناقضات، آنتونیو گرامشی، تهران:طرح نو، 1389 .
– [2] این جملهایست که صدایی خارجی در فیلمِ Ghost Dog جارموش آنرا از رویِ کتابِ «درطریقتِ سامورایی» می خواند. منظورم این است که انقلاب به نوعی بودن در وضعیتِ یک سامورایی است.
فرم در حال بارگذاری ...